ارکان جامعه ایران قبل از اسلام

جامعه اجتماعی ایران ساسانی جامعه طبقاتی و صنفی بوده و اصول و نظامات طبقاتی به شدیدترین وجهی در آن اجرا می شده است. البته نظام طبقاتی را ساسانیان اختراع نکردند. بلکه از دوره هخامنشیان و اشکانیان معمول و مجری بوده است*. ساسانیان این نظام را تجدید و تأیید و تقویت کردند. مسعودی در مروج الذهب (ج1/ص152) می نویسد: "اردشیر بن بابک سر سلسله ساسانیان مردم را هفت طبقه قرار داد." هم او در التنبیه و الاشراف (ص 76) می نویسد: "چون در جریان کار ضحاک، کاوه که آهنگری بیش نبود توانست ملک ضحاک را واژگون سازد، اردشیر در فرمان معروف خود، پادشاهان پس از خویش را از خطری که از ناحیه طبقه عوام پیش می آید برحذر داشت."
کریستن سن در فصل هفتم کتاب "ایران در زمان ساسانیان"، تحت عنوان "نهضت مزدکیه"، احوال اجتماعی ایرانیان، طبقات جامعه، خانواده، حقوق مدنی ایران را به عنوان مقدمه مورد بحث قرار می دهد، می گوید: جامعه ایرانی بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون (نژاد). بنا بر نامه "تنسر" حدودی بسیار محکم، نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا می کرد، امتیاز آنان به لباس و مرکب و سرای و بستان و زن و خدمتکار بود... به علاوه، طبقات از حیث مراتب اجتماعی درجاتی داشتند، هر کس را در جامعه درجه و مقامی ثابت بود. و از قواعد محکم سیاست ساسانیان یکی این را باید شمرد که هیچکس نباید خواهان درجه ای باشد فوق آنچه به مقتضای نسب به او تعلق می گیرد... قوانین مملکت حافظ پاکی خون خاندان ها و حفظ اموال غیر منقول آنان بود، در فارسنامه عبارتی است که ظاهرا ماخوذ از "آیین نامگ" عهد ساسانیان است: "عادت ملوک فرس و اکاسره آن بودی کی از همه ملوک اطراف چون چین و روم و ترک و هند دختران ستدندی و پیوند ساختندی و هرگز هیچ دختر بدیشان ندادندی، دختران را جز با کسانی که از اهلبیت ایشان بودند مواصلت نکردندی". نام خانواده های بزرگ را در دفاتر ثبت می کردند، دولت حفظ آن را عهده دار بود و عامه را از خریدن اموال اشراف منع می کرد، با وجود این قهرا بعضی خانواده های نجیب به مرور زمان منقرض می شدند... در میان طبقات عامه تفاوت های بارزی بود هر یک از افراد مقامی ثابت داشت و کسی نمی توانست به حرفه ای مشغول شود مگر آنچه از جانب خدا برای آن آفریده شده بود (همان، صفحات 341-339).
آقای سعید نفیسی در کتاب "تاریخ اجتماعی ایران" می گوید: «از اختلافات دینی و طریقتی که بگذریم، چیزی که بیش از همه در میان مردم ایران نفاق افکنده بود امتیاز طبقاتی بسیار خشنی بود که ساسانیان در ایران برقرار کرده بودند و ریشه آن در تمدن های (ایرانی) پیشین بوده، اما در دوره ساسانی بر سختگیری افزوده بودند. در درجه اول هفت خانواده اشراف و پس از ایشان طبقات پنجگانه امتیازاتی داشتند و عامه مردم از آن محروم بودند تقریبا مالکیت انحصار به آن هفت خانواده (هفت فامیل) داشت ایران ساسانی که از یک سو به رود جیحون و سوی دیگر به کوه های قفقاز و رود فرات می پیوست، ناچار حدود صد و چهل میلیون جمعیت داشته است. اگر عده افراد هر یک از هفت خاندان را صد هزار تن بگیریم، شماره ایشان به هفتصد هزار نفر می رسد، و اگر فرض کنیم که مرزبانان و دهگانان که ایشان نیز تا اندازه ای از حق مالکیت بهره مند بوده اند نیز هفتصد هزار نفر می شده اند تقریبا از این صد و چهل میلیون، یک میلیون و نیم حق مالکیت داشته و دیگران همه از این حق طبیعی خداداد محروم بوده اند ناچار هر آیین تازه ای که این امتیازات ناروا را از میان می برد و برابری فراهم می کرد و به این ملیونها مردم ناکام حق مالکیت می داد و امتیازات طبقاتی را از میان می برد، همه مردم با شور و هیجان بدان می گرویدند.» (تاریخ اجتماعی ایران، ج2/ص24و25)
در شاهنامه فردوسی که منابعش همه ایرانی و زرتشتی است داستان معروفی آمده است که به طور واضح نظام طبقاتی عجیب و طبقات بسته و مقفل دوره ساسانیان را نشان می دهد، که تحصیل دانش نیز از مختصات طبقات ممتاز بوده است. می گوید در جریان جنگهای قیصر روم و انوشیروان، قیصر به طرف سوریه که در آن وقت در تصرف انوشیروان بود قشون کشید و سپاه ایران به مقابله پرداخت. در اثر طول کشیدن مدت، خزانه ایران خالی شد. انوشیروان با بوذرجمهر مشورت کرد. قرار بر این شد که از بازرگانان قرضه بخواهند. گروهی از بازرگانان دعوت شدند. در آن میان یک نفر "موزه فروش" بود که از نظر طبقاتی چون کفشگر بود از طبقات پست به شمار می آمد. گفت من حاضرم تمام قرضه را یکجا بدهم، به شرط اینکه اجازه داده شود یگانه کودکم که خیلی مایل است درس بیاموزد به معلم سپرده شود.
بدو کفشگر گفت کاین من دهم *** سپاسی ز گنجور بر سر نهم
بدو کفشگر گفت کای خوب چهر *** نرنجی بگویی به بوذر جمهر
که اندر زمانه مرا کودکی است *** که بازار او بر دلم خوار نیست
بگویی مگر شهریار جهان *** مرا شاد گرداند اندر نهان
که او را سپارم به فرهنگیان *** که دارد سر مایه و هنگ آن
فرستاده گفت این ندارم برنج *** که کوتاه کردی مرا راه گنج
بیامد بر شاه بوذرجمهر *** که ای شاه نیک اختر خوب چهر
یکی آرزو کرد موزه فروش *** اگر شاه دارد به گفتار گوش
فرستاده گفتا که این مرد گفت *** که شاه جهان با خرد باد جفت
یکی پور دارم رسیده به جای *** به فرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر *** که این پاک فرزند گردد دبیر
به یزدان بخواهم همی جان شاه *** که جاوید بادا سزاوار گاه
بدو گفت شاه ای خردمند مرد *** چرا دیو چشم تو را خیره کرد؟!
برو همچنان باز گردان شتر *** مبادا کزو سیم خواهیم و زر
چو بازارگان بچه گردد دبیر *** هنرمند و با دانش و یاد گیر
چو فرزند ما بر نشیند به تخت *** دبیری بیایدش پیروز بخت
هنر یابد ار مرد موزه فروش *** سپارد بدو چشم بینا و گوش
به دست خردمند مرد نژاد *** نماند جز از حسرت و سرد باد
بما بر پس از مرگ نفرین بود *** چو آیین این روزگار این بود
هم اکنون شتر باز گردان به راه *** درم خواه و از موزه دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد با درم *** دل کفشگر زان درم پر زغم


Sources :

  1. مرتضی مطهری- خدمات متقابل اسلام و ایران- صفحه 251-254 و 249

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/23508