شیوه پیامبر اکرم در برخورد با همسران

در صحیح بخاری از ابن عباس نقل می کند که گفت: "سخت مایل بودم فرصت مناسبی به چنگ آورم و از عمر بپرسم آن دو زن که در قرآن کریم درباره آنان آمده است: «ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبکما»؛ «اگر توبه کنید (بجا و لازم است) زیرا دلهای شما منحرف شده است». (تحریم/ 4) این آیه مربوط به دو نفر از زنان رسول اکرم است که رسول خدا یک مطلب سری به آنان گفت، و آنان مرتکب خطا شدند و فاش کردند) کیانند؟ تا آنکه در سفر حج همراه او شدم. یک روز فرصتی پیش آمد، ضمن اینکه آب وضو روی دستش می ریختم گفتم یا امیرالمؤمنین (ع)! آن دو زن که خداوند در قرآن به آنها اشاره می کند و می فرماید: «ان تتوبا الی الله فقد صغت قلوبکما» کدامند؟ گفت: عجب است از تو که چنین پرسشی می کنی. آنها عایشه و حفصه می باشند.
آنگاه خود عمر داستان را این چنین تفصیل داد: من و یکی از انصار در قسمت بالای شهر مدینه که با مسجد و مرکز مدینه فاصله داشت منزل داشتیم. من و او با هم قرار گذاشته بودیم به نوبت، یک روز در میان، هر کدام از ما به مسجد و مرکز مدینه برویم و اگر چیز تازه ای رخ داده بود به اطلاع دیگری برسانیم. ما مردم قریش تا در مکه بودیم بر زنان خویش مسلط بودیم، (در روایت دیگری که صحیح مسلم، جلد 4، صفحه 19 نقل می کند: عمر می گوید: "و الله ان کنا فی الجاهلیة ما نعد للنساء امرا حتی انزل الله تعالی فیهن ما انزل و قسم لهن ما قسم..." یعنی به خدا ما در جاهلیت برای زنان شأنی قائل نبودیم، تا خداوند در قرآن، درباره آنان آیاتی نازل کرد و حقوق و بهره هائی برایشان قائل شد) اما مردم مدینه برعکس بودند، زنان آنان بر ایشان تسلط داشتند. تدریجا اخلاق زنان مدینه در زنان ما اثر کرد. یک روز من به همسرم خشم گرفتم. او برخلاف انتظار، جواب مرا پس داد. گفتم: جواب مرا پس می دهی؟! گفت: خبر نداری که زنان پیغمبر رویشان با او باز است و با او یک و دو می کنند و گاه یکی از آنان یک روز تمام با پیغمبر (ص) قهر می کند. از شنیدن این سخن سخت ناراحت شدم گفتم به خدا قسم کسی که با پیغمبر (ص) چنین کند بدبخت شده است. فورا لباس پوشیدم و آمدم به شهر و بر دخترم حفصه وارد شدم، گفتم شنیده ام شما گاهی یک روز تمام پیغمبر (ص) را ناراحت می کنید. گفت: بلی. گفتم: دخترکم! بیچاره شدی. چه اطمینانی داری که خداوند به خاطر پیامبرش بر تو خشم نگیرد؟ دخترکم! از من بشنو: بعد از این نه با پیغمبر (ص) تندی کن و نه از او قهر کن. هر چه می خواهی به خودم بگو اگر می بینی رقیبت عایشه از تو زیباتر است ناراحت نباش. قضیه گذشت. در آن ایام ما نگران حمله غسانی ها از جانب شام بودیم: شنیده بودیم آنان آماده حمله به ما هستند. یک روز که نوبت رفیق انصاری بود و من در خانه بودم، شب هنگام دیدم در خانه مرا محکم می کوبد و می گوید: او در خانه است؟ من سخت در هراس شدم. آمدم بیرون. گفت حادثه بزرگی رخ داده. گفتم: غسانی ها حمله کردند؟ گفت: نه، از آن بزرگتر. گفتم: چه شده؟ گفت: پیامبر (ص) زنان خویش را یکجا ترک گفته است! گفتم بیچاره شد حفصه. قبلا پیش بینی می کردم و به خود حفصه هم گفتم. صبح زود لباس پوشیدم و برای نماز صبح به مسجد رفتم و با پیامبر (ص) نماز جماعت خواندم. پیامبر بعد از نماز به اتاق مخصوصی که به خودش تعلق داشت رفت و از همه کناره گیری کرد. من به سراغ حفصه رفتم. می گریست. گفتم چرا می گریی؟ به تو نگفتم این قدر پیامبر (ص) را آزار ندهید؟! خوب، آیا شما را طلاق داد؟ گفت: نمی دانم. همین قدر می دانم از همه کناره گیری کرده است. آمدم به مسجد نزدیک منبر پیامبر (ص) دیدم گروهی گرد منبر جمع شده می گریند. قدری با آنها نشستم. چون خیلی ناراحت بودم رفتم به طرف اتاق پیغمبر (ص). یک سیاه دم در بود. گفتم به پیغمبر (ص) بگو: عمر اجازه ورود می خواهد. رفت و برگشت و گفت: گفتم اما پیغمبر (ص) سکوت کرد. برگشتم و رفتم میان مردمی که گرد منبر را گرفته بودند. مدتی نشستم. نتوانستم آرام بگیرم. دو مرتبه آمدم و به دربان گفتم برای عمر اجازه بگیر. رفت و برگشت و گفت: از پیغمبر (ص) برایت اجازه خواستم، اما پیغمبر سکوت کرد. برای سومین بار رفتم میان مردمی که گرد منبر جمع بودند و از ناراحتی پیغمبر (ص) ناراحت بودند. باز هم نتوانستم آرام بگیرم. نوبت سوم آمدم و به وسیله آن دربان سیاه اجازه ورود خواستم. غلام رفت و برگشت و گفت باز هم پیغمبر (ص) سکوت کرد. مأیوسانه مراجعت کردم. ناگهان فریاد همان دربان سیاه را شنیدم که مرا می خواند. گفت: بیا که پیغمبر (ص) اجازه داد. وقتی که وارد شدم، دیدم پیغمبر (ص) بر روی شن ها به پهلو خوابیده و بر یک متکا از لیف خرما تکیه کرده سنگ ریزه ها بر جسمش اثر گذاشته است. سلام کردم. ایستادم و گفتم: یا رسول الله! می گویند همسران خویش را طلاق داده ای، راست است؟ گفت: نه. گفتم: الله اکبر. همانطور که ایستاده بودم شروع کردم به سخن گفتن و مقصودم این بود سر شوخی را باز کنم. گفتم: یا رسول الله! ما مردم قریش تا در مکه بودیم بر زنان خویش مسلط بودیم، آمدیم به این شهر و از بخت بد، زنان این شهر بر مردانشان تسلط داشتند. پیامبر (ص) از شنیدن این جمله تبسمی کرد. به سخن خودم ادامه دادم و گفتم: من قبلا به دخترم حفصه گفته بودم که اگر عایشه از تو قشنگتر و محبوبتر است ناراحت نباش. بار دیگر پیغمبر (ص) تبسم کرد. چون دیدم تبسم کرد نشستم، به اطراف نگاه کردم هیچ چیزی در آنجا به چشم نمی خورد جز سه تا پوست گوسفند. گفتم: یا رسول الله! دعا کن خداوند به امت تو توسعه عنایت فرماید آنچنانکه فارس و روم غرق در نعمتند. پیغمبر (ص) که تکیه کرده بود فورا نشست، فرمود: اینها دلیل لطف خدا نیست. آنها نعمتهای خویش را در همین دنیا از خدا گرفته اند. گفتم: از گفته خودم پشیمانم. برای من طلب مغفرت کن.
از این پس پیغمبر (ص) یک ماه از زنان خویش دوری جست، بدان جهت که رازی را حفصه، نزد عایشه آشکار کرده بود. (نه بدان جهت که عمر می پنداشت که چون زنان پیغمبر (ص) زبان دراز شده بودند و پیغمبر را ناراحت می کردند و پیغمبر (ص) در مقابل آنها سکوت می کرد). بعد از یک ماه پیغمبر (ص) نزد زنان خویش برگشت. آیه تخییر نازل شده بود که هر کدام از همسران رسول خدا از ادامه همسری ناراضی هستند پیغمبر (ص) آنها را در نهایت خوشی، با کمک فراوان مالی در کارشان آزاد بگذارد، هر جا می خواهند بروند، و با هر کس می خواهند ازدواج کنند و هر کدام مایلند با همین وضع فقیرانه بسازند به زندگی با پیغمبر (ص) ادامه دهند. همه آنها در کمال رضایت گفتند: "ما خدا و پیغمبر (ص) را انتخاب می کنیم و افتخار همسری رسول خدا را از دست نمی دهیم". (صحیح بخاری جلد 7 صفحات 38 - 36 و صحیح مسلم جلد 4 صفحات 194 - 192).
آری این است روش اسلام در میان افراط و تفریط ها.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- مسئله حجاب- صفحه 213-209

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/24921