علایم نبود رشد در جوامع اسلامی

انتشارات و مطبوعات هر مردمی نمایانگر سطح رشد آنها است. یک نگاهی به آثار منتشره ما به نام اسلام و دین و مذهب می تواند سطح رشد جامعه ما را بفهماند. دو مقایسه در اینجا لازم است، یکی مقایسه میان مطبوعات دینی و اسلامی زمان حاضر ما با آثار و کتب قرون اولیه اسلامیه خودمان. اگر کتاب های این زمان خودمان را با کتاب های هزار سال پیش خودمان مقایسه کنیم موجب شرمندگی خواهد بود. فرنگی ها می گویند اگر به کتاب های غربی می خواهید رجوع کنید بدان کتاب ها رجوع کنید که تاریخش به شما نزدیکتر است زیرا کتب غربی هر چه جلو آمده بهتر و متقن تر و علمی تر و تحقیقی تر شده است، ولی اگر به کتاب های شرقی و اسلامی می خواهید رجوع کنید هر چه می توانید به کتاب هایی رجوع کنید که تاریخش از شما دورتر است و مربوط است به قرون اولیه اسلامی، زیرا هر چه جلوتر آمده بی ارزش تر شده است. البته مقداری مبالغه است، ولی بدون شک کتاب های به اصطلاح تبلیغی و دفاعی اسلامی ما همین طور است، اغلب اینها زیانشان از سودشان بیشتر است، غالبا به جای آنکه آگاه کننده و بیدار کننده باشند، تخدیری و منحرف کننده اند. به جای آنکه هدایت کننده باشند گمراه کننده اند. شاید علت عمده این امر بی نظمی و بی تشکیلاتی سازمان روحانیت ما است هر که از مادر خود قهر کرده هوس می کند درباره اسلام کتاب بنویسد و می نویسد و احیانا از یک مقام مشهور و روحانی هم تقریظ می گیرد و دیگر واویلا و وا مصیبتا.
نیروهای مغزی متفکران هر قوم که می توانند افکار و اندیشه های بدیع عرضه بدارند از جمله سرمایه های ذی قیمت آن قوم به شمار می رود. ولی باید دید این سرمایه ها صرف چه مسائلی می شود؟ آنچه که به رشد و بی رشدی مربوط است، داشتن و نداشتن مغزهای قوی نیست، بلکه اینست که این نیروهای مغزی صرف چه مسائلی می شود؟ مغز قوی مانند بازوی قوی است، داشتن بازوی قوی به خودی خود مولد نیست، فرضا یک بازوی قوی دائما خاک شوره زار را زیر و رو کند و از نقطه ای به نقطه دیگر ببرد چه فایده ای دارد؟
گاهی برخی جامعه ها نیروهای مغزی شان، یعنی شریف ترین و عزیزترین سرمایه انسانیشان صرف مسائلی بی فایده و یا کم فایده می شود. یعنی در میان هزاران مسائل مشکل نظری و عملی که فوریت دارد و سخت مورد نیاز اجتماع است، تنها توجه مغزها با یک سلسله مسائل تکراری است که اگر حل شدنی بوده است تا حالا هزار بار حل شده است و اگر هم حل ناشدنی است تا ابد حل نخواهد شد. ولی عادت عرف بر این جاری است که نبوغ ها و استعدادها صرف همان مسایل تکراری شود و محصول قابل توجهی نداشته باشد.
مثل اینکه مثلا در میان ما عادت بر این جاری است که مقدار بسیار زیادی از نیروها صرف حل شبهه "ابن قبه" و یا شبهه ای از این قبیل که هزار بار حل شده است بشود و حال اینکه هزارها مسئله مهمتر از شبهه ابن قبه و فوری تر و حیاتی تر و مورد نیازتر از شبهه ابن قبه داریم و احدی در فکر آنها نیست. گویی تا دامنه قیامت تنها مشکلی که مرتب درباره اش باید اندیشید همین مشکل است و چند مشکل دیگر شبیه این مشکل. در اینجا بیش از این توضیحی نمی توانم بدهم.
یکی دیگر از علائم رشد و بی رشدی، حساسیت های اجتماعی است، جامعه ها در حساسیت نشان دادن ها با یکدیگر اختلاف دارند. اشتباه است اگر خیال کنیم که یک جامعه به اصطلاح دینی حساسیت هایش همیشه رنگ و شکل دینی دارد و احیانا انگیزه دینی هم دارد، ولی آیا اگر حساسیت ها در موضوعات دینی بود و حتی انگیزه ها هم دینی بود، کافی است که آن حساسیت ها را با آن دین و مصالح آن دین منطبق بدانیم؟ جواب اینست: نه، نکته مهم همین جا است.
گاهی مردم به علل خاص اجتماعی درباره بعضی مسائل بسیار اصولی دین حساسیت خود را از دست می دهند، گویی شعورشان نسبت به آن اصول خفته است، به چشم خود می بینند که آن اصول پایمال می شود ولی ککشان به اصطلاح نمی گزد. ولی درباره بعضی مسائل که از نظر خود دین جزء اصول نیست، جزء فروع است، یا احیانا جزء فروع هم نیست، جزء شعائر است، یا خیر جزء اصول است ولی بالاخره اصلی است در عرض اصل های دیگر، آن چنان حساسیت نشان می دهند که حتی توهم، یا شایعه دروغ و یا خدشه ای بر آن، آنها را به جوش می آورد. گاهی هم حساسیت های کاذب در جامعه به وجود می آورند یعنی مردم در باره اموری حساسیت نشان می دهد که دلیلی ندارد.
یکی از آقایان نقل می کردند که در یکی از شهرستان ها مردی از کسبه که خیلی مقدس بود، خدا به او فرزندی نداده بود جز یک پسر، آن پسر برایش خیلی عزیز بود، طبعا لوس و ننر و حاکم بر پدر و مادر بار آمده بود، این پسر کم کم جوانی برومند شد. جوانی، فراغت، پولداری، لوسی و ننری دست بده ست هم داده بود و او را جوانی هرزه بار آورده بود، پدر بیچاره خیلی سعی کرد او را ارشاد کند اما موفق نشد تا آنجا رسید که کم کم در خانه پدر که هیچوقت جز مجالس مذهبی مجلسی تشکیل نمی شد، بساط مشروب پهن می کرد. تدریجا زنان هر جایی را می آورد، پدر بیچاره دندان به جگر می گذاشت و چیزی نمی گفت. در آن اوقات تازه "گوجه فرنگی" به ایران آمده بود. عده ای علیه این گوجه ملعون فرنگی! تبلیغ می کردند به عنوان اینکه فرنگی است و از فرنگ آمده حرام است و مردم هم نمی خوردند و تدریجا مردم آن شهر حساسیت شدیدی درباره گوجه فرنگی پیدا کرده بودند و از هر حرامی در نظرشان حرام تر بود. در آن شهر به این گوجه "ارمنی بادمجان" می گفتند، این لقب از لقب "گوجه فرنگی" حادتر و تندتر بود، زیرا کلمه گوجه فرنگی فقط وطن این گوجه را مشخص می کرد، ولی کلمه "ارمنی بادمجان" مذهب و دین آن را معین کرد! قهرا در آن شهر تعصب و حساسیت مردم علیه این تازه وارد بیشتر بود.
روزی به آن حاجی که پسرش هرزه و لا ابالی شده بود و خودش خون می خورد و خاموش بود، اهل خانه خبر دادند که امروز آقا پسر کار تازه ای کرده است، یک دستمال "ارمنی بادمجان" با خود به خانه آورده است. پدر وقتی که این خبر را شنید دیگر تاب و توان را از دست داد. آمد پسر را صدا زد و گفت: پسر شراب خوردی صبر کردم، دنبال فحشا رفتی صبر کردم، قمار کردی صبر کردم، خانه ام را مرکز شراب و فحشا کردی صبر کردم، حالا کار را به جایی رسانده ای که "ارمنی بادمجان" به خانه من آورده ای، این دیگر برای من قابل تحمل نیست. دیگر من از تو پسر گذشتم باید از خانه من به هر گوری که می خواهی بروی.
این نمونه ای بود از حساسیت هایی که در مورد هیچ و پوچ و یا در مورد امور جزئی پیدا می شود، صد برابر حساسیتی است که در مورد امور اساسی پیدا می شود، کار حساسیت به جائی می رسد که تحمل "ارمنی بادمجان" از تحمل شراب و قمار و فحشا دشوارتر می گردد. اما نمونه حساسیت های کاذب در مورد مسائل اصلی. حتما تعجب می کنید که چگونه ممکن است در مورد مسائل اصولی، حساسیت های کاذب به وجود آید، تعجب ندارد، دلیل کاذب بودنش اینست که اصول دیگر در همان درجه یا بالاتر پایمال می شود و هیچ حساسیتی نیست پس معلوم می شود آنجا هم که حساسیت هست، حساسیتی کاذب است.
مگر دیده نشده است که از ناحیه ای ضربات سخت بر پیکر اسلام وارد شده است و به مقدسات درجه اول، مثلا به شخص رسول اکرم (ص)، در کمال صراحت اهانت شده و افتراها به وجود مقدسش بسته شده است، گروه ها از این راه منحرف شده اند، مردم با علم و اطلاع حساسیت زیادی نشان نداده اند و به تأسف و ناراحتی قلبی قناعت کرده اند. ولی در همان حال روی یک مسئله ای که احیانا ناشی از یک غفلت و اشتباه بوده و غرضی در کار نبوده است، ای بسا تذکر دوستانه مشکل را حل می کرد چه جار و جنجال راه می افتد که جز دشمنان اسلام کسی از آن سود نمی برد.
نمونه دیگر برای نشان دادن رشد و بی رشدی، انفاقات مردم است، پول هایی که مردم به عنوان انفاق و فی سبیل الله مصرف می کنند، نوع مصارفی که انتخاب می کنند نمایانگر سطح رشد اسلامی مردم است. قرآن کریم در باب اثر انفاقات بیان عجیبی دارد، هم برای انفاقات به جا و مصارف مفید. در اصطلاح قرآن: «فی سبیل الله» مثل می آورد و هم برای انفاقات غلط مثل می آورد.
مثلی که برای انفاقات به جا می آورد اینست: «مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله کمثل حبة انبتت سبع سنابل فی کل سنبلة مائة حبة و الله یضاعف لمن یشاء و الله واسع علیم»؛ «داستان کسانی که اموال خویش را در راه خدا انفاق می کنند داستان دانه ای است که هفت خوشه رویانیده باشد و در هر خوشه صد دانه باشد و البته خدا برای هر کدام بخواهد از این هم بیشتر (دو برابر) می دهد. خدا گشایش دهنده و دانا است.» (بقره/ 261) این اثر انفاقاتی است که به جا و در راه خدا، یعنی راه خیر عموم مصرف شود، که حداقل هفتصد برابر می شود. اما مثلی که برای انفاقات غلط می آورد: «مثل ما ینفقون فی هذه الحیوة الدنیا کمثل ریح فیها صر أصابت حرث قوم ظلموا انفسهم فاهلکته و ما ظلمهم الله ولکن انفسهم یظلمون»؛ «داستان این ها (کافران و معاندان) که انفاق می کنند در این دنیا داستان بادی است که سرمایی در خود دارد و به زراعت مردمی که به خود ستم کرده اند اصابت می کند پس آن را تباه می سازد، همانا خدا به آنها ستم نمی کند، خود ستم می کنند.» (آل عمران/ 117)
در هر دو آیه سخن از "انفاق" است، یک انفاق آن اندازه ثمربخش است که هفتصد برابر بازده دارد، اما انفاق دیگر نه تنها بازده ندارد، بلکه اثر معکوس دارد، بلایی است که محصولات دیگر را نیز تباه می سازد. از نظر قرآن انفاقات مؤمنان واقعی همواره از نوع اول است و انفاقات کافران از نوع دوم. پس همانطور که برخی نوشته ها به جای اینکه راهنما و راه گشا و تحرک بخش باشد، اثر معکوس می بخشد، منحرف کننده و تخدیر کننده و انجماد آور است، برخی انفاقات نیز نه تنها اثر مفیدی ندارد، بلکه خاصیت آفت برای محصولات دیگر را پیدا می کنند، نظیر تغذیه ای است که انگل های داخلی بدن می کنند، که نه تنها اثری برای بدن ندارد و بدن از آن مواد تغذیه نمی کند، بلکه دشمنانی که خود را به بدن چسبانیده اند تغذیه می شوند و نیرو می گیرند و بدن را از پا در می آورند. خوب است مطالعه ای در مورد ثروت هایی که مردم به عنوان انفاقات و مبرات خرج می کنند به عمل آید تا معلوم گردد چه نیروهایی از این ثروت ها تغذیه می شوند، نیروهای پیشرو و خدمتگزار؟ یا نیروهای مخرب و باز دارنده؟
بچه پس از دوران شیرخوارگی، فی الجمله که قوای مغزی و شعوریش رشد می کند حالت سؤال پیدا می کند، درباره چیزهایی که دور و برش هستند سؤالاتی می کند، باید به سؤالاتش طبق فهم خودش جواب داد، نباید گفت فضولی نکن، به تو چه؟ خود این سؤال علامت سلامتی مغز و فکر است، معلوم می شود قوای معنویش رشد کرده و قوت گرفته است. این سؤالات اعلام طبیعت است، اعلام خلقت است، دستگاه خلقت احتیاج جدیدی را اعلام می کند که باید به آن رسید. همینطور است حالت جامعه. اگر در جامعه یک احساس نو و ادراک نو پیدا شد علامت یک نوع رشد است. این هم اعلام خلقت است که احتیاج جدیدی را نشان می دهد. اینها را باید با هوی و هوس و شهوت پرستی فرق گذاشت. نباید اشتباه کرد و اینها را هوی و هوس دانست و فورا آیات مربوط به این موضوع را خواند که: «ان تطع اکثر من فی الارض یضلوک عن سبیل الله»؛ «و اگر از اکثریت اهل زمین اطاعت کنی تو را از راه خدا گمراه می سازند.» (انعام/ 116) یا «و لو اتبع الحق اهوائهم لفسدت السموات و الارض»؛ «و اگر حق از هواهای نفسانی آنان پیروی کند هر آینه آسمان ها و زمین فاسد شوند.» (مؤمنون/ 71)
علامت دیگر رشد و بی رشدی ها طرز برخورد با فرصت ها است یعنی از فرصت استفاده کردن ها و فرصت از دست دادن ها است که دیگر مجالی برای تفصیل نیست. شاید از مجموع آنچه گفته شده تا حدی بتوانیم وضع خودمان را از نظر رشد اسلامی دریابیم.
آیا ما یک جامعه رشید مسلمانیم؟ آیا ما از سرمایه های خود آگاهیم؟ آیا شایستگی نگهداری و بهره برداری از سرمایه های خود را که به هر حال امانت هایی است که تاریخ به ما سپرده است داریم؟ علایم چه نشان می دهد؟ در هر حال نباید مأیوس باشیم باید بیشتر به مسئولیت های خود توجه داشته باشیم، باید بدانیم که رشد به هر حال اکتسابی است، باید آن را تحصیل کنیم، رشد جامعه خود را بالا ببریم. وظیفه اصلی رهبران دینی جز این نیست.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- امدادهای غیبی- صفحه 150-158

  2. مرتضی مطهری- ده گفتار- صفحه 218-219

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/24469