خاستگاه اجتماعی رهبران انقلابی در اندیشه مارکسیستی

نتیجه ای که از تفکر طبقاتی مارکسیست گرفته می شود این است که خاستگاه رهبران‏ انقلابی و پیشرو و مجاهد، جبرا و لزوما طبقه استثمار شده است. پس از آنکه ثابت شد که تنها طبقه استثمار شده آمادگی روشنفکری، اصطلاح طلبی و انقلابی شدن را دارد و این زمینه تنها وسیله استثمار شدگی و محرومیت به وجود می‏ آید و حداکثر نیازمندی به عوامل روبنایی در وارد شدن‏ تضاد طبقاتی در خودآگاهی است، به طریق اولی افراد برجسته ‏ای که این‏ روشنفکری را وارد خودآگاهی طبقه استثمار شده می‏ کنند باید خود همدرد و هم زنجیر آن طبقه باشند تا به چنین خودآگاهی رسیده باشند.
همان‏طوری که محال است وضع‏ روبنایی یک جامعه از لحاظ دوره تاریخی بر زیربنای خود پیشی گیرد و همان‏طور که محال است یک طبقه از نظر وجدان اجتماعی بر موضع اجتماعی خود پیشی گیرد، محال است که یک فرد به عنوان "رهبر" بر طبقه خود پیشی‏ گیرد و خواسته‏ هایی بیش از خواسته‏ های طبقه خود را منعکس سازد، از این‏ رو محال است که از میان طبقات استثمارگر جامعه، فردی ولو استثنایی‏ علیه طبقه خود و به سود طبقه استثمارشده قیام نماید.
از آنچه گذشت معلوم شد که مارکس و انگلس به گروه روشنفکر مافوق طبقه‏ و مستقل قائل نیستند و نمی‏ توانند قائل باشند، یعنی اصول مارکسیسم جز این اجازه نمی‏ دهد و اگر احیانا مارکس در برخی‏ آثار خود بر خلاف این گفته است، از مواردی است که مارکس نخواسته‏ مارکسیست باشد و این موارد همه کم نیست.
اکنون این پرسش‏ پیش می ‏آید که مارکس و انگلس موضع روشنفکرانه خود را با توجه به اصول‏ مارکسیسم چگونه توجیه خواهند کرد؟ مارکس و انگلس هیچ کدام از طبقه‏ پرولتاریا نیستند، دو نفر فیلسوف ‏هستند و نه کارگر و معذلک بزرگترین‏ تئوری کارگری را به وجود آورده ‏اند. پاسخ مارکس به این پرسش شنیدنی است.
در کتاب "تجدید نظرطلبی" چنین می ‏گوید: "مارکس بسیار کم از روشنفکران سخن می‏ گوید. ظاهرا آنها را قشر خاصی‏ نمی‏ شمارد، بلکه بخشی از طبقات دیگر به ویژه بورژوازی می‏ پندارد. در کتاب 18 برومر اعضای آکادمی، روزنامه‏ نگاران، دانشگاهیان و دادرسان‏ را نیز مانند کشیشان و افسران ارتش جزو بورژواها می‏ شمارد. در بیانیه‏ هنگامی که می‏ خواهد از تئوری دانان طبقه کارگر که منشأ پرولتری ندارند (مانند انگلس و خودش) نام ببرد، آنها را همچون روشنفکران معرفی نمی ‏کند، بلکه همچون "دسته ‏هایی از طبقه فرمانروا که در پرولتاریا فرو افتاده ‏اند و عناصر فراوانی جهت آموزش و پرورش او آورده ‏اند"، می‏ خواند
مارکس هیچ گونه توضیح نمی ‏دهد که چگونه او و انگلس از آسمان طبقه‏ فرمانروا لغزیده و به زمین طبقه فرمانبردار "هبوط" کرده ‏اند و ارمغانهایی گرانبها جهت آموزش و پرورش این طبقه به خاک‏ افتاده، و به تعبیر قرآن «ذا متربة؛ خاک نشین» (بلد/ 16) با خود آورده ‏اند.
حقا آنچه که نصیب مارکس و انگلس و به وسیله آنها نصیب طبقه زیرین به‏ خاک افتاده پرولتر شده است، نصیب آدم ابوالبشر که طبق روایات مذهب‏ از آسمان به زمین هبوط کرد، نشده است، "آدم" با خود چنین ارمغانی‏ نیاورد. مارکس توضیح نمی‏ دهد که چگونه است که ایدئولوژی رهایی بخش طبقه‏ پرولتر در متن طبقه فرمانروا شکل می ‏گیرد و به علاوه توضیح نمی‏ دهد که این "هبوط" و فرو افتادن استثنائا برای این دو فرد امکان پذیر شده است یا برای دیگران هم امکان پذیر است، و نیز روشن نمی‏ کند اکنون که معلوم شد گاهی (ولو به صورت استثنایی) در آسمان و زمین به روی یکدیگر گشوده‏ می‏ شود، آیا منحصرا به صورت "هبوط" صورت می‏ گیرد و افرادی از طبقه‏ عرشی و آسمانی به طبقه فرشی و زمینی فرود می ‏آیند، یا به صورت "معراج‏" هم ممکن است احیانا صورت گیرد و افرادی از طبقه خاک نشین به آسمان‏ طبقه آسمانی و استثمار کننده، "عروج" کنند، و البته اگر عروج کنند، آنها ارمغانی‏ که شایسته آسمانی ها باشد نخواهند داشت که با خود ببرند.
اساسا ارمغان از زمین به آسمان بردن بی‏ معنی است، بلکه اگر توفیق‏ معراجی دست دهد و یکسره در طبقه آسمانی جذب نشوند و بار دیگر از آسمان‏ به زمین باز گردند، البته آنها هم مانند جناب مارکس و انگلس پس از فرو افتادن، ارمغانهایی از آسمان به زمین خواهند آورد.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 139-143

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/23100