چنانکه مکرر گفته ایم مارکس بنیاد اقتصادی جامعه را "زیربنا" و سایر بنیادها را "روبنا" می خواند. نفس این تعبیر کافی است که تبعیت و وابستگی یک طرفه سایر بنیادها را بر بنیاد اقتصادی روشن نماید. به علاوه مارکس در بسیاری از بیانات خود که در گذشته نقل کردیم تصریح می کند که تأثیر و وابستگی یک طرفه است، یعنی عوامل اقتصادی عوامل تأثیرکننده هستند و سایر شؤون اجتماعی متأثرشونده، عوامل اقتصادی بالاستقلال عمل می کنند و عوامل دیگر وابسته هستند. مارکس در برخی بیانات خود تمام نقش را، چه اصلی و چه غیر اصلی، به بنیاد اقتصادی داده و نامی از تأثیر روبنا بر زیربنا نبرده است که قبلا نقل کردیم و در برخی بیانات خود به تأثیر متقابل میان زیربنا و روبنا قائل شده ولی نقش اصلی و نهایی را به زیربنا داده است. و در کتاب "تجدید نظر طلبی" از مارکس تا مائو، ضمن مقایسه میان دو کتاب مارکس "سرمایه" و "انتقاد بر علم اقتصاد" و اینکه در کتاب سرمایه مانند کتاب انتقاد بر علم اقتصاد به طور یک طرفه بر تعیین کنندگی اقتصاد تکیه شده است، می گوید: "با وجود این، مارکس آگاهانه یا غیر آگاهانه بر این تعریف افزوده است و آن اینکه روبناها با وجود اولویت زیربنا نسبت به آنها می توانند "نقش اصلی" را در جامعه بازی کنند".
مؤلف می افزاید که چه تفاوتی میان نقش حکمروا و نقش تعیین کننده که زیربنای اقتصادی همیشه ایفا می کند و این "نقش اصلی" که روبناها بازی می کنند وجود دارد؟ یعنی اگر روبنا نقش اصلی را احیانا بازی می کند، در آن حالت، حکمروا و تعیین کننده هم هست، بلکه دیگر آنچه را که روبنا می نامیم روبنا نیست و زیربناست و آنچه را زیربنا می نامیم روبناست.
انگلس در نامهای که در اواخر عمر خود به شخصی به نام "ژوزف بلوک" نوشته است چنین یادآور شده است:
"مطابق بینش ماتریالیستی تاریخ، عامل تعیین کننده در تاریخ در آخرین برآورد، تولید و تجدید زندگی واقعی است. نه مارکس و نه من هیچ گاه بیش از این چیزی اعلام نداشته ایم، اگر پس از مارکس این پیشنهاد را چنان مسخ کنند که از آن این معنی برآید که عامل اقتصادی تنها عامل تعیین کننده است، او آن را به یک عبارت میان تهی مجرد و گزافه مبدل ساخته است. وضع اقتصادی پایه است، اما عنصرهای دیگر روبنا. شکل سیاسی پیکار طبقاتی و نتایج آن (تشکیلاتی که پس از غلبه پیروزمند برقرار می شود)، شکلهای حقوقی و حتی بازتاب این پیکارهای واقعی در مغز شرکت کنندگان در آن، نظریه های سیاسی، حقوقی، فلسفی، فرایافته ای مذهبی و تحول بعدی آنها به دستگاه های جزمی به همین سان روی جریان پیکارهای تاریخی تأثیر و در بسیاری از حالات به طور جدی شکل آن را تعیین میکنند. تمام این عاملها با هم در کنش و واکنشاند و میان آنها جنبش اقتصادی در میان تودهای بیپایان از تضادها راه خود را به سان یک ضرورت می گشاید".
عجبا! اگر نظریه "عامل اقتصادی تنها عامل تعیین کننده است" یک عبارت میان تهی مجرد و گزافه است، این عبارت را غیر از مارکس کسی نگفته است. بعلاوه اگر عوامل باصطلاح روبنایی" در بسیاری از حالات به طور جدی شکل پیکارهای تاریخی را تعیین می کنند"، پس تعیین کنندگی در انحصار عوامل اقتصادی نیست. پس دیگر چه جایی برای این میماند که بگوییم" جنبش اقتصادی در میان توده بی پایان تضادها راه خود را به سان یک ضرورت می گشاید"؟