شخصی آمد خدمت رسول اکرم (ص) و گفت: یا رسول الله! من زنا کرده ام، مرا مجازات کن. چون در این جور مسائل آن شخص چهار بار باید اقرار بکند و یک بار کافی نیست، پیغمبر می فرماید: «لعلک قبلت» شاید تو آن زن را بوسیدی و می گوئی زنا کردم، (حرف به دهانش می گذارد). اگر می گفت بله بوسیدم، قضیه تمام شده بود. گفت نه یا رسول الله! زنا کردم. «لعلک غمزت» شاید تو طرف را نیشگون گرفتی شاید بگوید بله، بیشتر از این نبود، گفت نه یا رسول الله! زنا کردم. شاید تا نزدیک به حد زنا رسیده و زنای واقعی تحقق پیدا نکرده است. گفت: نه یا رسول الله! من آلوده شده ام، من نجس شده ام، من آمده ام تا حد بر من جاری کنی و در همین دنیا مرا مجازات کنی که من نمی خواهم برای دنیای دیگر بماند.
این حدیث را که عرض می کنم در کافی است. زنی آمد خدمت امام علی (ع) و گفت: یا امیرالمؤمنین! من زنای محصنه کرده ام. من شوهردار هستم، در نبودن شوهرم زنا کرده ام و از راه زنا هم حامله شده ام مرا پاکیزه کن، من آلوده ام. امام فرمود یک بار اقرار کافی نیست، باید چهار بار اقرار بکنی. (و اصلا بنای اسلام بر این نیست که قاضی حتی برود و تجسس بکند یا به لطایف الحیل اقرار بکشد، بلکه وقتی که شخص اقرار می کند به یک بهانه ای ردش می کند). فرمود: خیلی خوب یک زن شوهردار اگر زنا بکند باید "رجم" یعنی سنگسار شود. ما اگر تو را سنگسار کنیم، آن وقت تکلیف آن بچه ای که در رحم داری چه می شود؟ بچه را که ما نمی توانیم سنگسار بکنیم حالا برو هر وقت وضع حمل کردی. ما بخاطر این بچه نمی توانیم تو را سنگسار بکنیم. آن زن رفت. بعد از چند ماه یک وقت دیدند آمد در حالی که بچه ای در بغل دارد. گفت یا امیرالمؤمنین، مرا پاکیزه کن، گفتی عذر من این بچه است، بچه بدنیا آمد، (این اقرار دوم). فرمود: حالا اگر ما تو را سنگسار بکنیم، این بچه چه تقصیر دارد؟ او مادر می خواهد، شیر مادر می خواهد، پرستاری مادر می خواهد حالا برو این بچه به تو احتیاج دارد. برگشت در حالی که ناراحت بود. بعد از یکی دو سال آمد بچه هم همراهش بود. یا امیرالمؤمنین، بچه دیگر شیر نمی خورد، احتیاج به شیر خوردن ندارد، بزرگ شده است، مرا پاکیزه کن. فرمود نه، این بچه هنوز به مادر احتیاج دارد، برو. این دفعه که دست بچه اش را گرفت و رفت اشک می ریخت و می گفت: خدایا این سومین بار است که من آمدم پیش امام تو، پیش خلیفه مسلمین تا مرا پاکیزه کند و هر نوبتی مرا به بهانه ای رد می کند. خدای من این آلودگی را نمی خواهم، من آمده ام که مرا سنگسار بکند و بدینوسیله پاک شوم. اتفاقا عمرو بن حریث که آدم منافقی هم هست، چشمش افتاد به این زن در حالی که می گوید و می رود. گفت چه شده، چه خبر است؟ گفت یک چنین قضیه ای دارم. گفت بیا من حلش می کنم، بچه را بده بمن، من متکفل او می شوم، غافل از اینکه علی (ع) نمیخواهد اقرار چهارم را از او بگیرد. یک وقت دیدند این زن با بچه و عمرو بن حریث برگشت، یا امیرالمؤمنین، من زنا کرده ام، تکلیف بچه ام هم روشن شد، این مرد قبول کرده که او را بزرگ کند، مرا پاکیزه کن. امیرالمؤمنین ناراحت شد که چرا قضیه به اینجا کشید. این نیروی ایمان و مذهب است که در عمق وجدان انسان چنگ می اندازد و انسان را تسلیم عدالت و اخلاق می کند.
اگر کسی مثلا بستنی مسمومی بخورد به فاصله چند ساعت اثرش ظاهر می شود و فورا به بیمارستان منتقل می گردد و آن بستنی فروش هم تحت تعقیب قرار می گیرد ولی چه بسیار اشخاص که کتابهای مسمومی را می خوانند و آن کتابها روحیه آنها را فلج و بی حس می کند ولی نه خود آنها و نه مقامات مسئول متوجه نمی گردند که چنین ضایعه ای رخ داده است. امام حسن مجتبی (ع) می فرماید: "عجبا که مردم درباره مأکولات خود می اندیشند که مثلا غذای مسموم نخورند و اگر کسی غذای مسموم به خورد آنها بدهد او را تحت تعقیب قرار می دهند اما درباره افکار و معلومات و معقولاتی که به مغز خود فرو می کنند هیچ نمی اندیشند و توجه ندارند و بسا هست که تا زنده هستند نسبت به آن شخص مسموم کننده علاقه مند هم هستند و به او ارادت می ورزند". عجب تر و مهم تر این است که فکر مسموم و خطرناک رنگ دینی و صبغه مذهبی هم داشته باشد، دیگر خطر او صد بار مهمتر است. در تاریخ گذشته ما متأسفانه چقدر زیاد افکار مسمومی با رنگ و شکل دینی وارد بازار شده و خریداران زیاد پیدا کرده و کمتر کسی هم متوجه شده که این متاع تقلبی است. آیا باور می کنید که این روحیه تنبل و جامد و سرد و خشک ما معلول همان متاعهای تقلبی روحی است؟ لابد شنیده اید که در اسلام دستور و قانونی هست مبنی بر اینکه نشر و خرید و فروش و حتی قرائت کتب ضاله حرام است مگر برای افراد معدودی که تحت تأثیر آن کتابها قرار نمی گیرند و با خواندن و قرائت آنها گمراه نمی شوند. این دستور شاید در نظر بعضی ها عجیب و غیر قابل قبول جلوه کند و منافی با اصول آزادی تلقی شود، ولی اگر درست توجه کنیم می بینیم از نظر کلی، این قانون نه تنها بی اشکال است بلکه خیلی هم لازم و ضروری است. کتب ضاله یعنی نشریات منحرف کننده، خواهید گفت که مقیاس انحراف و ضلالت چیست؟ جواب این است که خوبی و بدی هر چیزی را از روی آثارش باید شناخت، باید دید آن کتاب چه اثری در روح خواننده ای که مطالب آن را می پذیرد می گذارد؟ همان طوری که اگر از ما درباره غذای خوب و غذای فاسد و مسموم بپرسند عینا همین جواب را خواهیم داد. کتابی که نتیجه اش بدبینی و دلسردی، یا تحریک شهوات و بی اعتنایی به مقررات عفت و اخلاق، یا بی ایمانی و بی بند و باری است البته کتاب ضاله است. همان طوری که کتاب ضاله هست، نطق و خطابه ضاله هم هست، فیلم ضاله هم هست. در همه این موارد باید به اثر و نتیجه ای که عاید روحیه بشر می شود توجه کنیم و با آن مقیاس بسنجیم. مجموعا این نتیجه به دست می آید که هر فرد از آن نظر که مدیر وجود خویش و مسؤول سعادت خویشتن است موظف است که در مورد افکاری که می خواهد به مغز خود وارد کند مراقبت کند و مسؤولین اجتماع نیز از آن نظر که مدیر و مسؤول جامعه اند وظیفه دارند که مراقب اغذیه روحی اجتماع بوده باشند. گذشته از همه اینها ما از آن نظر که مسلمانیم و هر مسلمانی مسؤول سعادت برادران دینی خود هم هست همه باید مراقب یکدیگر از لحاظ افکار و اندیشه هایی که به مغز خود وارد می کنیم بوده باشیم.