عکس العمل امام حسین (ع) در مقابل بیعت یزید

یکی از چیزهایی که امام حسین (ع) در زندگی خود با آن مواجه بود موضوع بیعت با یزیدبن معاویه بود. یزید به والی مدینه نوشت که «خذ حسینا. .. بالبیعه اخذا شدیدا؛ از حسین با شدت و سختی بیعت بگیر». بنابراین جز با بیعت به چیزی راضی نمی شد. اما امام حسین یکی از سه کار را باید بکند: یا بیعت کند و تسلیم شود، یا آنطوری که بعضی پیشنهاد کردند بیعت نکند و اگر لازم شد -و البته لازم هم می شد- خودش را به کناری بکشد، به دره ای یا دامنه کوهی پناه ببرد، مثل یاغیها که مخلوطی از ترس و شجاعت است زندگی کند، و یا ایستادگی کند تا کشته شود. اول را اعوان و انصار امویها پیشنهاد می کردند مثل مروان. دوم را ابن حنفیه و ابن عباس پیشنهاد کردند (روح پیشنهاد این دو نفر همین می شد بالنتیجه) و سوم راهی بود که خودش انتخاب کرد.
اما اول معنایش این بود که حسین (ع) دین و آخرت خودش را به دنیای یزید بفروشد و کاری به کار مسلمین نداشته باشد، هر چه می شود بشود و با یزید سازش کند و از ترس بیعت کند برای حفظ جان خود، و آن همان بود که فرمود: «یأبی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیه و نفوس ابیه؛ خدا و پیامبر و مومنان و دامان های پاک و خاندان های با شخصیت و انسان های عزیز این بیعت را برای ما خوش ندارند». این کار را نه خدا اجازه می دارد و نه دین خدا و نه ایمان اقتضا می کرد و نه پستانی که از آن پستان شیر خورده بود و نه روح عالی که در میان سینه داشت.
اما راه دوم، درست است که بیعت نکرده بود ولی موضوع تنها جنبه منفی نداشت که بیعت نکند. او یک تکلیف مثبت برای خود قائل بود که می فرمود: «ایها الناس من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله...؛ ای مردم هر کس پادشاه ستمگری را که محرمات الهی را حلال می کند مشاهده کند. . .»، علاوه بر همه اینها روح بلند حسینی کجا و فرار در دشت و کوهها! او حاضر نشد در وقتی که از مدینه به سوی مکه حرکت می کرد شاهراه را بگذارد و از بیراهه برود. در جواب پیشنهاد بعضی همراهان فرمود: «لا والله لا افارقه حتی یقضی الله ما هو قاض؛ نه، به خدا سوگند از آن جدا نشوم تا خدا هر چه خواهد کند». او می فرمود: «لا اعطیکم بیدی اعطاء الدلیل و لا اقر اقرار العبید؛ دست ذلت به شما نمی دهم و چون بردگان اقرار نمی کنم»، پدرش می گفت: «والله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها و لو امکنت الفرض من رقابها لسارعت الیها؛ به خدا سوگند اگر عرب در جنگ با من پشت به پشت هم دهند از آنان رو نگردانم، و اگر فرصت دست دهد به سوی آنان می شتابم».

منطق راه دوم منطق منفعت و مصلحت بود
منطق منفعت پرستی یک منطق است و منطق حق پرستی و اصلاح، منطق دیگری است (علی (ع) درباره سرزمین کربلا فرمود: «مناخ رکاب و مصارع عشاق؛ فرودگاه عاشقان». ایضا درباره آن خاک فرمود: «واها لک ایتها التربة لیحشرن منک اقوام یدخلون الجنة بغیر حساب؛ شگفتار از تو ای خاک که اقوامی از درون تو محشور گردند که بدون حساب وارد بهشت شوند»). عقلاء قوم مانع ابی عبدالله می شدند از حرکت، و نصایح آنها همه بر محور مصلحت شخصی حسین (ع) و زندگی دنیوی او و سلامت تن و حفظ فرزندان دور می زد. می گویند جامع ترین بیانها همان است که ابن عباس گفت. اگر جای تعجب باشد باید از منطق ابن عباس تعجب کرد. چیزی که در این منطق ابن عباس یافت نمی شود، فکر اسلام و منطق ایثار و گذشت است و آنچه در منطق حسین (ع) هرگز دیده نمی شود منافع و مصالح شخص خودش است. هربارت اسپنسر به نقل فروغی می گوید: بلندترین آرمان نیکان اینست که در آدم سازی شرکت کنند یعنی مصلح باشند. پیغمبر ما فرمود: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛ من تنها برای تکمیل بزرگواری های اخلاق برانگیخته شده ام». خدا درباره اش فرمود: «عزیز علیه ما عنتم؛ رنج و زیانتان بر او گران است» (توبه/ 128).

تمام فاجعه کربلا برای این بود که امام رأی خود را نفروخت
از قبل از مردن معاویه و همچنین بعد از مردن او در دوره یزید چه در وقتی که امام در مدینه بود و چه در مکه و چه در بین راه و چه در کربلا، آنها از امام فقط یک امتیاز می خواستند و اگر آن یک امتیاز را امام به آنها می داند نه تنها کاری به کارش نداشتند انعامها هم می کردند و امام هم همه آن تحمل رنج ها را کرد و تن به شهادت خود و کسانش داد که همان یک امتیاز را ندهد. آن یک امتیاز فروختن رأی و عقیده بود. در آن زمان صندوق و انتخاباتی نبود، بیعت بود. بیعت آنروز رأی دادن امروز بود. پس امام اگر یک رأی غیروجدانی و غیرمشروع می داد شهید نمی شد، شهید شد که رأی و عقیده خودش را نفروخته باشد. امام حاضر بود که کشته شود و به هیچ وجه حاضر به بیعت نبود.
وظیفه امام از این نظر فقط امتناع بود. این وظیفه را با خروج از کشور، با متحصن شدن به شعاب جبال (آنچنانکه ابن عباس پیشنهاد کرد)، با مخفی شدن هم می توانست انجام دهد. به عبارت دیگر روش و متد امام از این نظر جز زیر بار نرفتن به هر شکل ولو به خروج از مرز و تا سر حد کشته شدن نیست. روش امام در مقابل عامل بیعت خواستن، محدود به حد امکانات برای به دست گرفتن حکومت نیست و محدود به حد کشته نشدن هم نیست، ولی هیچ وظیفه ای مثبت از قبیل توسعه انقلاب و گسترش دعوت و غیره را ایجاب نمی کند، جلوگیری از خونریزی دیگران لازم می شود. از این نظر امام فقط باید بگوید: نه. در آن زمان بیعت امام قطعا جدی و از روی رضا تلقی می شد و واقعا صحه گذاشتن به خلافت یزید بود. قرائنی در دست است که امام به هیچ وجه حاضر به بیعت نبود. آقای صالحی از مقتل خوارزمی نقل می کند که امام در مذاکراتش با محمدابن حنفیه فرمود: «لو لم یکن فی الدنیا ملجا و لا مأوی لما بایعت یزید بن معاویة؛ اگر در دنیا هیچ پناهگاهی نداشته باشم با یزیدبن معاویه بیعت نمی کنم».


Sources :

  1. مرتضی مطهری- حماسه حسینی 2- صفحه 25-27 و 46 و 112-113

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/24588