مفهوم عشق و نظرات مختلف در مورد ماهیت آن

محبت وقتی که به آن حالت برسد "عشق" نامیده می شود، به یک حالتی که زمام فکر و اراده انسان را می گیرد، بر عقل و بر اراده تسلط پیدا می کند و لهذا حالتی می شود شبه جنون، یعنی عقل را دیگر در آنجا حکمی نیست:
قیاس کردم تدبیر عقل در ره عشق *** چو شبنمی است که بر بحر می کشد رقمی
در مسئله جنگ عقل و عشق می بینید که همیشه پیروزی را با عشق دانسته اند و محکومیت را با عقل:
نیک خواهانم نصیحت می کنند *** خشت بر دریا زدن بی حاصل است
شوق را بر صبر قوت غالب است *** عقل را با عشق دعوی باطل است
یک چنین حالتی را "عشق" می نامند.
عیب اساسی این حالت این است که از اختیار انسان خارج است. این قابل توصیه نیست. برخی امور است که اگر پیدا بشود، به شرط اینکه انسان در برخورد با آن به نحو احسن رفتار کند مفید واقع می شود ولی خودش قابل توصیه نیست، مثل مصیبت. مصیبت برای انسان می تواند آثار بسیار مفیدی داشته باشد اما قابل توصیه نیست که به انسان بگویند تو به دست خودت برای خودت مصیبت به وجود بیاور چون مصیبت و بلا یک کوره خیلی خوبی است برای اصلاح انسان. این مسئله ای که به نام "عشق" نامیده می شود نیز چیزی است که اگر پیش آمد ممکن است یک کسی را خراب کند، ممکن هم هست یک کسی را آباد کند، ولی به هر حال یک امر قابل توصیه نیست.
نظریات در مورد ماهیت عشق
1- یک نظریه این است که می گوید عشق به طور مطلق ریشه و غایت جنسی دارد، روی همان خط غریزه جنسی حرکت می کند و ادامه می یابد و تا آخر هم جنسی است.
2- نظریه دیگر همان نظریه ای است که حکمای ما این نظریه را تأیید می کنند که به دو نوع عشق قائل هستند: عشق های جنسی و جسمانی و عشق های روحانی و می گویند زمینه عشق روحانی در همه افراد بشر وجود دارد.
3- نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه، نظریه فروید و نظریه ای که به عشق روحانی قائل است. فروید، این روانکاو معروف که همه چیز را ناشی از غریزه جنسی می داند علم دوستی را، خیر را، فضیلت را، پرستش را و همه چیز را به طریق اولی عشق را جنسی می داند.
4- ولی نظریه او را امروز دیگر قبول نمی کنند، نظریه دیگری پیدا شده است، آن نظریه دیده است که در "عشق" احیانا کیفیاتی پیدا می شود که با جنبه های جنسی سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن باشد، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است، گرسنگی یک حالت طبیعی است، وقتی که بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی هست و اگر چنین نباشد نیست، در احتیاج جنسی هم همین طور است، وقتی که این احتیاج مادی باشد، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه نیست، ولی "عشق" تابع این خصوصیات نیست، از این رو این طور گفتند که عشق از نظر مبدأ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت، غیر جنسی است، یعنی به طور جنسی شروع می شود، اولش شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت می دهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت روحانی می شود.
5- ویل دورانت این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره عشق کرده است. او همین نظریه را انتخاب می کند و نظریه فروید را طرح و رد می کند. او می گوید: "حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت می دهد،" یعنی دیگر از حالت جنسی به طور کلی خارج می شود. او اساس نظریه فروید را صحیح نمی داند.
6- نظر ما در طرح مسئله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا می کند که ما آن را "پرستش" می نامیم. این هم چیزی است که با حساب های مادی جور در نمی آید. غربی ها این گونه عشق ها یعنی فنای عاشق در معشوق را عشق های شرقی می نامند و حتی تقدیس هم می کنند. برتراند راسل در کتاب زناشویی و اخلاق می گوید: "ما امروزی ها حتی در عالم تصور نمی توانیم روحیه آن شاعرانی را که در اشعارشان از فنای خود سخن می راندند بی آنکه کوچک ترین التفاتی از محبوب بخواهند درک بکنیم." می خواهد بگوید که ما معمولا در عشق هایی که خودمان سراغ داریم عشق را وسیله ای و مقدمه ای برای وصال می دانیم. (در این زمینه جمله های زیادی دارد.) می گوید در عشق های شرقی اساسا عشق وسیله نیست و خودش فی حد ذاته هدف است و بعد خیلی هم تقدیس می کند، می گوید این عشق هاست که به روح انسان عظمت و شکوه و شخصیت می دهد.
7- ویلیام جیمز در کتاب دین و روان می گوید: "به دلیل یک سلسله تمایلات که در ما هست که ما را به طبیعت وابسته کرده است، یک سلسله تمایلات دیگری هم در ما وجود دارد که با حساب های مادی و با حساب های طبیعت جور در نمی آید و همین تمایلات است که ما را به ماورای طبیعت مربوط می کند، که توجیه و تفسیرش همان است که حکمای اسلامی کرده اند و معتقدند که این حالت فنایی که عاشق پیدا می کند در واقع مرحله تکامل اوست، این فنا و نیستی نیست، اگر معشوق واقعی اش همین شیء مادی و جسمانی می بود، فنا و غیر قابل توجیه بود که چطور یک شییء به سوی فنای خودش تمایل پیدا می کند؟ ولی در واقع معشوق حقیقی او یک واقعیت دیگر است و این (معشوق ظاهری) نمونه ای و مظهری از اوست و این در واقع با کامل تر از خودش و با یک مقام کامل تر متحد می شود و به این وسیله این نفس به حد کمال خودش می رسد.
"
فایده عشق از نظر عرفا
اگر عرفا عشق را توصیه کرده اند آنها یک ادعایی دارند، ادعاشان این است که می گویند آدم کامل مثل یک آدمی است که شنا را خوب بلد است که اگر یک کسی را که شنا بلد نیست در دریا هم بیاندازد، اگر دید غرق می شود می تواند او را بگیرد و بیرون بیاورد. آنها معتقدند که یک آدم کامل اگر بر یک ناقص اشراف داشته باشد، می تواند مراقب و مواظب او باشد و نگذارد هلاک بشود.
مثل آن تمرینی که بچه ها را در استخر می دهند. به بچه نمی شود توصیه کرد که به تنهایی برو در استخر، اما تحت مراقبت یک نفر مربی مانعی ندارد، او مراقبش است، اگر دید دارد غرق می شود نجاتش می دهد. همچنین اینها معتقدند که این (عشق) یک امری است که اگر رخ بدهد، در انسان وحدت و تمرکز ایجاد می کند، یعنی او را از هزاران رشته تعلق جدا می کند.
یک عیب اساسی در ما این است که در روح ما صدها رشته وابستگی به صدها شیء وجود دارد نه به یک شیء، به صدها شیء. از نظر روح و معنا وابسته هستیم، مثل یک انسانی یا یک حیوانی که با رشته های مختلف به صد جا بسته باشد، اگر یکی از آنها بریده شود نود و نه تای دیگر هست، دو تا بریده شود نود و هشت تای دیگر هست. انسان برای اینکه به خدا از نظر عمل موحد باشد و همه رشته های متصل به او از خدا سرچشمه بگیرد باید همه اینها را قطع بکند تا بتواند به او وصل بکند و مصداق «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله»؛ «پس کسی که به طاغوت کافر شد و به خدا ایمان آورد» بشود. (
بقره/256)
اینها معتقد هستند که همین چیزی که اسمش "بلا" است (یعنی عشق)، سبب می شود که انسان از همه آن صد شیء می برد، به همان یکی وصل می شود و این حالت تمرکز در او پیدا می شود. آنگاه مدعی هستند همین قدر که این تمرکز ولو نسبت به یک مظهر و یک شیء باطل در او پیدا شد بعد امکان اینکه این تمرکز تحت مراقبت یک "کامل" از اینجا برداشته شود و به مرکز اصلی خودش گذاشته شود هست. آنچه گفته اند روی این حساب است.
کاربرد کلمه عشق در قرآن و روایات اسلامی
نوشته اند که این کلمه در زبان عربی به همین معنا به کار می رود و مع الوصف در تمام قرآن و روایات اسلامی این کلمه و مشتقات آن به چشم نمی خورد. اولا که به این قرصی نیست که این کلمه و مشتقات آن (در تمام قرآن و روایات اسلامی) به چشم نمی خورد. در روایات هم (استعمال این کلمه را) داریم، زیاد نداریم ولی داریم. در مورد «عبادت» حدیث هست که «طوبی لمن عشق العبادة و احبها بقلبه و باشرها بجسده...»؛ «خوشا به حال کسی که عاشق عبادت است و آن را با قلبش دوست دارد و بدن خود را به عبادت وا می دارد.» همچنین در آن روایت معروف دارد که امیرالمؤمنین (ع) ظاهرا در وقتی که می رفتند به صفین، یعنی در جنگ صفین در مسیری که از کوفه به طرف شام به طرف لشکرگاه معاویه حرکت می کردند، رسیدند به همین سرزمین نینوا (سرزمین کربلا)، در آنجا یک مشت از این خاک را برداشتند و بوییدند و بعد فرمودند: «ایه لک ایتها التربه، لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنه بغیر حساب»؛ «خوشا به تو که از میان تو گروهی محشور خواهند شد که بدون حساب وارد بهشت می شوند.» بعد فرمود: «مناخ رکاب و مصارع عشاق»؛ «اینجا بار انداز سواران و قتلگاه عاشقان است.» که نسبت به اصحاب امام حسین (ع) کلمه "عشاق" تعبیر شده. این روایت در کتب مقاتل از جمله کتاب نفس المهموم مرحوم حاج شیخ عباس قمی هست.
پس به این قرصی که اصلا در قرآن کریم و روایات اسلامی، این کلمه و مشتقات آن به چشم نمی خورد، به این شدت نیست، هست ولی کم است و ثانیا یک وقت می گویید که خود این کلمه به چشم نمی خورد، در این صورت می گوییم لفظ که نمی تواند موضوع بحث باشد، اگر چیزی مورد اکراه اسلام باشد معنای آن مورد اکراه است نه لفظ آن که بگوییم اسلام از این لفظ تنفر دارد.
حال گیرم که این لغت (عشق) به کار نرفته است، معنا چطور؟ این لغت در مورد خدا هم به کار برده نشده است الا همان جمله «من عشق العباده و احبها» یا کم به کار برده شده است، ولی این معنا به کار برده شده است. مگر در دعای کمیل نمی خوانیم: «و اجعل قلبی بحبک متیما»؛ «قلب مرا از محبت خودت لبریز کن.» "متیم" همان حالتی را می گویند که ما "عشق" می نامیم. در چند تعبیر دیگر نیز در دعای کمیل نظیر این مطلب هست.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 189-193 و 96-99

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/22372