پاسخ متکلمین به شبهه آکل و ماکول بر مبنای حشر اجزاء اصلی بدن

متکلمین برای پاسخ به شبهه آکل و ماکول و حل مسئله معاد جسمانی، اجزاء بدن انسان را به اجزاء اصلی و اضافی تقسیم نمودند اما می توان از ایشان پرسید که آیا این اجزاء اصلیه و فضلیه و تفکیک آنها بدینصورت، در آیه ای و یا در روایتی وارد شده است، که اینطور شما با سماجت دنبال کرده اید و بدینصورت مفتضحانه کشانیده اید؟! اما باید اذعان کرد که این فرضیه ایشان بر هیچ مبنای فلسفی، علمی و عقلی بنیان گذاری نشده است. از حیث علمی باید گفت که: بین اجزاء اصلیه و فضلیه انسان هیچ تفاوتی نیست؛ مثلا این دستی که انسان دارد، این پائی که انسان دارد، این چشم و این گوش و این کبد و کلیه و قلب و مغز و شریان و ورید و حتی مو و ناخن انسان، حکایت از شخصیت و وحدت او می کنند، و این امر بسیار عجیب است بلکه از اعجب امور و از اعاجیب مسائل است.
انسان چنین می پندارد که آنچه نماینده انسان است و او را بوجود می آورد فقط میتواند نطفه باشد، و نطفه چیزی است که به تمام معنی حکایت از وجود انسان می کند و لذا نطفه در خارج تبدیل به فرزند می شود. اگر نطفه از انسان من حیث المجموع برداشته شود، لازمه اش آنست که بچه ای که از شخص نابینا در رحم مادر پرورش پیدا میکند و متولد می شود کور باشد؛ در حالیکه می بینیم آنقدر افراد نابینا ازدواج می کنند و بچه های بینا با چشمان درخشان از آنها پدیدار می گردد که به حساب در نمی آید؛ و بچه کور، کور نمی شود. از شخص چلاق و افلیج یا کسی که دست و پایش بریده شده است، بچه های سالم و تام الخلقه بوجود می آیند. پس آن نطفه چه خصوصیتی دارد که از آدم کور و از آدم دست و پا بریده گرفته میشود، و آدم بینا و با اعضاء و جوارح سالم در خارج بوجود می آید؟
چهارده قرن است که مسلمین و چهار هزار سال است که کلیمی ها فرزندان خود را ختنه می کنند، و در این مدت نوزادان غیر مختون متولد می شوند، با آنکه نطفه از پدر مختون گرفته شده است. و داستان پرده بکارت دختران عجیب تر است، یعنی از زمانی که تاریخ نشان می دهد، دختران که متولد می شوند دارای پرده بکارت هستند، با آنکه مادرانشان در حین انعقاد نطفه بدون پرده می باشند؛ و شاید در تمام دوران نسل بنی آدم که مقدار آنرا خدا می داند مطلب از این قرار بوده است.
اگر متکلمین بگویند: اجزاء اصلیه انسان فقط نطفه است که حکایت از تمام وجود او می کند، می گوئیم: پس چرا الآن در خارج دست و پا و چشم و غلاف آلت رجولیت و پرده بکارت و غیرها همه به این اطفال منتقل شده اند، با آنکه در وجود آباء و اجداد و نیاکان آنها چنین چیزهائی نبوده است؟ از این مطلب بگذریم، اجزاء فضلیه را شما چه می گوئید؟ اگر بگوئید: اجزاء اصلیه عبارت از جزء اصلی در مغز است و یا جزء اصلی در قلب و یا در کبد است، و اجزاء فضلیه سائر اعضاء و جوارح است، و مو و ناخن از اجزاء فضلیه است، ما یک جزئی که شما مسلما فضلیه می گیرید مانند همین پوست بدن و ناخن را در تحت مطالعه و تحلیل و تجزیه و تدقیق قرار می دهیم، و بدست می آید که در این ناخن و در این پوست، تمام خصوصیات و مشخصات وجودی صاحبش منعکس شده است. یعنی چه؟
یعنی آن غذائی را که انسان خورد، این سیب، این گلابی، این نان، این سبزی خوردن، این گوشت گوسفند را که انسان می خورد، دیگر در بدن انسان بصورت غذاهای اولیه نیست؛ سیب و گلابی نیست؛ نان و گوشت گوسفند نیست؛ چون در بدن آمد و تحلیل رفت؛ جزء بدن انسان شد؛ و گوشت و استخوان و رگ و پی شد؛ آن صورت ها از بین رفت؛ الآن پنیر نیست؛ الآن ماست و شیر نیست؛ الآن بدن شماست و حکایت از شما می کند. وقتی همان اجزاء فضلیه آمد در بدن و تبدیل به گوشت و ماهیچه و سلول شد، دیگر گوشت شماست و جزء اجزاء اصلیه شماست؛ و بدون هیچ تفاوتی با سائر سلول ها در یک ردیف و یک طراز قرار دارند. اگر یک تکه از گوشت بدن شما را ببرند و آنرا ببرند در لابراتوار، و ذراتش را تجزیه کنند، در تمام عالم می گویند: این گوشت متعلق به بدن فلانی است؛ و محال است گوشت بدن فرد دیگری باشد، یا مانند گوشت بدن دیگری باشد، یا با گوشت بدن دیگری اشتباه شود. چون تخصیص به شما پیدا کرده و خصوصیات بدن شما در این گوشت منعکس شده و نماینده شما شده است.
ما فعلا دستگاهی نداریم، لابراتوار و آزمایشگاه و تخصیصگاهی نداریم که بتواند این گوشت را مشخص کند که مال بدن شماست، و از تمام گوشت های افراد عالم متمایز و جدا و مشخص سازد. این دستگاه خیلی عجیب است، و هنوز هم علم بشر به اینجا نرسیده است که چنین ماشینی و لابراتواری بسازد، ولی از نقطه نظر براهین کلی علمی و فلسفی مطلب ثابت، و جای تردید و گفتگو نیست. در این تکه گوشت یا در این تکه استخوان یا در این تکه ناخن و غیرها، تمام وجود شما هست؛ یعنی چشم هست، گوش هست، دست و پا هست، قلب و مغز و کبد هست، شریان و ورید هست، و همه چیز هست؛ عجیب است عجیب؛ ببینید خدا چکار کرده است؟!
ما می پنداریم که فقط تمام خصوصیات وجودی انسان در نطفه منعکس است؛ یعنی همان یک ذره اسپرم، انسان را نشان می دهد؛ با اینکه هر ذره ای از ذرات بدن انسان، چه گوشت و چه استخوان و چه رگ و پی و چه مو و ناخن، نمایش دهنده یک انسان تام الخلقه و تمام عیار هستند. و در بدو امر شاید برای ما بسیار موجب تعجب باشد که چگونه هر ذره از بدن انسان نمایشگر انسانست؛ ولی ممارست در این امر و ورود به علم ثابت می کند که تمام بدن انسان حکم نطفه را دارد و حکایت کننده از تمام وجود انسان است، بطوری که اگر بشر بتواند یک ذره و یک سلول از گوشت بدن را بردارد، و همانطوری که نطفه در رحم مادر پرورش پیدا می کند، و دورانی را می گذراند و تبدیل به طفل می گردد، این تکه گوشت را در جای مناسبی با درجه حرارت خاص و عاری از آفات پرورش دهند، و دورانی را بگذراند و راه تکامل خود را بدست آرد؛ کم کم تبدیل به علقه و کم کم به مضغه و کم کم استخوان و سپس گوشت بر روی آن پوشیده می شود و روح در آن دمیده می گردد، و بصورت طفل و نوزادی کامل پا به عرصه وجود می گذارد.
پس همانطوری که باغبان در بعضی از گیاهان احتیاج به تخمکاری ندارد و یک تکه از آن گیاه را می برد و قلمه میزند و پس از مدتی می بینید سراسر باغ پر از قلمه شده و همه رشد کرده اند و زنده اند، ممکن است تکامل سلسله علوم تجربی بشری به جائی رسد و زمانی فرا رسد که شخصی بیاید و یک تکه از گوشت زنده بدن انسان را که بریده و برداشته است قلمه بزند، و از یک سیر گوشت یک میلیون بچه درست کند. و اگر بنا بشود اجزاء اصلیه از اجزاء فضلیه جدا باشند، نباید این چشم و این دست و این ناخن حکایت از یک انسان کامل کند، در حالیکه حکایت می کند.
از این مطالبی که ذکر شد استفاده می شود که در استخوان انسان، انسان هست، و در گوشت انسان، انسان هست و در ناخن انسان، انسان هست، و اگر نبود تبدیل به بچه نمی شد. از اینکه در تمام اجزاء و ذرات بدن، انسان هست استفاده می شود که اجزاء فضلیه ای که از خارج داخل بدن انسان می شوند، عینا مانند استکان های آبی است که ما به نوبت در درون طشت می ریزیم و همگی یک شکل واحدی به خود می گیرند. این استکان های آب وقتی که در طشت داخل نشده دارای صفاتی است، مثلا به شکل استوانه است، چون این آب استوانه شکل را در طشت ریختید دیگر استوانه نیست، شکل دیگر پیدا می کند. و همینطور مرتبا استکان های آبی را که در طشت سرازیر می کنید، شکل استوانه ای خود را از دست می دهند و یک حد و شکل و حتی رنگ دیگری به خود می گیرند، مثلا اگر آب طشت زرد رنگ باشد و آب استکان ها سفید باشد آب زرد رنگ می شود، آب سفید سپیدی خود را حفظ ننموده و چون با آب طشت ممزوج می شود، با آب طشت در تمام خصوصیات یکی می شود.
اجزاء فضلیه قبل از اینکه داخل بدن انسان شود، حدود خاصی دارد؛ گندم است؛ جو است؛ برنج است؛ سبزیجات است؛ لبنیات است و امثال اینها؛ ولی وقتی در معده می رود دیگر گندم و جو و برنج نیست؛ آنجا تبدیل می شود به یک ماده دیگر؛ چون از ترشحات بزاق و ترشحات معدی به آن اضافه می گردد. بعد از آنکه هضم معدی تمام شد و وارد روده گردید و کبد می خواهد از رگ های ماساریقا (کلمه ای است عربی از ریشه یونانی، نام رگ هایی است که کبد به وسیله آنها غذا را جذب می کند) آنرا به خود جذب کند، جوهرش به کبد می رود و تفاله آن در روده ها حرکت می کند و پیوسته روده ها باقیمانده جوهره غذا را نیز می مکند و به بدن می رسانند، و بعد از آنکه کلیه نیز کار خود را انجام داد و قوه غذا را به بدن رسانید و فضولات و سمومات را از راه ادرار خارج کرد، و پس از آنکه در ریه آن جوهره که به نام خون است تصفیه شد و به قلب رسید و مواد غذائی را به تمام بدن رسانید و در هر عضوی از اعضاء از جنس همان عضو و تبدیل به همان عضو شد؛ از آن نطفه درست می شود. در تمام این حالات آن صورت اولیه غذا بکلی دگرگون شده و فعلا تبدیل به اجزاء بدن انسان شده است.
نطفه حقیقت انسان است؛ آن قطعه پنیر و لیوان شیر و گندم را شما در خارج از بدن صد هزار سال بگذارید بچه و نوزاد انسانی نمی شود؛ و اما وقتی در بدن انسان وارد شد و بصورت نطفه در آمد، آن نطفه تبدیل به بچه می شود؛ چون آن جزء فضلی که به صورت غذا در بدن آمد فعلا تبدیل به اجزاء اصلیه شده و جزء انسان شده است. بنابر آنچه گفته شد معلوم شد که جدا کردن اجزاء اصلیه از اجزاء فضلیه، هم از نقطه نظر علوم تجربی و هم از نقطه نظر علم و فلسفه غلط است. و اینکه بگوئیم خداوند در روز بازپسین اجزاء اصلیه بدن مرده را محشور می کند و اجزاء فضلیه در بدن آکل که تمام بدن مأکول بوده اند، ربطی به اجزاء اصلیه آکل ندارند، اصولا بدون پایه بوده و در منطق علم دارای ارزش نیست.
این قسم استدلالات آقایان متکلمین برای دل خوش کنک است؛ چون می خواهند از طرفی از عهده جواب اشکال برآیند و از طرف دیگر چون تخصص در علوم و معارف الهیه ندارند، با همین حرف ها سر و ته مطلب را هم می آورند و مهر و موم می کنند و بیش از این مقدار هم به خود اجازه دقت و تأمل نمی دهند و نتیجه این بحث آن شد که پاسخ دادن از شبهه آکل و مأکول، به اجزاء اصلیه و فضلیه، جواب تمامی نیست و علاوه بر اینکه إشکال را دفع نمی کند، خود موجب اشکال ها و ایرادهای دیگری نیز خواهد بود.


Sources :

  1. سید محمد حسینی تهرانی- معاد شناسی 6- صفحه 150 تا 158

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/25774