لزوم تأمل و عبرت گیری از فتنه خوارج

بحث از خارجیگری و خوارج به عنوان یک بحث مذهبی، بحثی بدون مورد و فاقد اثر است، زیرا امروز چنین مذهبی در جهان وجود ندارد. اما در عین حال بحث درباره خوارج و ماهیت کارشان برای ما و اجتماع ما آموزنده است، زیرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است. روح "خارجیگری" در پیکر بسیاری از ما حلول کرده است. لازم است مقدمه ای ذکر کنم: بعضی از مذاهب ممکن است از نظر شعار بمیرند ولی از نظر روح زنده باشند، کما اینکه بر عکس نیز ممکن است مسلکی از نظر شعار، زنده ولی از نظر روح به کلی مرده باشد و لهذا ممکن است فرد یا افرادی از لحاظ شعار تابع و پیرو یک مذهب شمرده شوند و از نظر روح پیرو آن مذهب نباشند و به عکس ممکن است بعضی روحا پیرو مذهبی باشند و حال آنکه شعارهای آن مذهب را نپذیرفته اند. ممکن است مذهبی مرده باشد ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری که به حسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند بلکه خود را مخالف آن مذهب می دانند زنده باشد.
مذهب خوارج امروز مرده است. یعنی دیگر امروز در روی زمین گروه قابل توجهی به نام خوارج که عده ای تحت همین نام از آن پیروی کنند وجود ندارد، ولی آیا روح مذهب خارجی هم مرده است؟ آیا این روح در پیروان مذاهب دیگر حلول نکرده است؟ آیا مثلا خدای نکرده در میان ما، مخصوصا در میان طبقه به اصطلاح مقدس مآب ما این روح حلول نکرده است؟
اینها مطلبی است که جداگانه باید بررسی شود. ما اگر روح مذهب خارجی را درست بشناسیم شاید بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم. ارزش بحث درباره خوارج از همین نظر است. ما باید بدانیم علی چرا آنها را "دفع" کرد، یعنی چرا جاذبه علی آنها را نکشید و برعکس، دافعه او آنها را دفع کرد؟ مسلما چنانکه بعدا خواهیم دید تمام عناصر روحی که در شخصیت خوارج و تشکیل روحیه آنها مؤثر بود از عناصری نبود که تحت نفوذ و حکومت دافعه علی قرار گیرد. بسیاری از برجستگی ها و امتیازات روشن هم در روحیه آنها وجود داشت که اگر همراه یک سلسله نقاط تاریک نمی بود آنها را تحت نفوذ و تأثیر جاذبه علی قرار می داد، ولی جنبه های تاریک روحشان آنقدر زیاد نبود که آنها را در صف دشمنان علی قرار داد. تنگ نظری مذهبی از خصیصه های خوارج است اما امروز آن را باز در جامعه اسلامی می بینیم. این همان است که گفتیم خوارج شعارشان از بین رفته و مرده است اما روح مذهبشان کم و بیش در میان بعضی افراد و طبقات همچنان زنده و باقی است. بعضی از خشک مغزان را می بینیم که جز خود و عده ای بسیار معدود مانند خود، همه مردم جهان را با دید کفر و الحاد می نگرند و دائره اسلام و مسلمانی را بسیار محدود خیال می کنند. خوارج با روح فرهنگ اسلامی آشنا نبودند ولی شجاع بودند. چون جاهل بودند تنگ نظر بودند و چون تنگ نظر بودند زود تکفیر و تفسیق می کردند تا آنجا که اسلام و مسلمانی را منحصر به خود می دانستند و سایر مسلمانان را که اصول عقائد آنها را نمی پذیرفتند کافر می خواندند و چون شجاع بودند غالبا به سراغ صاحبان قدرت می رفتند و به خیال خود آنها را امر به معروف و نهی از منکر می کردند و خود کشته می شدند در دوره های بعد جمود و جهالت و تنسک و مقدس مابی و تنگ نظری آنها برای دیگران باقی ماند اما شجاعت و شهامت و فداکاری از میان رفت. خوارج بی شهامت، یعنی مقدس مابان ترسو، شمشیر پولادین را به کناری گذاشتند، از امر به معروف و نهی از منکر صاحبان قدرت که برایشان خطر ایجاد می کرد صرف نظر کردند و با شمشیر زبان به جان صاحبان فضیلت افتادند. هر صاحب فضیلتی را به نوعی متهم کردند به طوری که در تاریخ اسلام کمتر صاحب فضیلتی را می توان یافت که هدف تیر تهمت این طبقه واقع نشده باشد.
یکی را گفتند منکر خدا، دیگری را گفتند منکر معاد، سومی را گفتند منکر معراج جسمانی و چهارمی را گفتند صوفی، پنجمی را چیز دیگر و همینطور، به طوری که اگر نظر این احمقان را ملاک قرار دهیم هیچوقت هیچ دانشمند واقعی مسلمان نبوده است. وقتی که علی تکفیر بشود تکلیف دیگران روشن است. بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالمتألهین شیرازی، فیض کاشانی، سیدجمال الدین اسدآبادی، و اخیرا محمد اقبال پاکستانی از کسانی هستند که از این جام جرعه ای به کامشان ریخته شده است. بوعلی در همین معنی می گوید:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود *** محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چو من و آنهم کافر *** پس در همه دهر یک مسلمان نبود


خواجه نصیرالدین طوسی که از طرف شخصی مسمی به "نظام العلماء" مورد تکفیر واقع شد، می گوید:

نظام بی نظام ار کافرم خواند *** چراغ کذب را نبود فروغی
مسلمان خوانمش، زیرا که نبود *** دروغی را جوابی جز دروغی

به هر حال، یکی از مشخصات و ممیزات خوارج تنگ نظری و کوته بینی آنها بود که همه را بیدین و لامذهب می خواندند. علی، علیه این کوته نظری آنان استدلال کرد که این چه فکر غلطی است که دنبال می کنید؟ فرمود: پیغمبر جانی را سیاست می کرد و سپس بر جنازه او نماز می خواند و حال آنکه اگر ارتکاب کبیره موجب کفر بود پیغمبر بر جنازه آنها نماز نمی خواند زیرا بر جنازه کافر نماز خواندن جایز نیست و قرآن از آن نهی کرده است.
شراب خوار را حد زد و دست دزد را برید و زناکار غیرمحصن را تازیانه زد و بعد همه را در جرگه مسلمانها راه داد و سهمشان را از بیت المال قطع نکرد و آنها با مسلمانان دیگر ازدواج کردند. پیغمبر مجازات اسلامی را در حقشان جاری کرد اما اسمشان را از اسامی مسلمان ها بیرون نبرد. فرمود فرض کنید من خطا کردم و در اثر آن، کافر گشتم دیگر چرا تمام جامعه اسلامی را تکفیر می کنید؟ مگر گمراهی و ضلال کسی موجب می گردد که دیگران نیز در گمراهی و خطا باشند و مورد مؤاخذه قرار گیرند؟! چرا شمشیرهایتان را بر دوش گذارده و بی گناه و گناهکار به نظر خودتان هر دو را از دم شمشیر می گذرانید؟! اینجا امیرالمؤمنین از دو نظر بر آنان عیب می گیرد و دافعه او از دو سو آنان را دفع می کند: یکی از این نظر که گناه را به غیر مقصر نیز تعمیم داده اند و او را به مؤاخذه گرفته اند و دیگری از این نظر که ارتکاب گناه را موجب کفر و خروج از اسلام دانسته یعنی دائره اسلام را محدود گرفته اند که هر که پا از حدود برخی مقررات بیرون گذاشت از اسلام بیرون رفته است. علی در اینجا تنگ نظری و کوته بینی را محکوم کرده و در حقیقت پیکار علی با خوارج، پیکار با این طرز اندیشه و فکر است نه پیکار با افراد، زیرا اگر افراد این چنین فکر نمی کردند علی نیز این چنین با آنها رفتار نمی کرد. خونشان را ریخت تا با مرگشان آن اندیشه ها نیز بمیرد، قرآن درست فهمیده شود و مسلمانان، اسلام و قرآن را آنچنان ببینند که هست و قانونگزارش خواسته است. در اثر کوته بینی و کج فهمی بود که از سیاست قرآن به نیزه کردن گول خوردند و بزرگترین خطرات را برای اسلام به وجود آوردند و علی را که می رفت تا ریشه نفاقها را بر کند و معاویه و افکار او را برای همیشه نابود سازد، از جنگ بازداشتند و به دنبال آن چه حوادث شومی که بر جامعه اسلامی رو آورد؟ خوارج در اثر این کوته نظری، سایر مسلمانان را عملا مسلمان نمی دانستند، ذبیحه آنها را حلال نمی شمردند، خونشان را مباح می دانستند، با آنها ازدواج نمی کردند.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه علی (ع)- صفحات 151-147 و 128-127 و 121

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/24036