نزول معنوی قرآن

قرآن کریم از فرو فرستاده شدن خود تعبیر به "نزول" می کند: «نزل به الروح الامین؛ جبرئیل آن را نازل کرده است.» (شعراء/ 193) نزولی پیدا شده است. این نزول چیست؟ یا باید بگوییم که نزول مکانی است که فرض این است که مکانی نیست. جبرئیل از یک زمین دیگر که نمی آید اینجا. یا باید بگوییم معنوی است. مسلم اینجا نزولش باید یک نزول معنوی باشد، چون خود فوقیت و تحتیت نه در خود قرآن و نه در اصطلاح هیچ شخص دیگر، محصور نیست به فوقیت و تحتیت جسمانی و مکانی. قرآن درباره خدا می فرماید: «و هو القاهر فوق عباده؛ خداوند از مافوق بندگان خودش قاهر بر آنهاست.» (انعام/ 18) و حتی در فوقیت و تحتیت های اعتباری هم قرآن می گوید: «قل هو القادر علی ان یبعث علیکم عذابا من فوقکم او من تحت ارجلکم؛ بگو او تواناست که بر شما عذابی از آسمان یا زمین فرو فرستد یا شما را به اختلاف کلمه و پراکندگی در افکند.» (انعام/ 65) شاید همه تفاسیر به اتفاق گفته باشند عذاب از بالا یعنی از طبقه فوقانی، یعنی از بالا دست هاتان و عذاب از پایین یعنی از ناحیه زیر دست هاتان مثل نوکرها، کلفت ها و کارگرها.
پس اینکه قرآن می گوید این از فوقی نازل شده است به چه اعتبار است؟ این یک فوقیت واقعی است یا اعتباری؟ پاسخ این است که این، فوقیت واقعی است برای اینکه آن جهان دیگر که جهان ماوراء طبیعت است، واقعا فوقیتی یعنی تسلطی بر این جهان دارد: «و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم؛ و هیچ چیز در عالم نیست جز آنکه منبع و خزینه آن نزد ماست، ولی ما از آن بر عالم الا به قدر معین نمی فرستیم.» (حجر/ 21) قرآن می گوید هر چه در این دنیا هست از آن دنیا نازل شده، هر چیزی و نه فقط وحی. چون هر چه در این دنیاست ظل آن دنیاست و فیض آن دنیاست و فیض هر چیزی از او آمده، پس او را می گوییم "از"، او را مبدأ می گوییم و این را منتها. پس به این دلیل فوق است که آن جهان، جهان دیگری است، جهان مافوق طبیعت است و جهان مافوق طبیعت واقعا هم مافوق طبیعت است؛ به دلیل اینکه این جهان فیضی است از آنجا، ترشحی است از آنجا، و آنچه که در اینجا آمده از آنجا سرچشمه گرفته است. پس چون این تماس، تماس با سرچشمه هستی این جهان است، از آن جهت که تماس با سرچشمه این جهان است گفته می شود که از آنجا نازل شده است. پس نزولش هم به این جهت است.

لزوم وجود روح در توجیه مسئله وحی:
روی همین حساب هاست که مسئله وحی با همین مشخصاتی که پیامبران گفته اند، خواه توجیه حکما را بپذیریم یا نپذیریم، غیر از توجیهی که لااقل در آن توجیه برای انسان یک روحی در مقابل بدن قبول بکنیم و برای روح هم یک استعداد دیگری غیر از این استعدادها بپذیریم، قول قابل توجیه دیگری وجود ندارد؛ یعنی اگر انسان برای بشر یک روح قائل نباشد که آن روح هم یک سنخیتی با جهان دیگر داشته باشد، مسئله وحی منتفی است. به عبارت دیگر تا ما جهان دیگری قائل نشویم و تا تماسی غیر از این تماس های طبیعی -که با موجودات طبیعی هست- با جهان دیگر قبول نکنیم، مسئله وحی را به هیچ شکل نمی توانیم توجیه کنیم.

مسئله امکان وحی
بعد از اینکه ثابت کردیم خود وحی از نوع هدایت است و ما می بینیم همان هدایت هایی که در غیر انبیاء هست (در آن وحی های دیگر قرآن) وجود دارد و حال آنکه از جنبه علمی قابل توجیه نیست یعنی از جنبه ساختمان مادی اشیاء قابل توجیه نیست، (بلکه) همین قدر می فهمیم یک نیرویی هست که این (موجود) را به سوی هدفی می کشاند، می گویند اول دلیل بر امکان شیء وقوع شیء است، وقتی این درجه ضعیفش را ما در نحل به تعبیر قرآن «و اوحی ربک الی النحل؛ و پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد..» (نحل/ 68) در زنبور عسل می بینیم، در آنجا چه می گوییم، چگونه آن را توجیه می کنیم؟ وقتی در آنجا وقوع دارد پس ما دلیل نداریم که بتوانیم نفی بکنیم که نه، درجه بالاترش در پیغمبران وجود ندارد.
پس بحث بحث امکان است. مسئله توجیهش هم که همین فرضیه ای بود که عرض کردم، حالا می خواهد این فرضیه را کسی قبول کند می خواهد قبول نکند، ضرورتی هم ندارد که ما حتما فرضیه اش را بپذیریم چون (وحی) یک امری بوده که از مختصات انبیاء بوده است و ما راهی نداریم برای اینکه مستقیما آن را تحت نظر و مطالعه خودمان قرار بدهیم، به کمک سایر معلوماتی که در باب روان انسان از یک طرف و در باب جهان ماوراء الطبیعه از طرف دیگر داریم، به کمک اطلاعاتی که از این دو ناحیه داریم، تا حدودی یک فرضیه ای می توانیم در این زمینه بیاوریم.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 90-92

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/23288