حافظ و تصوف

حافظ در زمان خودش به عنوان یک درویش و یک صوفی حرفه ای هم معروف نبوده است. متصوفه مردم پنهانی نبوده اند، سلسله ها و رشته ها داشته اند، استاد هایشان همه مشخص بوده، این شیخش آن بوده، آن شیخش آن بوده، که سلسله های صوفیه را نوشته اند، و به علاوه اینها اغلب در لباس و در «زی» با دیگران تفاوت داشته اند، کلاهشان کلاه مخصوصی بوده، و در عصرهای اخیر کشکول و طبرزین و اینجور چیزها بوده، سر نمی تراشیده اند، به قول خود حافظ «نه هر که سر بتراشد قلندری داند».
ظاهرا حافظ حتی زی تصوف هم نداشته، اگر چه گاهی در تعبیرات خودش مثلا می گوید «حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو» ولی اینها دلیل نمی شود که واقعا حافظ عملا هم خرفه پشمینه می پوشیده است. این «خرقه پشمینه» هم که لفظش آمده، مثل خیلی الفاظ دیگر حافظ است، که بعد روی آن بحث می شود. این را صد در صد نفی نمی توان کرد که حافظ در زی اهل تصوف نبوده، ولی تا آنجا که معلوم است قرینه ای به دست نیامده است که در زی اهل تصوف بوده و بلکه قراین بر خلاف است، و حتی با اینکه این مرد در دیوان خودش تکیه زیاد دارد که بی «دلیل راه» (یعنی بی مربی، آنچه که متصوفه او را «مرشد» و احیانا «شیخ» و «استاد» می گویند) نباید طی طریق کرد و تکیه عجیب دارد که کسی بدون استاد و مربی محال است که این راه را بتواند طی کند:
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن *** ظلمات است بترس از خطر گمراهی
که بعد در جای خودش خواهید دید که حافظ اشعار زیادی در این زمینه دارد و این یکی از مسائل فوق العاده عظیمی است که این طبقه روی آن تکیه دارند که هر کسی، مثل پزشک خانوادگی (نه مثل پزشک های معمولی) در این طب روحی، یک پزشک مراقب احتیاج دارد، یعنی یک کسی که همیشه بر روح او اشراف داشته باشد، نه کسی که یک وقتی اگر مشکلی بود برود سراغش حالش را به او عرضه بدارد، مثل طبیبی که ما احیانا به او مراجعه می کنیم، نه فقط خواندن کتاب کافی نیست، مراجعه به پزشک کافی نیست، بلکه اینها معتقدند هر کسی باید یک پزشک معالج مراقب دائم داشته باشد و بدون آن محال است «بتواند این راه را طی کند».
آری، با این همه تکیه ای که این مرد روی این امر دارد، یک نفر هنوز نتوانسته نشان دهد که مرشد او چه کسی بوده، مسلم داشته ولی «مشخص» نیست. معلوم است که مربی او از این تیپ مشایخ معروف صوفیه و از این سلسله های معروف متصوفه نبوده و به طور کلی تصوف شیعی از تصوف سنی این امتیاز را دارد که این سلسله ها و این تشریفات بیشتر مال متصوفه اهل تسنن است و متصوفه شیعه، هم عمیق تر از متصوفه اهل تسنن و هم کمتر اهل این حرف ها هستند که شیخی و استادی و او استادش را نشان بدهد، بسا هست که اینها را در زمان خودشان هیچ کس نمی شناخته است که دارای عالیترین مقامات عرفان هستند، حتی همسایه خانه اش، زنش، بچه اش، شاگردانش نمی شناخته اند که این بالاترین مقامات عرفان را دارد، ولی واقعا داشته، فقط همان معلم خاصش او را می شناخته، از غیر او همیشه پنهان بوده، و در این زمینه قراینی وجود دارد.
حافظ یک مدتی کوشش کرده که به اهتمام خودش، یعنی بدون استاد و معلم و مربی، این راه را طی کند، بعد که سالها زحمت می کشد، خون جگر می خورد و حتی به یک سلسله مکاشفات نائل می شود، می رسد به آنجا که نه، بدون «دلیل راه» امکان ندارد، می گوید که چنین کردیم و نشد، چنان کردیم نشد،... آخرش می گوید که بدون دلیل راه اهتمام کردیم و نشد. معلوم می شود مدتی این جور بوده، ولی بعد مسلم پیدا کرده.
این هم خودش یک قرینه ای است که حافظ اگر یک کسی می بود که در زمان خودش خرقه ای داشت و کلاه چند ترکی و از این حرفها، مسلم شیخش هم معروف و شناخته بود و می گفتند «او شاگرد فلان شیخ بوده است».


Sources :

  1. مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 21-23

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/24847