هیأت جدید و مسأله هفت آسمان و هفت زمین مطرح شده در قرآن

هیئت جدید به آسمان به آن معنا که قدما قائل بودند به هیچ شکل قائل نیست، که اساسا آسمانی به آن معنا وجود داشته باشد. به حسب هیئت جدید آنچه وجود دارد فقط خود ماه و خورشید و ستارگان هستند که در فضا معلقند بدون آنکه در آسمانی نصب شده باشند و آسمانی آنها را در خود قرار داده باشد. ما جز یک عده کرات معلق در فضا چیز دیگری نداریم. منتها در هیئت جدید یک مساله دیگر مطرح است: حال که این ستارگانی که ما می بینیم معلق در فضا هستند، آیا هرچه بالاتر برویم به جایی می رسیم یا نمی رسیم؟ آیا این فضا لایتناهی است و یا متناهی؟ آیا این جهان ما در جایی پایان می پذیرد، یا اساسا پایان پذیری در کار نیست؟ معلوم است که علوم جدید که براساس ابزارها و مشاهدات حسی کار می کند، از نظر علمی و مشاهدات حسی نمی تواند بیان کند که فضا متناهی است یا غیرمتناهی، فقط می تواند بگوید: تاکنون به جایی نرسیده ایم، چون حواس انسان ولو اینکه با قوی ترین ابزارها کار کند بالاخره محدود و متناهی است.
ولی در عین حال در همین امروز هم از نظر فرضیات علمی و فلسفی دو نظریه وجود دارد. یک نظریه می گوید که این فضا محدود است. درست است که مثلا ماه و خورشید و ستارگان آن طور که قدیمیها خیال می کردند نیست، ولی فضا در نهایت امر محدود است. با این حسابهای کوچک ما، هرچه ما حساب کنیم و جلو برویم فضا بسیار بسیار وسیع است. مثلا بشر به این حد رسیده است که نور که در هر ثانیه پنجاه هزار فرسخ (سیصد هزار کیلومتر) حرکت می کند، ستارگانی هستند که فاصله شان با زمین آنقدر دور است که نور باید میلیونها سال سیر کند تا از آنجا به زمین برسد. شاید صد میلیون سال نور باید سیر کند تا به زمین برسد، یعنی ممکن است ستاره ای در جایی از عالم باشد که از آنجا به زمین نورافشانی کند، خودش ممکن است صدمیلیون سال پیش متلاشی شده و از بین رفته است، نورش تازه حالا به ما می رسد.
در عین حال برخی از دانشمندان بزرگ زمان ما بر اساس بعضی از قرائن و دلائل فلسفی و ریاضی، باز جدا طرفدار این هستند که عالم در مجموع ابعاد خودش محدود است. یکی از کسانی که این نظریه را دارد و پافشاری کرده است و خلاف نظریه اش را هم کسی نتوانسته ثابت کند همین دانشمند معروفی بود که در چند سال پیش فوت کرد و نظریه نسبیت را در جهان آورد، یعنی انیشتین. نظریه او همان نظریه محدود بودن ابعاد عالم است که می گوید اینچنین نیست که «عالم» نامتناهی باشد و هر چه ما پیش برویم عالمی باشد شبیه این عالم، در نهایت امر (حال نهایتش چقدر است مطلب دیگری است، ممکن است فاصله اش چند میلیارد سال نوری باشد) این عالم ما محدود است و کروی الشکل هم هست.
بعد مساله زمینها مطرح می شود که زمین یعنی چه؟ آیا هر کره ای را ما زمین می گوییم؟ یا زمین آن کره ای است که در آن کره استعداد و شرایط حیات و زندگی وجود داشته باشد. این هم جزء مجهولات علم است. حتی راجع به نزدیکترین کرات هم هنوز اطلاع دقیقی از نظر علمی در دست نیست، برای اینکه این ستارگانی که جز منظومه شمسی هستند، همانهایی که قدما برای هر کدام یک فلک قائل بودند (عطارد و زهره و مریخ و مشتری و زحل و غیره)، همینها که نسبت به ستارگان دیگر بسیار بسیار به ما نزدیک هستند، هنوز بشر نتوانسته است بفهمد که آیا آنها زمینی هستند مانند این زمین، یعنی شرایط مساعدی برای زندگی دارند یا ندارند. البته هر چند وقت یک بار اطلاعات و قرائنی ارائه می کنند ولی هنوز صددرصد جنبه علمی پیدا نکرده است و معلوم نیست قضیه از چه قرار است.
در اینجا یک مشکل از مشکلاتی که آیات قرآن به حسب هیئت قدیم داشت به سادگی حل می شود، و آن مشکلی است که قرآن می گوید: نزدیکترین آسمانها را به ستارگان مزین کرده ایم. اگر این جور باشد معلوم می شود که آنچه را که قرآن آسمان می داند مافوق همه این ستارگان است، این ستارگانی که چندین میلیون سال نوری با ما فاصله دارند، چون قرآن می گوید: نزدیکترین آن آسمانها به این ستارگان مزین هستند. آن وقت معنی مزین بودن چیست؟

سخن پیامبر (ص)
حدیثی هست که یهودیهای مدینه از پیغمبر اکرم معنای این مطلب را سؤال کردند، فرمود: چگونه سقف را با چراغ مزین می کنند؟ و حتی پیغمبر اکرم تصریح کرد به اینکه همه ستارگان نسبت به نزدیکترین آسمانها حکم قندیلی را دارند که از سقف آویخته شده باشد (که آن وقت با علم قدیم قابل توجیه نبود). پس معلوم می شود آن نزدیکترین آسمانها از دورترین ستارگان به ما دورتر است، یعنی آن نزدیکترین آسمانها مافوق همه این ستارگان است که هنوز بشر تا به آنجا برسد از نظر علمی خیلی فاصله دارد.
به این شکل مساله آسمانها شکل دیگر و معنی دیگر به خودش می گیرد، یعنی نه تنها با هیئت قدیم به هیچ شکل منطبق نیست، یک امری می شود ماوراء هیئت جدید که هیئت جدید هنوز در این زمینه ساکت است، یعنی نمی تواند نظر بدهد که آیا در ماوراء دورترین ستارگان چه خبر است. بعد هفت آسمان است. هنوز از نظر علمی کسی به خود آن نزدیکترین آسمانها نرسیده تا به مابعد آن برسد، ولی قرآن خبر داده است که هفت آسمان است. بعد می رسیم به هفت زمین، که مقصود از هفت زمین چیست؟ در هفت زمین احتمالاتی داده اند. گفتیم به حسب هیئت قدیم کار هفت زمین خیلی مشکل بود، یعنی توجیه کردنش جز تعبد راه دیگری نداشت. در هیئت جدید گفته اند هفت زمین شاید مقصود همین سیاراتی باشد که در منظومه شمسی به دور خورشید می چرخند، یعنی همین عطارد و زهره و مریخ و مشتری و زحل و دو ستاره دیگر که اخیرا کشف کردند: اورانوس و نپتون، شاید اینها هستند که مانند زمین ما خصلت زمینی دارند. (شاید همین طور باشد)

روایتی از حضرت رضا (ع)
ولی در اینجا مفسرین روایتی از حضرت رضا (ع) نقل کرده اند که این روایت را در همه تفاسیر نقل کرده اند. آن روایت به هفت زمین یک شکل و معنی دیگر می دهد، معلوم می شود که زمینها غیر از این شکل زمینی است که ما ابتدا تصور می کنیم. وقتی که از حضرت همین آیه را سوال کردند، می گویند که اول انگشتانشان را درهم کردند و بعد فرمودند: آسمان و زمین به یکدیگر محبوک است، یعنی به یکدیگر وابسته است. راوی گفت: یعنی چه آسمان و زمین به یکدیگر وابسته است؟ وابستگی ندارد، خدا آسمان را بدون هیچ عمودی و بدون هیچ پایه ای برقرار کرده است. مگر خدا نمی فرماید که «الله الذی رفع السموات بغیر عمد ترونها؛ خداست که آسمانها را بدون عمودی که ببینید برافراشته است.» (رعد/ 2) امام فرمود: قرآن می گوید: «بغیر عمد ترونها؛ بدون عمودی که شما ببینید.» «فهناک عمد ولکن لاترونها؛ پس اینجا عمود هست ولی شما نمی بینید.» یعنی عمودهایی که آسمان و زمین را به یکدیگر وابسته کرده است، آجر یا سیمان و یا آهن نیست که کسی بخواهد ببیند، وابستگی آسمان و زمین با نیروهایی است غیرمرئی، که این منطبق می شود با همین نیروی جاذبه و قوانینی که الان قائل اند. بعد حضرت معنی آسمانها و زمین را تشریح کرد، دست خودش را نشان داد و فرمود: این زمین را می بینید؟ آسمان اول آن است که بالای زمین قرار گرفته است مانند یک قبه ای. بعد فرمود: زمین دوم بالای آسمان اول است. (استاد مطهری می گویند: از روایت، من به طور صریح نتوانستم بفهمم که مقصود این است که یک زمینی بالای آسمان اول است یا بالای آسمان اول خودش برای یک موجوداتی زمین آنهاست؟) آسمان دوم به منزله قبه ای بر آسمان اول است، یعنی این جور نیست که هیئتی ها می گویند که آسمانها به یکدیگر چسبیده اند مثل پوست پیاز. همین طور که آسمان اول بر زمین مانند یک قبه است، آسمان دوم بر آسمان اول مانند یک قبه است، و بالای آسمان دوم خود یک زمینی است. بعد همین آیه را خواند، فرمود: این است معنی قرآن که می فرماید: «الله الذی خلق سبع سموات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن؛ خدا کسی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین نیز همانند آنها را. فرمان (خدا) در میان آنها فرود می آید و تدبیر می کند.» (طلاق/ 12)
پس این نظریه قرآن نظریه ای است که هیئت قدیم آن را تایید نمی کند و بلکه تضاد و تناقض هم با آن دارد، هیئت جدید هم تایید نمی کند، ولی با این بیانی که عرض کردیم قرآن در حدودی بحث کرده است که از حدود هیئت جدید بیرون است، یعنی بحثی است در زمینه ماوراء همه ستارگان، و قلمرو هیئت جدید هنوز داخل ستارگان است و به نهایت ستارگان هم نرسیده است.
خدا در قرآن می فرماید: «یتنزل الامر بینهن». ما می توانیم از آثار و روایات اسلامی بفهمیم که آسمانها به نحوی قرارگاه ملائکه هستند. البته ملائکه که در آسمانها قرار دارند مثل انسان که در زمین قرار دارد نیست که یک جسمی باشد که روی زمین بخواهد راه برود. اگر ما بخواهیم برای آنها شبیهی قائل بشویم، مثل روحند برای جسم، نه مثل جسمی برای جسم، یعنی آن ملائکه نوعی تعلق به آن آسمانها دارند آنچنان که روحی به بدنی تعلق دارد، اما حقیقت آنها چیست، ما نمی دانیم. آن ملائکه ای که امر الهی را حامل هستند و تدبیر جهان را به عهده دارند، نوعی تعلق و وابستگی به آن آسمانها دارند که آن مقداری که ما درک می کنیم از قبیل تعلقی است که روح به بدن دارد. این مطلبی است که قرآن ذکر کرده است و تا این مقدار را ما می توانیم بفهمیم و بدانیم، و بیش از آن شاید هنوز باید علم بشر خیلی پیش برود تا به این حقیقت نزدیک شود.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 8 صفحه 68- 73

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/25197