اخلاص در عبادت از نظر سعدی

سعدی این داستان را عالی آورده است، البته تمثیل و مثل است و مقدمه اش منظور نیست. می دانید که از عشقهای تمثیلی، عشق سلطان محمود و ایاز است. می گوید به سلطان محمود عیب می گرفتند که آخر این چه حسنی دارد؟ چه زیبایی ای دارد؟ این شکل و قیافه ندارد، چرا این قدر نسبت به این عشق و محبت می ورزی؟ او می خواست یک وقت عملا به اینها نشان بدهد که چرا چنین است و به خاطر آن هایی که شما خیال می کنید نیست، دلیل دیگری دارد، نه اینکه من عاشق آب و رنگ او هستم، بنده واقعی و خالص من اوست که مرا به خاطر خودم دوست می دارد. در بوستان است:
یکی خرده بر شاه غزنین گرفت *** که حسنی ندارد ایاز ای شگفت
گلی را که نه رنگ باشد نه بو *** دریغ است سودای بلبل بر او
به محمود گفت این حکایت کسی *** بپیچید ز اندیشه بر خود بسی
که عشق من ای خواجه بر خوی اوست *** نه بر قد و بالای دلجوی اوست
شنیدم که در تنگنایی شتر *** بیفتاد و بشکست صندوق در
می گوید در یک سفری که می رفت دستور داد عمدا بارها را شل ببندند و به یک دره ای که می رسند، آنجا تعمدا صندوق جواهرات را که معمولا همراه خود دارند از روی شتر بیاندازند که این صندوق بشکند و در و مرجان و جواهر قیمتی بریزد ته دره.
به یغما ملک آستین بر فشاند *** وز آنجا به تعجیل مرکب براند
گفت هر که هر چه برداشت مال خودش. این را گفت و شلاق زد به اسبش و خودش رفت.
سواران پی در و مرجان شدند *** ز سلطان به یغما پریشان شدند
یک چنین یغمایی را اعلام کردند، همه ریختند ته دره که یک گوهر قیمتی به دست آورند.
نماند از وشاقان گردن فراز *** کسی در قفای ملک جز ایاز
یک وقت نگاه کرد پشت سرش دید فقط یک نفر مانده و او ایاز است، همه رفته اند سراغ نعمت.
بگفتا که ای سنبلت پیچ پیچ *** ز یغما چه آورده ای؟ گفت هیچ
من اندر قفای تو می تاختم *** ز خدمت به نعمت نپرداختم
من خدمت را بر نعمت ترجیح دادم. اینجا که می رسد گریزش را می زند (تا اینجا مثل بود)، می گوید:
خلاف طریقت بود که اولیا *** تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست *** تو در بند خویشی نه در بند دوست
عبادت حقیقی این است، نباید غیر آن را به حساب عبادت بگذاریم، این شرکها را خداوند به تفضل خودش از ما پذیرفته است.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 198-196

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/22375