کتاب سوسیالیسم در صفحه 12 می گوید:
"بررسی وقایع به ما نشان می دهد که تاریخ یک تغییر شکل جاودانه است، زمانی آهسته و زمانی تند... علت این تغییر شکل جاودانه است، تکامل صنعتی ابزار تولید است... ".
از نظر ما تکامل صنعتی ابزار تولید یکی از علل پیچیده تاریخ است. ایضا می گوید:
"چون کلیه سیستم های اقتصادی دوران تاریخ در حین تکامل، سیستم های دیگری به وجود آورده اند، دلیلی ندارد که این امر در مورد سیستم کاپیتالیسم صدق نکند... این سیستم هم در حین تحول می بایست سیستم دیگری به وجود آورد. این نتیجه ای است که می توان با توجه به گذشته، درباره آینده به دست آورد، ولی بدین نتیجه گیری هم احتیاجی نیست، کافی است رژیم کاپیتالیستی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد و درباره قوانین حاکم بر آن تحقیق به عمل آید تا معلوم شود که در بطن کاپیتالیسم شرایط تغییر شکل آن مهیا می گردد".
در این که رژیم کاپیتالیستی ثابت نخواهد ماند بدون این که تعدیلات کلی در آن به عمل آید، شکی نیست. در این که هر جامعه نامتعادلی قابل بقا نیست و باید به تعادل بازگشت کند (مانند هر ترکیب نامتعادل دیگر) و در هر موجود زنده و از آن جمله اجتماع، خاصیت رجوع به تعادل هست، و نیز در این که تغییر و تکامل ابزار تولید، تعادل را به هم می زند و گاهی سبب تغییرات دیگر می گردد و باید مراقب این تغییرات بود، باز هم نباید تردید کرد، اما آیا این تغییر شکل، جاودانه است و جبرا هر رژیمی باید جای خود را به رژیم دیگر بدهد و هیچ رژیمی را نباید یک رژیم ثابت فرض کرد، مطلبی است که سوسیالیست ها درباره خود سوسیالیسم از آن حرفی نمی زنند.
آیا در مقابل کسی که بگوید "کلیه سیستم های اقتصادی در حین تکامل، سیستم های دیگری به وجود آورده اند، دلیلی ندارد که این امر در مورد سیستم سوسیالیسم صدق نکند چه جوابی می توان داد؟ اگر سوسیالیزم از لحاظ آخر، آخرین شکل سیستم های اقتصادی است و نقطه توقف تبدیل سیستم ها است، چه مانعی دارد که کسی بگوید طرح این نقطه آخری قبل از به وجود آمدن آن، قرن ها پیش ریخته شده و بزرگان بشر همیشه بشر را به عدالت دعوت می کرده اند و اجراء عدالت در شرایط اجتماعی مختلف از لحاظ شکل و فرم مختلف می شود نه از لحاظ روح و معنی.
مثلا در حین تکامل ابزار تولید، فی المثل روح عدالت حکم می کند که این ابزار ملی و عمومی باشد. خلاصه اگر سوسیالیزم را پدیده بدانیم، ناچاریم آن را مردنی و از بین رفتنی بدانیم، ولی اگر آن را قانون ولو قانون حقوقی بدانیم، می توانیم مدعی جاودانه بودن آن بشویم. به هر حال یکی از مسائل اختلاف نظر ما با سوسیالیست های مارکسیست این است که آنها یک اصل مسلمی در طبیعت و در تاریخ قائل اند به نام اصل تکامل، و معتقدند هیچ حقیقتی ثابت نیست، ولی ما معتقدیم به اصل تکامل در طبیعت به یک شکل، و در اجتماع به یک شکل (بلکه باید گفت عدالت از قبیل تعادل مزاج فرد است که در همه تطورات باید محفوظ باشد، ویتامین ها، گلبول ها به نسبت معینی در همه احوال باید محفوظ باشد، در عین حال اعضاء جسم، همه «آن هم به نسبت معین» رشد می کنند. غلط است که عدالت را یکی از مراحل تطور بدانیم، عدالت بازگشت به مزاج طبیعی است).
از نظر ما جامعه می تواند به نقطه ای برسد که نقطه عدالت واقعی است (حقیقت این است که دو جریان در کار است، یکی مربوط است به تکامل بشر که نقطه انتها ندارد، و دیگر مربوط است به تکامل، شکل و رژیم زندگی بشر که از نوع فرمول و روابط ترکیبی است که نقطه انتها دارد) و در این صورت دلیل ندارد که بگوییم رژیم عدالت باید جای خود را به رژیم دیگری بدهد. عدالت از نظر ما پایه هایی در طبیعت و فطرت دارد که با توجه به آن پایه ها می توان یک طرح ثابت و جاودانه ای برای زندگی بشر از لحاظ اصول طرح کرد.