نظر اگزیستانسیالیستها در مورد ارزشها این است که انسان ارزشها را می آفریند. پس اگر ما اصالتهای انسانی را اموری آفریدنی بدانیم، چون آفریدن به معنای واقعیت دادن در اینجا معنی ندارد و آفریدن در اینجا معنایی جز اعتبار کردن ندارد، بدین معنی است که همه اینها وسائلی است برای هدفهای دیگری، زیرا خود اینها نمی توانند هم اعتباری باشند هم هدف.
هم اعتباری باشد هم هدف، مثل این است که انسان هدف ندارد، چیزی را برای خودش اعتبار می کند که هدف بشود و بعد همان هدف می شود، درست همان کار بت پرستهای عرب که می آمدند بتی را می ساختند، بعد همانی را که خودشان ساخته بودند پرستش می کردند: «اتعبدون ما تنحتون؛ آیا چیزی را که خود ساخته اید عبادت می کنید» (صافات/ 95). چیزی را که خودت ساخته ای همان را پرستش می کنی؟! هدف، آن چیزی است که در مرحله بالاتر از توست و تو کوشش می کنی به آن برسی. چیزی را که تو جعل می کنی و قرارداد می کنی، آن به دست توست و از تو پایین تر است. اصالتهای انسانی اموری فطری است. این است که این راه هم راه حلی برای این مشکل نیست و باز بر میگردیم به همان نتیجه گیری سابق خودمان که این اصالتهای انسانی آن وقت معنی و مفهوم و واقعیت پیدا میکند که یک سلسله امور فطری برای انسان باشد.