علت انحطاط مسلمانان از نظر سیدجمال

سیدجمال الدین اسدآبادی مهم ترین و مزمن ترین درد جامعه اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد. او برای مبارزه با این دو عامل فلج کننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه مسلمانان را در سیاست واجب و لازم شمرد و برای تحصیل مجد و عظمت از دست رفته مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته آن هستند بازگشت به اسلام نخستین و در حقیقت حلول مجدد روح اسلام واقعی را در کالبد نیمه مرده مسلمانان، فوری و حیاتی می دانست. بدعت زدایی و خرافه شویی را شرط آن بازگشت می شمرد. اتحاد اسلام را تبلیغ می کرد. دست های مرئی و نامرئی استعمارگران را در نفاق افکنی های مذهبی و غیر مذهبی می دید و رو می کرد.
سیدجمال همانگونه که با استعمار سیاسی غرب پیکار می کرد با استعمار فرهنگی نیز در ستیزه بود. با متجددانی که جهان را و احیانا قرآن و مفاهیم اسلامی را می خواستند از دیدگاه غربی تفسیر کنند مبارزه می کرد. توجیه و تأویل مفاهیم ماوراء الطبیعی قرآن و تطبیق آنها را به امور حسی و مادی جایز نمی شمرد. سیدجمال هنگامی که از مصر به هند رفت و با افکار "سید احمدخان هندی" که زمانی قهرمان اسلامی اصلاح در هند به شمار می رفت آشنا شد و دید او سعی دارد مسائل ماوراء الطبیعی را به نام و بهانه علم، توجیه طبیعی کند، غیب و معقول را تعبیر محسوس و مشهود نماید، معجزات را که در قرآن نص و صریح است به شکلی رنگ عادی و طبیعی دهد، مفاهیم آسمانی قرآن را زمینی کند، سخت ایستادگی کرد.

سید جمال دردهایی را در جامعه اسلامی تشخیص داد که عبارت بود از:
استبداد حکام
جهالت و بی خبری توده مسلمان و عقب ماندن آنها از کاروان علم و تمدن
نفوذ عقاید خرافی در اندیشه مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستین
جدایی و تفرقه میان مسلمانان، به عناوین مذهبی و غیر مذهبی
نفوذ استعمار غربی

سید چاره این دردها را در امور ذیل می دانست:
* مبارزه با خودکامگی مستبدان
* مجهز شدن به علوم و فنون جدید
* بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات
* مبارزه با خود باختگی در برابر غرب
* ایمان و اعتماد به مکتب
* مبارزه با استعمار خارجی
* اتحاد اسلام
* دمیدن روح پرخاشگری و مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه اسلامی
* بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایه ها و ساز و برگ هایی که به اسلام در طول تاریخ بسته شده است.
* بازگشت مسلمانان به اسلام نخستین از نظر سید به معنی بازگشت به قرآن! قرآن کریم و سنت معتبر و سیره سلف صالح است. سید در بازگشت به اسلام تنها بازگشت به قرآن را مطرح نکرده است، زیرا او به خوبی می دانست که خود قرآن رجوع به سنت را لازم شمرده و به علاوه او به خطرات "حسبنا کتاب الله" که در هر عصر و زمانی به شکلی بهانه برای مسخ اسلام شده است کاملا پی برده بود.
* مبارزه با استعمار خارجی اعم از استعمار سیاسی که در مسائل داخلی کشورهای اسلامی دخالت می کرد، و استعمار اقتصادی که منجر به کسب امتیازات ظالمانه و غارت کردن منابع مالی و اقتصادی جهان اسلام می شد، و استعمار فرهنگی که به نوعی فرهنگ زدایی از نظر فرهنگ اسلامی می پرداخت و آنها را به آنچه خود داشته و دارند بی اعتقاد می کرد، و بر عکس، فرهنگ غربی را یگانه فرهنگ انسانی و سعادت بخش معرفی می کرد تا آنجا که برخی روشنفکران مسلمان را معتقد ساخت که اگر شرقی می خواهد متمدن شود باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شود، خطش خط فرنگی، زبانش زبان فرنگی، طرز لباس پوشیدنش همان طرز لباس پوشیدن فرنگی، آدابش، مراسمش، تشریفاتش، ادبیاتش، عقائدش، فلسفه اش، هنرش، اخلاقش همه فرنگی شود.
ظاهرا ندای اتحاد اسلام را در برابر غرب اولین بار سیدجمال بلند کرده است. منظور از اتحاد اسلام، اتحاد مذهبی که امری غیر عملی است، نبود. منظور اتحاد جبهه ای و سیاسی بود یعنی تشکیل صف واحد در مقابل دشمن غارتگر. سید به مسلمانان هشدار می داد که "روح صلیبی" همچنان در غرب مسیحی، بالاخص در انگلستان زنده و شعله ور است. غرب علی رغم اینکه با ماسک آزاد منشی، تعصب را نکوهش می کند خود در دام تعصب (خصوصا تعصب مذهبی علیه مسلمانان) سخت گرفتار است.
سید علی رغم آنچه فرنگی مآبان، تعصب را نکوهش می کنند، مدعی بود تعصب بد نیست، تعصب مانند هر چیز دیگر افراط و تفریط و اعتدال دارد. افراط در تعصب که در انسان حس جانبداری بی منطق و کور ایجاد می کند بد است، اما تعصب به معنی "تصلب" و غیرت حمایت از معتقدات معقول و منطقی نه تنها بد نیست، بسیار مستحسن است. سید جمال که می خواست مسیح وار بار دیگر روح اسلام راستین را به پیکر مسلمین بدمد و غیرت اسلامی آنان را به جوش آورد، اصل فراموش شده جهاد را پیش کشید و فراموش شدن این اصل را عامل بزرگی برای انحطاط مسلمین تلقی کرد. اگر روح صلیبی هنوز در رگ و پیوند غربی هست، چرا مسلمان روح مجاهدگری خود را از یاد ببرد.
در کتاب "سیری در اندیشه های سیاسی عرب" می نویسد: «سید انگلستان را نه تنها قدرتی استعماری، بلکه دشمن صلبی مسلمانان می دانست و معتقد بود که هدف انگلستان نابودی اسلام است، چنان که یک بار نوشت: انگلستان از این رو دشمن مسلمانان است که اینان از دین اسلام پیروی می کنند. انگلستان همیشه به نیرنگ های گوناگون می کوشد تا بخشی ازسرزمین های اسلامی را بگیرد و به قومی دیگر بدهد. گوdی شکست و دشمن کامی اهل دین را خوش دارد و سعادت خویش را در زبونی آنان و نابودی دار و ندارشان می جوید... یک نتیجه بینش ضد انگلیسی سید تمایل او به این بود که اسلام را دین پیکار و سخت کوشی بداند و از این رو به روی فریضه جهاد بسیار تأکید کند. به نظر او، در برابر حکومتی که مصمم به نابودی اسلام است مسلمانان راهی جز توسل به زور ندارند.»
اعلام همبستگی دین و سیاست و اعلام ضرورت شرعی آگاهی سیاسی برای فرد مسلمان و ضرورت دخالت او در سرنوشت سیاسی کشور خودش و جامعه اسلامی یکی از طرح های سید برای چاره جویی دردهای موجود بود. خود سید عملا با مستبدان زمان درگیری داشت، مریدان خود را به مبارزه تحریک می کرد، تا آنجا که قتل ناصرالدین شاه به تحریک او منتسب شد.
سید به دنبال برنامه ای که می خواست اسلام را مکتب و ایدئولوژی جامع و بی نیازکننده معرفی کند به دفاع از انتقادهایی که از اسلام در اروپا می شد پرداخت. در اروپا علیه اسلام تبلیغ می شد که اسلام دین جبری و قضا و قدری است و آزادی فرد را نفی می کند و علت انحطاط مسلمانان اعتقاد آنها به قضا و قدر جبری و کور است و می گفتند اسلام ضد علم است، دوری مسلمانان از علم را باید در تعلیمات خود اسلام جست.
سید در مجله عروة الوثقی و در مقاله ای مستقل، از نظریه اسلام در باره قضا و قدر دفاع کرد و آن را در شکل اسلامیش نه تنها عامل انحطاط ندانست، بر عکس عامل ترقی و تعالی شمرد و همچنین به ارنست رنان فیلسوف فرانسوی معاصرش که به اسلام تاخته بود و آن را ضد علم و عامل انحطاط مسلمین به حساب آورده بود پاسخ داد. آرمان اصلاحی سید و جامعه ایده آلش در جامعه ای اسلامی خلاصه می شود که وحدت بر سراسر آن حاکم باشد، اختلافات نژادی، زبانی، منطقه ای، فرقه ای، بر اخوت اسلامی آنها فائق نگردد و وحدت معنوی و فرهنگی و ایدئولوژیکی آنها را آسیب نرساند، مردم مسلمان مردمی باشند آگاه و عالم و واقف به زمان و آشنا به فنون و صنعت عصر، و آزاد از هرگونه قید استعمار و استبداد، تمدن غربی را با روح اسلامی نه با روح غربی اقتباس نمایند، اسلام حاکم همان اسلام نخستین باشد بدون پیرایه ها و ساز و برگ ها که بعدها در طول تاریخ به آن بسته شده است، روح مجاهدگری به مسلمانان باز گردد، احساس عزت و شرافت نمایند، زیر بار ظلم و استبداد و استعباد نروند.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- نهضت های اسلامی در صد سال اخیر- صفحه 17-35

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/24499