«اعتراض به خلقت» در شعر حافظ

اما در حافظ اشعاری هست که بعضی گمان کرده اند و یا لااقل مستمسک قرار داده اند که خیر، اصلا حافظ معترض بوده به امر خلقت و در امر خلقت تأمل می کرده و بعد می دیده چیزهایی که نباید ببیند و ندیدنی است و مورد اعتراض بوده، و هر چه هم که این طرف و آن طرف، به حکمت ها و فلسفه ها رو آورد نتوانست راه حلی پیدا کند، این بود که به قول آنها به رندی رو آورد، ولی رندی ای که آنها حافظ را تفسیر کرده اند یعنی خلاصه الدنگی و مستی و دم غنیمت شمردن و امثال اینها. آنگاه گفته اند که در بعضی اشعار حافظ صریحا اعتراض به خلقت هست. یک شعرش شعر معروفی است در آن غزلی که با این بیت آغاز می شود:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد *** ورنه اندیشه این کار فراموشش باد
می رسد به این شعر که خیلی معروف هم هست و شنیده ام که مرحوم جلال دوانی از حکما و فلاسفه رساله ای درباره این شعر نوشته ولی من ندیده ام و شاید چاپ هم نشده باشد. می گوید:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت *** آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
آنها می گویند این شعر می گوید: پیر ما، استاد ما، معلم ما (حافظ از پیر طریقت خیلی یاد می کند با چه ستایش عظیمی) گفت که در قلم صنع هیچ خطایی صورت نگرفته، هیچ چیزی که نبایست باشد وجود ندارد، آفرین بر نظر پاک خطا پوشش، نظر پاکی که روی خطا را می پوشد، یعنی خطا وجود دارد ولی لای سبیل می گذارد می گوید حرفش را نزن، وجود دارد ولی خوب، نگوییم، حرفش را نزنیم. آنهایی که این شعر را اینجور معنی کرده اند بعد گفته اند بنابراین با آن شعرهای دیگر حافظ که مثلا می گوید:
نیست در دایره یک نکته خلاف از پس و پیش *** که من این مساله بی چون و چرا می بینم
این دو را با همدیگر چگونه می شود توجیه کرد؟ گفتند خوب، یک وقتی آنجور فکر می کرده، یک وقتی هم این جور فکر می کرده. حالا چه باید بگوییم؟ یعنی آنها شک ندارند که این شعر با آن اشعار جور در نمی آید، منتها گفته اند خوب، یک وقتی آنجور فکر می کرده، یک وقتی هم اینجور، ولی نمی دانیم که اول آن را گفته بعد این را، یا اول این را گفته بعد آن را؟ یکی از کسانی که خیلی دلش می خواهد حافظ را مثل خودش توجیه کند، می گوید که نه، به نظر من اصلا حافظ این شعر را در دوره پختگی اش گفته، چرا؟ به چه دلیلی؟ برای اینکه او در حد کفر یک حرفی زده و اگر این حرف در دیوانش می بود آنوقت شاه شجاع که به او اعتراض کرد که تو چرا گفتی:
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد *** آه اگر از پی امروز بود فردایی
به این شعر نیز اعتراض می کرد. معلوم می شود این شعر را آنوقت نگفته بوده، بلکه در آخر عمر و بعد از مرگ شاه شجاع گفته است.
با آن بیانی که در باب «نظر عارف» عرض کردیم جواب این حرف خیلی واضح و روشن است. می خواهد بگوید که در دید عارف خطا اساسا وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد، چطور؟ عارف از خدا عالم را می بیند، از بالا جهان را می بیند غیر از فیلسوف و مردم عادی است که از پایین جهان را می بینند. آن که جهان را از پایین می بیند او قهرا تک تک و جزئی جزئی می بیند و تمام نظام را یکجا نمی تواند ببیند. در یک مجموعه، اجزاء را دیدن، یک جزء را انسان ببیند و تنها بخواهد روی آن قضاوت کند یک حکم دارد، در مجموع ببیند حکم دیگری دارد.
شما زیباترین چهره ها را در نظر بگیرید، اگر همه این چهره را بپوشند، فقط دو رشته دندان پیدا باشد، با سر مرده هیچ تفاوتی ندارد، آدم از دیدنش وحشت می کند، یا فقط یک چشم را انسان ببیند، یا فقط یک ابرو را ببیند. حالا ذهن انسان از باب اینکه وقتی یک عضو را می بیند اعضای دیگر را مجسم می کند نمی گذارد که خیلی زشت به نظر جلوه کند ولی اگر انسان به آن قسمت هایی که در زیر پرده هست توجه نداشته باشد قهرا آنچنان که لااقل زیبا باید ببیند نمی بیند، وقتی زیبایی اش آنچنان که هست جلوه می کند که همه را با یکدیگر ببیند. آن که از بالا نگاه می کند دیدش کامل است، آن که از پایین نگاه می کند دیدش ناقص است. در دید ناقص خطا می آید. وقتی که «دید» کامل شد، دیگر در این دید تمام آنچه که خطا در دید ناقص وجود داشت از بین می رود. البته حافظ رسمش هم این است که همیشه مخصوصا دو پهلو حرف می زند که این خودش داستان مفصلی است.
ولی منظورش همین است که با دید پاک «کامل» (نقصی وجود ندارد). پیر یعنی کامل (قرینه اش در خودش است). پس غیر کامل نقص می بیند ولی کامل است که هرگز نقصی نمی بیند. چرا نمی تواند نقص ببیند؟ از باب اینکه او همه را با هم می بیند، مجموع نظام را می بیند و در مجموع نظام نقصی اساسا وجود ندارد. مجموع نظام همانی است که خودش تعبیر کرده به جلوه ذات حق، سایه ذات حق، و به قول خودشان ظل «جمیل» جمیل است، سایه «زیبا» زیباست، عکس «زیبا» زیباست. آن که دیدش جزئی است نمی تواند عکس «زیبا» را ببیند، او قطعه ای از عکس را می بیند، جزئی از عکس را می بیند. مخصوصا که در یکی دو بیت بعدش اشعاری دارد که باز حکایت می کند از نهایت زیبابینی و خوش بینی، می گوید:
چشم از آینه داران خط و خالش گشت *** لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد
یعنی در چشم من آنچه که می بینم خط و خال می بینم، اشاره به:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست *** که هر چیزی به جای خویش نیکوست
نرگس مست نوازش کن مردم دارش *** خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد
از همه اشعار، آن که درباره آن بیشتر روی این جهت استدلال کرده اند همین شعر است (پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت...) که این هم تکلیفش همین طور که عرض کردم روشن شد.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- عرفان حافظ- صفحه 112-115

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/25092