نتایج استقلال مقام خلافت در مصدریت احکام شریعت

 بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص)، مقام خلافت در آن روز به تمام معنی مصدریت حکم را در اختیار داشت و به اصطلاح امروزی خودمان، هم صلاحیت وضع و تغییر بعضی از مواد قانون اساسی و هم صلاحیت وضع قوانین فرعی و اجرای آنها را به عهده داشت. نقیصه ای که این استقلال داشت و نیازمند تتمیم و ترمیم بود، مصونیت اولیای امور و مصادر اجرا، یعنی مقام خلافت و ایادی کارگزار او بود که همه صحابی بودند، یک حکم مطاع غیر قابل رد دینی می خواست تا اولیای امور به واسطه آن، یک نوع مصونیت دینی داشته باشند و مردم حق هیچ گونه اعتراضی به اعمال و اقوال آنها نداشته باشند و صحابه خودشان دانند و خوشان! این نقیصه، به واسطه روایتی که صحابه از نبی اکرم (ص) نقل می کردند که به موجب آن، صحابه رسول اکرم (ص) مجتهد معرفی می شدند که اگر نظرشان در امور، به واقع اصابت کند، مأجورند و اگر خطا کنند، باز مأجور و معذورند، مرتفع شد. همچنین روایات دیگری از نبی اکرم در مناقب صحابه نقل می کردند که طبق آنها، صحابه رسول، مغفور و معاف بودند و خدا از ایشان راضی بود و هر کار خوب و بد و طاعت و معصیت که انجام می دادند، هیچ گونه مؤاخذه الهی در کار نبود. این روایات نیز روایت سابق مجتهد و مأجور بودن صحابه را تأکید کرده، سند رسمی معافیت را به دست صحابه می سپرد و آزادی نظر و عمل بی قید و شرط یاران پیغمبر را صددرصد تأمین می کرد.

نتبجه مستقیم این استقلال و مصونیت:
نتیجه مستقیم استقلالی که مقام خلافت به دست آورد و مصونیت دینی که سند آن را صحابه که کارگردانان خلافت بودند به دست آوردند، این شد که امور دین و دنیای جامعه اسلامی به دست مقام خلافت سپرده شد. احکام و قوانین دینی اعم از عبادی یا تجاری، تنها از نقطه نظر افکار اجتماعی (منتهی به حس)، دارای اعتبار گردید و قوانین عملی و حتی معارف اعتقادی اسلام، پدیده هایی گشت که بر اساس حیات مادی مردم که برای مردم قابل درک است، استوار بود. به این ترتیب، حیات معنوی اسلام از مقام عالی و موقعیت واقعی خود تنزل نموده، وارد مرحله اجتماع شد و در حصار ماده، محصور گردید (به اصطلاح، الوهیت در اجتماع اسلامی یا در کرسی خلافت و حاشیه آن حلول نمود) و طبعا نورانیت اسلام که در زمان نبی اکرم (ص) ما بین بعثت و رحلت ظهور نموده بود، جزء تاریخ گردید (مستدعی است درست تأمل شود). این پیش آمد، اثر قهری مداخله اجتهاد در احکام الهی بود و ناگزیر به دنبال آن می آمد و ربطی به علم و جهل مسببین و پایه گذاران اولی و طرفداران خلافت انتخابی نداشت و حقا نیز باید گفت که بسیاری از مردم آن روز و بلکه اعصار بعدی، به نحوی که شاید و باید، ماهیت آن را نمی دانستند و به عواقب شوم آن پی نبرده بودند. چنان که می بینیم، مخالفین انتخابی که از همان روز اول به عنوان اعتراض، از اکثریت جدا شده، به نام "شیعه" شهرت یافتند، در آغاز امر بیش از چند تن نبودند، ولی در اواخر ایام خلافت، جمعیت قابل توجهی را تشکیل داده بودند، همچنین می بینیم که اکثر علمای اهل سنت، اجتهاد در مقابل نص را جایز نمی دانند، با این که اعمال خلفای صدر اسلام، هرگز بدون آن نمی تواند قابل توجیه باشد.

نتایج مستقیم استقلال خلافت در نظر و حکم:
برنامه عمومی و روش عملی مقام خلافت چنان که دانستیم، اجرای احکام و قوانین اسلام بود، به نحوی که اجتهاد و رأی هدایت کند، و به عبارت دیگر، حفظ مصالح عامه جامعه اسلامی با موافقت کتاب و سنت، در جایی که ممکن است، و تقدیم مصلحت وقت بر کتاب و سنت، در جایی که ممکن نیست. این معنی چنان که دانستیم، معنویت اسلام واقعی مبرا و منزه از مادیت را به قالب یک رژیم اجتماعی مادی، حلول می داد و طبعا مانند سایر پدیده های مادی، حالات عمومی یک موجود مادی را از کودکی و جوانی و کهولت و پیری می پذیرفت، چنان که خلیفه دوم در بعضی از کلمات خود، اسلام را به شتری تشبیه می کند که سال های مختلف و حالات گوناگون ناتوانی و توانایی بعدی را طی می کند. این طریقه، طریقه اسلامی غیر قابل تغییر زمان نبی اکرم نبود، بلکه تقریبا و تا اندازه ای نزدیک به طریقه دموکراسی کامل هم نبود، زیرا به اصول مسلمه دموکراسی نیز چنان که مخفی نیست، قابل تطبیق نبود و از همین جهت است که اختلال هایی که منافی با استقامت و یکنواختی یک سنت اجتماعی پابرجا است، در آن مشاهده می شود، چنان که می بینیم چهار خلیفه نخستین، با چهار شکل مختلف روی کار آمدند و همچنین دو خلیفه اول، تقریبا یک سیرت مخصوص و خلیفه سوم و چهارم هر کدام یک سیرت مخصوص به خود داشتند و همچنین معاویه از راه دیگری غیر از طرق خلفای راشدین، به خلافت اسلامی تسلط یافت و پس از خود، خلافت را بر پایه وراثت استوار ساخته و سپس به طور آشکار، آن را به یک سلطنت استبدادی تبدیل کرد. از همین جهت است که این حکومت اسلامی نوبنیاد، هم شکل امپراطوری های دیگر همزمان خود، مانند امپراطوری روم و ایران شد و در نتیجه، اولا: تقارب طبقات را که اسلام با آن همه رنج و کوشش، بنیانگذاری نموده بود، از بین برد و طبقات مختلف رئیس و مرئوس، مولی و عبد، مخدوم و خادم، مرد و زن، عربی و موالی، صحابی و غیر صحابی، مهاجر و انصار به زودی شکاف های عمیقی پیدا کردند. ثانیا: این نظام، هرچه نیرو داشت، صرف جهانگیری و توسعه حکومت می کرد، حتی خلیفه دوم برای تشویق مردم به جهاد، امر نمود که کلمه «حی علی خیرالعمل» را از اذان بردارند تا مردم از جهاد به نماز نپردازند. در اثر همین زیاده روی، بقیه مقاصد عالیه اسلام که مربوط به تربیت و تکمیل و تهذیب مردم بود، تحت الشعاع قرار گرفت. البته نمی توان تردید داشت که یکی از دستورات مهم اسلام، مسأله جهاد است که وسیله مبارزه با شرک و راه توسعه شعار توحید می باشد، ولی بدیهی است که روش اسلام، روش اسکندری و چنگیزی نیست. اگر اسلام نسبت به مسلمین، دستور جهانگیری داده، به همراه آن دستور جهانداری نیز داده است و از واضحات آیات کریمه قرآنی است که منظور اسلام از توسعه منطقه نفوذ، احیای کلمه حق و بسط عدل اجتماعی و تربیت معنوی مردم است، نه تأسیس و تشکیل یک امپراطوری قیصری و کسرایی و استعباد و برده گیری عمومی و به دست آوردن غنیمت های جنگی بیکران و اندوختن گنج های شایان.
کار اندوختن ثروت، به نحوی بالا گرفته و شیوع پیدا کرده بود که در زمان خلیفه سوم، ابوذر، صحابه راستگو و محبوب پیغمبر، علیه گنج اندوزی به مبارزه برخاست و بالاخره جان خود را در همان راه گذاشت. وقتی که خلیفه سوم می خواست اختلاف مصاحف را برداشته و یک مصحف متفق علیه در میان مردم دایر کند، در کتابت قرآن، اصرار داشتند که لفظ واو را از اول آیه «کنز» حذف کنند، تا ابی بن کعب، مباشرین را با شمشیر و قتال تهدید نمود. با این همه، معاویه تا آخر اصرار داشت که آیه تحریم کنز، مربوط به اهل کتاب است، نه مسلمین و طبیعی هم بود، زیرا به شهادت تاریخ، او و همدستانش، هر کاری کردند و هر فتنه و فسادی بر پا داشتند، به زور پول بود و از برکت جهاد!


Sources :

  1. علامه طباطبایی- شیعه- صفحه 221-217

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/27377