صفت حقیقی و صفت نسبی

صفاتی که اشیا به آنها موصوف می گردند به دو قسم است: حقیقی و نسبی. وقتی یک صفت برای چیزی در هر حال و با قطع نظر از هر چیز دیگر ثابت باشد، آن را صفت حقیقی می نامیم. صفت حقیقی آن است که برای امکان اتصاف یک ذات به آن صفت، بدون فرض یک امر سوم که نسبیت و مقایسه قرار گیرد، برای امکان اتصاف موصوف به آن صفت کافی نیست. علیهذا هرگاه صدق یک صفت برای چیزی منوط به در نظر گرفتن امر ثالث و مقایسه این با آن باشد در این صورت، صفت را نسبی می نامیم.
صفت حقیقی آن است که برای امکان اتصاف یک ذات به آن صفت، فرض خود آن ذات و آن صفت کافی است و لذا وقتی یک صفت برای چیزی در هر حال و با قطع نظر از هر چیز دیگر ثابت باشد آن را صفت حقیقی می نامند. مانند حیات، سیاهی و سفیدی، کمیت و مقدار و ...
هرگاه صدق یک صفت به چیزی منوط به در نظر گرفتن امر ثالث و مقایسه این با آن باشد در این صورت، صفت را صفت نسبی می نامیم. مانند کوچکی یا بزرگی و ...
حیات یکی از صفات حقیقی و یک امر حقیقی است. یک موجود، خودش قطع نظر از اینکه با شیئی دیگر مقایسه و سنجیده شود یا زنده و جاندار است و یا بی جان و مرده، هم چنین سفیدی و سیاهی به فرض اینکه رنگ ها امور واقعی باشند، صفت های حقیقی هستند، یک چیز که سفید است و یک چیز که سیاه است خودش سیاه است و لازم نیست که با چیز دیگر مقایسه شود تا سیاه بودن آن صحیح باشد و هم چنین بسیار صفت های دیگر و از آن جمله است کمیت و مقدار.
کمیت یعنی عدد و مقدار؛ امور حقیقی می باشند. اگر یک عده سیب داریم و فی المثل عدد آنها "صد" است، این صد بودن، یک صفت حقیقی است نه یک صفت مقایسه ای و همچنین اگر حجم آنها مثلا نیم متر مکعب است عدد و مقدار از مقوله کم و کوچکی و بزرگی از مقوله اضافه اند. یک، یا دو، یا سه، یا چهار... بودن اموری حقیقی هستند، اما اول، یا دوم، یا سوم و یا چهارم... بودن اموری اضافی اند.
کوچکی و بزرگی، دو صفت نسبی می باشند. وقتی یک جسم را می گوییم کوچک است باید ببینیم با مقایسه با چه چیز و یا نسبت به چه چیز آن را کوچک می خوانیم. هر چیزی ممکن است هم کوچک باشد و هم بزرگ، بستگی دارد به اینکه چه چیز را معیار و مقیاس قرار داده باشیم. مثلا یک سیب یا گلابی را می گوییم کوچک است و یک سیب یا گلابی دیگر را می گوییم بزرگ است. در اینجا مقیاس و معیار، حجم سیب ها و گلابی های دیگر است، یعنی سیب یا گلابی مورد نظر، نسبت به سایر سیب ها یا گلابی ها که می شناسیم دارای حجمی کمتر و یا بیشتر است.
یک هندوانه خاص را نیز می گوییم کوچک است. این نیز به مقیاس سایر هندوانه ها است. همین هندوانه ای که ما آن را خیلی کوچک می بینیم و می خوانیم، از آن سیب بزرگ، بزرگتر است، اما چون آن را با مقایسه با هندوانه ها می سنجیم نه با سیب ها، می گوییم کوچک است. حجم یک مورچه بسیار بزرگ که از بزرگی آن انگشت حیرت به لب گرفته اید و حجم یک شتر بسیار کوچک را که از کوچکی آن در شگفتید در نظر بگیرید، می بینید شتر بسیار کوچک میلیون ها برابر مورچه بسیار بزرگ است. چطور است که "بسیار کوچک" از "بسیار بزرگ" بزرگ تر است؟ آیا این تناقض است؟ خیر، تناقض نیست. آن بسیار کوچک، بسیار کوچک شتر هاست و با مقیاس و قالبی که ذهن به حسب سابقه از شتر ساخته است بسیار کوچک است و آن بسیار بزرگ، بسیار بزرگ مورچه هاست و با مقیاس و قالبی که ذهن به حسب سابقه از مورچه ساخته است بسیار بزرگ است. این است معنی اینکه می گوییم: "بزرگی و کوچکی، دو مفهوم نسبی اند."

شرور نسبی در مقابل حقیقی

مقصود از جمله شر، نسبی است. نسبیت در مقابل حقیقی بودن است، نسبی است یعنی مقایسه ای است. نسبی بودن گاهی در مقابل مطلق بودن بکار می رود، در این صورت به معنی اینست که واقعیت شیئی وابسته به یک سلسله شرایط است و معنی مطلق بودن، رها بودن از یک سلسله شرایط است. اگر نسبیت را به این معنی بگیریم همه امور مادی و طبیعی از آن نظر که وابسته به یک سلسله شرایط محدود زمانی و مکانی می باشند و تنها در آن شرایط و وابسته به آن شرایط واقعیت خاص خود را دارند، نسبی می باشند.
تنها مجردات، وجود مطلق دارند، بلکه مطلق حقیقی که واقعیتی است رها از هر شرط و علت و از هر حیثیت، ذات مقدس حق است، و از همین نظر است که ضرورت ذات او، ضرورت ازلی است نه ضرورت ذاتی مصطلح. مقصود اینست که اکنون که بحث درباره نسبی بودن شریت وجوداتی است که شرور ذاتی یعنی اعلام از آنها ناشی می شود، مقصود نسبی بودن در مقابل حقیقی بودن است نه نسبی بودن در مقابل مطلق بودن که بسیاری از خیرات هم به این معنی نسبی می باشند.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- عدل الهی- ص 164-167

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/22456