مبهم بودن اندیشه مارکس در خصوص زیر بنا بودن اقتصاد

این مطلب که همه حوادث و از جمله جنگ ها ناشی از انگیزه های اقتصادی‏ است، از گفته های مارکس و دیگران خیلی روشن نیست، یعنی مفسرین هم‏ مختلف نظر داده اند. گفتیم از بعضی نظریات چنین استفاده می‏ شود که اساسا در انسان یک غریزه اصیل بیشتر وجود ندارد که همان غریزه به اصطلاح‏ اقتصادی است، یعنی اموری که مربوط به جنبه های معیشت آدمی است، و سایر غرائز، همه طفیلی است، که حتی راسل هم از حرف مارکس چنین‏ استنباطی دارد. این را رد کرده اند، یعنی از نظر روانشناسی، این قضیه رد می‏ شود که خیر، غریزه قدرت طلبی (برتری طلبی)، یک غریزه اصیل در انسان‏ است همین طور غریزه جنسی هیچ معنی ندارد که انسان بگوید غریزه جنسی‏ منبعث از جنبه‏ های معیشتی و اقتصادی است ولی از بعضی اقوالی که از مارکس نقل می‏ کنند این مطلب فهمیده می‏ شود که نمی‏ خواهد اصالت آن غرائز را نفی کند (اینها جزء مسائلی است که بعدها که متون حرفهای اینها را می‏ بینیم باید بیشتر روی خود آن متون دقت کنیم، اکنون به صورت سؤال‏ برایمان باقی بماند عیب ندارد)، می‏خواهد بگوید اینها اثر تعیین کننده‏ ندارد، یعنی ممکن است کسی به خاطر جاه طلبی، حادثه ای بلکه حوادثی را به وجود بیاورد ولی این حوادث در مسیر تاریخ اثری نمی‏ گذارند.
تاریخ حکم قافله ای را دارد که یک خط معین و یک مسیر را دارد طی می‏ کند آن، اساس کار است ولی در بین راه برای قافله خیلی‏ قضایای دیگر هم پیش می ‏آید قافله ای که در حال حرکت است ناگاه یک‏ منظره خیلی خوش آب و هوا را می ‏بیند و عاشق آن می‏ شود، می‏ گوید بگذارید دو سه شبانه روز اینجا اطراق کنیم و اطراق می‏ کنند. در اینجا فقط همان‏ منظره بوده که اینها را به آنجا کشیده، اگر آن منظره نبود این واقعه رخ‏ نمی ‏داد، ولی این یک امر طفیلی و فرعی برای این قافله است، کار نهایی‏ نیست، بعد دو مرتبه قافله در همان مسیری می ‏افتد و در همان راهی می‏ رود که قبلا می‏ رفت.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 105-104

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/23145