فقهای شیعه بلکه جمیع فقهای اسلام اتفاق و إجماع نموده اند بر آنکه جمیع تکالیف الهیه مشروط به علم و قدرت است، و این دو صفت را از شرایط عامه تکلیف می دانند؛ بدین معنی که اختصاص به بعضی از اوامر یا نواهی حضرت پروردگار ندارد، بلکه در تمام تکالیف باید در مکلفین این دو شرط متحقق باشد تا آنکه تکلیف درباره آنها تحقق یابد و یا منجز گردد.
اما درباره علم استدلال می کنند اولا به آیه کریمه:
«و ما کنا معذبین حتی ' نبعث رسولا.»؛ «روش و سنت ما نیست که عذاب کنیم مگر پس از آنکه پیامبری را بفرستیم و حجت را تمام کنیم.» (اسراء/ 15) و به آیه کریمه: «و مآ أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه لیبین لهم فیضل الله من یشآء و یهدی من یشآء و هو العزیز الحکیم.»؛ «و ما هیچ پیغمبری را نفرستادیم مگر به زبان قوم خودش تا آنکه برای آنان روشن سازد (أحکام و تکالیف و سنن و آداب و اخلاق و عقائد و توحید را بیان کند) و پس از بیان نمودن و اتمام حجت، خداوند افرادی را که مخالفت کنند به اراده خود گمراه کند و افرادی را که اطاعت نمایند به اراده خود هدایت فرماید.» (ابراهیم/ 4) و به آیه کریمه: «لیهلک من هلک عن بینة و یحیی ' من حی عن بینة.»؛ «برای آنکه هر کس که به واسطه معصیت و گناه به هلاکت رسد، از روی حجت و دلیل باشد و هر کس که به واسطه اطاعت و حصول ثواب زنده می گردد، نیز از روی حجت و دلیل باشد.» (انفال/ 42) و به آیه کریمه: «و لو أنآ أهلکنـاهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا أرسلت إلینا رسولا فنتبـع ءایـاتک من قبل أن نذل و نخزی.»؛ «و اگر ما ایشان را هلاک می کردیم قبل از بینه و تمامی بیان و حجت، در مقام اعتراض بر آمده و می گفتند: ای پروردگار! چرا تو پیامبری نفرستادی تا ما از آیات تو علم و اطلاع حاصل نموده و متابعت آنها را بنماییم پیش از آنکه عذاب تو به ما برسد و ما را دستخوش ذلت و بدبختی قرار دهد؟» (طه/ 134)
و نیز به بسیاری از آیات که در آنها لفظ «بینه» به کار رفته و عذاب خدا را در امت های پیامبران گذشته منوط و مشروط به آن نموده است.
شیخ صدوق گوید: حدیث کرد ما را حضرت امام جعفر صادق (ع) که گفت: رسول خدا (ص) فرموده است: «رفع عن أمتی تسعة: الخطأ و النسیان و ما أکرهوا علیه و ما لا یعلمون و ما لا یطیقون و ما اضطروا إلیه و الحسد و الطیرة و التفکر فی الوسوسة فی الخلق ما لم ینطق بشفة.»؛ «از امت من مؤاخذه و عذاب درباره نه چیز برداشته شده است: اول: کارهایی را که از روی خطا به جا می آورند و در عمل به آن تعمدی ندارند و از روی قصد نمی کنند. دوم: کارهایی را که از روی فراموشی و نسیان به جا می آورند و در حال توجه و یادآوری نیستند.
سوم: کارهایی را که از روی اکراه به جای آورند؛ یعنی خود میل به جا آوردن آن را ندارند ولیکن شخص دیگری آنان را به این عمل اکراه می کند مثل آنکه ظالمی می گوید: اگر روزه ماه رمضان را نخوری تو را می کشم. چهارم: کارهایی را که ندانسته به جای می آورند؛ مثل آنکه نمی دانند که از طرف خدا فلان تکلیف وارد شده است و ترک می کنند؛ اگر این ندانستن مستند به تقصیر خود آنان نبوده باشد. پنجم: کارهایی را که از عهده آنان خارج است و قدرت و توانایی آن را ندارند. ششم: کارهایی را که از روی اجبار و ضرورت انجام دهند؛ مثل آنکه ظالم مقتدری آنان را بخواباند و در ماه رمضان آب در حلق آنان بریزد، یا در امور زندگی و معیشت ـکه خارج از مقدار کفاف نباشدـ ضرورت اقتضا کند که قرض ربوی بگیرند. هفتم: حسد کردن است در دل، بدون آنکه این حسد را اظهار نماید و در خارج وسایل سلب آن نعمتی را که بر اساس آن به محسود حسد برده است به کار برد. هشتم: به فال بد گرفتن؛ چون انسان نباید هیچ چیز را به فال بد بگیرد و روی آن ترتیب اثر دهد، و هر وقت در دلش فال بدی آمد باید اعتنا نکند و بر عکس آنچه را که فال زده عمل کند و دنبال کار را بگیرد؛ ولی ورود فال بد در دل بدون اختیار و بدون ترتیب اثر، گناه ندارد و مورد مؤاخذه واقع نخواهد شد. نهم: بعضی از خطوراتی که بر دل او می زند و درباره مبدأ آفرینش جل و عز شک می کند و مثلا با خود می گوید: این مخلوقات را خدا خلق کرده پس خالق خدا کیست؟ و نظیر این قسم تفکراتی که خلاف واقع و راجع به ارتباط عالم خلق با عالم ربوبی است. این خطورات اگر که بدون اختیار گاهی عارض شود و انسان به زبان نیاورد و بازگو نکند مؤاخذه و گناه نخواهد داشت.»
اخبار داله بر تنجز تکلیف و مؤاخذه در صورت تقصیر در تعلم و سؤال، باری در اینجا یک موضوع تذکرش لازم است و آن اینکه: عدم تکلیف تنجیزی و عدم مؤاخذه و عقاب در صورت عدم علم به احکام، در صورتی است که مکلف در مقام تفحص از دلیل بر آمده و احیانا برخورد به دلیل نکرده است و اما در صورت تقصیر و دنبال دلیل نرفتن و در مقام فحص بر نیامدن، در این صورت عقاب و مؤاخذه به جای خود باقی است گرچه مکلف نسبت به حکم جاهل باشد.