رابطه خود آگاهی و خدا آگاهی در معارف اسلامی

خدا به انسان آنچنان نزدیک است که آگاهی انسان به خدا عین آگاهی او به خودش است و انسان وقتی می تواند به خودش آگاه باشد که به خدا آگاه باشد و محال است کسی "خودآگاه" باشد ولی "خدا آگاه" نباشد.
قرآن می فرم اید: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون؛ هر کس خدا را فراموش کند، خودش را فراموش کرده است. انسان آن وقت خودش را باز می یابد که خدای خودش را بازیافته باشد. اگر انسان خدایش را فراموش کرد، خودش را فراموش کرده است.» (حشر/ 19)
قرآن در جهت عکس اگزیستانسیالیسم می گوید. آنها می گویند انسان اگر توجهش به خدا معطوف شود، "خدا آگاه" می شود و "ناخود آگاه". قرآن می فرماید انسان فقط آن وقت می تواند "خودآگاه" شود که "خدا آگاه" شود و این از آن عالی ترین و دقیق ترین مطالب انسانی و روانی قرآن است که واقعا حیرت آور است.
قرآن می گوید انسان گاهی خودش را می بازد و به تعبیر خود قرآن، بازنده بزرگ آن نیست که همه پولش را باخته است و حتی آن کسی نیست که تمام آزادی خود را باخته و نوکر دیگری شده و حتی آن کسی نیست که ناموسش را باخته است، بلکه بازنده بزرگ کسی است که خودش را باخته است. وقتی انسان خودش را ببازد، آن وقت است که همه چیز را می بازد و همه چیز را باخته و اگر انسان خودش را بیابد، آن وقت همه چیز را یافته است.
فلسفه عبادت چیست؟ فلسفه عبادت این است که انسان خدا را بیابد تا خودش را بیابد، فلسفه عبادت "بازیابی خود" و خود آگاهی واقعی به آن معنایی است که قرآن می گوید و بشر هنوز نتوانسته است این مطالب را درک کند مگر کسانی که از مکتب اسلام الهام گرفته اند.
شما اگر می بینید محی الدین عربی پیدا می شود و خودآگاهی انسان را تفسیر می کند و بعد از او شاگردهای او از قبیل مولوی رومی و امثال او به وجود می آیند، اینها ششصد سال بعد از قرآن آمده اند و توانسته اند از قرآن الهام بگیرند. البته اگر ششصد سال بعد از قرآن هستند ولی این افتخار را هم دارند که هفتصد سال قبل از فلاسفه معاصر هستند.
مولوی راجع به اینکه "خود آگاهی" هیچ وقت از "خدا آگاهی" جدا نیست، می گوید:
اقتضای جان چه ای دل آگهی است *** هر که آگه تر بود جانش قویست
بعد از اینکه می گوید اصلا جان یعنی آگاهی و هر که آگاهتر باشد جان او قویتر است و انسان به این دلیل جانش از جان حیوان قویتر است که آگاهتر است، کم کم مطلب دقیق می شود تا اینکه می گوید: انسان آن وقت از خودش آگاه می شود که از خدای خودش آگاه شود. بنابراین درباره اینکه اینها در باب آزادی خیال کرده اند که هر تعلقی بر ضد آزادی است، باید گفت: بله، هر تعلقی ضد آزادی است مگر تعلق به خدا که تعلق به خود است و تعلق به خود کاملتر است و جز با تعلق به خدا، آزادی پیدا نمی شود. پس آگاهی به خدا مستلزم آگاهی بیشتر از خود است و انسان هر چه که در عبادت و خلوت، بیشتر در ذکر خدا فرو رود توجهش به خدا بیشتر می شود و آن وقت است که نفس خودش را بهتر می شناسد. بعضی از افرادی که انسانهای بسیار بزرگی بوده اند، از همین راهها به خودآگاهی عرفانی رسیده اند.
در حدود پنجاه سال پیش مرد بزرگی زندگی می کرده است که از مجتهدین بزرگ و از تحصیل کرده های نجف و شاگرد مرحوم حسینقلی همدانی، عارف بسیار بسیار بزرگ متشرع نیم قرن پیش بوده است. این مرد مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی است که در قم مقیم بوده و در حدود پنجاه سال پیش از دنیا رفته است و کتابهایی از ایشان در دست است. ایشان وقتی مسأله "خود آگاهی" خودش را با مقدماتی شرح می دهد، به آن مرحله خودآگاهی عرفانی که نفس خود را درک می کند و می شناسد می رسد، می گوید من کسی را می شناسم که اولین بار در عالم رؤیا این خود آگاهی برایش پیدا شد و در بیداری برای او ادامه پیدا کرد. بعد با یک وضعی در کتاب خودش این مطلب را شرح می دهد. این "آگاهی به خود" به معنی واقعی فرع بر "خدا آگاهی" است و جز از راه عبادت واقعی پیدا نمی شود، یک روانشناس اگر هزار سال هم روانشناسی کند، به خود آگاهی واقعی نمی رسد.
علی (ع) جمله ای دارد که خیلی عجیب است. می فرماید: «عجبت لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسه فلا یطلبها؛ تعجب می کنم از انسانی که وقتی چیزی -مثلا یک مال- را گم می کند، دایما دنبالش است تا آن را پیدا کند ولی فکر نمی کند که خودش را گم کرده است!» چرا نمی رود خودش را پیدا کند؟ ای انسان! تو نمی دانی خودت را گم کرده ای؟ برو خودت را پیدا کن، این از هر گمشده دیگر برای تو ارزش بیشتری دارد.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 302-305

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/25275