سهل انگاری مسلمین در قبال تعالیم اسلامی در گذشته و حال

اسلام مواد فکری دینی بسیاری را به وجود آورده و قرن های متوالی است که در اذهان ما پیروان اسلام رحل اقامت انداخته و به طور توارث از فکری به فکری منتقل شده و به زندگی بی سر و صدای خود ادامه می دهد و پیوسته مانند سایر مقدسات مذهبی بدون این که دست بحث و کنجکاوی به دامنش برسد در نهاد افراد، بایگانی شده و مورد استفاده قرار نگرفته است.
ما شرقی هستیم و تا آن جا که از تاریخ نیاکان و پیشینیان خود یاد داریم و شاید به هزارها سال سر زند، محیط های اجتماعی گذشته –که در ما حکومت کرده– هرگز به ما آزادی فکری و خاصه در مسائل علمی مربوط به اجتماع نداده و روزنه کوچکی هم که در مدت بسیار کمی در صدر اسلام به دست شارع اسلام به روی ما باز شده و مانند سپیده صبح به دنبال خود روز روشنی را نوید می داد، در اثر حوادث تاریک و طوفان های طبیعی و مصنوعی که به دست یک عده خود خواه و سود پرست به وجود آمد، دوباره پشت پرده تاریکی رفت و باز، ما ماندیم و اسارت و بردگی؛ ما ماندیم و تازیانه و دم شمشیر و چوبه دار و گوشه زندان های تاریک و شکنجه های جهنمی و محیط های مرگبار؛ ما ماندیم و وظیفه باستانی «بله بله»، «لبیک» و «سعدیک»!
آن که بسیار زرنگ بود همین اندازه می توانست مواد مقدسات مذهبی خود را دست نخورده نگه داشته و بایگانی کند و اتفاقا حکومت های وقت و سایر گردانندگان اجتماع برای جلوگیری از بحث آزاد نسبت به این رویه زیاد بی میل نبودند. آنان بسیار علاقمند بودند که مردم به کار خود مشغول بوده و پا از گلیم خود بیرون نبرند. آری، کار خود، نه کارهای عمومی و حکومتی که ملک خالص حکومت ها و گردانندگان اجتماعات می باشد! آنان از پایبند بودن مردم نسبت به غالب مواد نسبتا ساده دینی، ضرری حدس نمی زده و ترس و بیمی نداشتند، فقط می خواستند مردم به بحث آزاد و کنجکاوی انتقادی نپردازند، خودشان مغز متفکر مردم قرار گیرند؛ زیرا این حقیقت را خوب درک کرده بودند که نیرومندترین وسایل در زندگی، نیروی اراده افراد است و اراده افراد تسلیم بی قید و شرط مغز متفکر آنها می باشد و با قبضه کردن مغز متفکر، می توان اراده آنها را قبضه نمود، لذا پیوسته هوایی جز این در سر نداشتند که به تسخیر افکار همگانی بپردازند و به اصطلاح خودمان، خود مغز متفکر مردم بوده باشند. اینها یک سلسله حقایق هستند که هر کس به تاریخ گذشتگان و پیشینیان مراجعه کند و کمترین دقتی به کار بندد در برابر وی مجسم شده و کوچکترین تردیدی برای او نخواهد گذاشت.
اخیرا نیز که آزادی اروپایی با آب و تاب تمام پس از سیراب کردن مغرب زمین، به سراغ ما شرقی ها آمده و ابتدا به عنوان یک مهمان عزیز و بعد به عنوان یک صاحب خانه مقتدر در قاره ما استقرار جست، اگرچه بساط اختناق افکار را برچید و صلای آزادی در داد و این بهترین وسیله و مناسب ترین فرصتی بود که به ما اجازه می داد به تدارک نعمت از دست رفته پرداخته و از نو شالوده یک زندگی مشعشع از علم و عمل به هم آمیخته بپردازیم، ولی متأسفانه همین آزادی اروپایی نیز که ما را از دست ستمکاران رهایی بخشید، خود به جای آن نشست و مغز متفکر ما شد!
ما نفمیدیم چه شد؟ همین قدر به خود آمده دیدیم دیگر روزگار «ما فرمودیم» گذشته و نباید دیگر به حرف خداوندگاران و فرمان های قدر قدرت و کیوان سطوتان گذشته گوش داد، تنها باید آن طور که اروپائیان می کنند کرد و راهی را که آنها می روند رفت!
هزار سال بود که خاک ایران جسد «بوعلی سینا» را در برداشت و تألیفات فلسفی و طبی او در کتابخانه های ما و نظریات علمی وی ورد زبان ما بود و خبری نبود.
هفتصد سال بود که کتب ریاضی «خواجه نصیرالدین طوسی» و خدمات فرهنگی وی نصب العین ما بود و خبری نبود، ولی پیرو یادبود هایی که اروپائیان از دانشمندان خود نمودند، ما نیز برای آن هزاره و برای این هفتصدمین سال گرفتیم!
متجاوز از سه قرن بود که مکتب فلسفی «صدرالمتألهین» در ایران دایر بوده و نظریات فلسفی او مورد افاده و استفاده بود و از یک طرف سال هاست که دانشگاه تهران تأسیس شده و با تشریفات خیره کننده به تدریس فلسفه می پردازد ولی هنگامی که چند سال پیش یک نفر از مستشرقین در دانشگاه طی کنفرانسی، «ملاصدرا» را تمجید کرده و از مکتب فلسفی اش تقدیر نمود، غوغای بی سابقه ای در دانشگاه در خصوص شخصیت او و مکتب فلسفی وی به راه افتاد.
اینها و نظایر اینها نمونه هایی است که به خوبی موقعیت اجتماعی جهانی و هویت شخصیت فکری ما را روشن ساخته و نشان می دهد که شخصیت فکری ما طفیلی دیگران می باشد و آنچه از ثروت فکری ما از دزد جا مانده نصیب رمال گردیده است.
این حال اکثریت چیز فهم های ماست و عده کمی هم که تا اندازه ای استقلال فکری خود را حفظ نموده و ثروت مغزی را به کلی به دست تاراج نسپرده اند، به تعدد شخصیت گرفتار شده، هم دلباخته افکار غربی و هم سر سپرده افکار شرقی موروثی خودمان می باشند و با کمال تکلف در صدد این هستند که میان این دو شخصیت متضاد، حالت «ازدواج» به وجود آورند.
یکی از نویسندگان دانشمند ما تحت عنوان «دموکراسی اسلامی» روش اسلام را بر روش دموکراسی تطبیق می کند، دیگری تحت عنوان «کمونیسم اسلامی»، «شیوعیت اسلامی» روش کمونیسم و رفع اختلاف طبقاتی را از مواد دینی استخراج می نماید.
عجب داستانی است! راستی اگر چنانچه نبوغ و واقع بینی اسلام تنها در این است که روح زنده دموکراسی یا کمونیسم را داشته باشد، با این دموکراسی یا کمونیسم که اکنون با پای خود و با روشن ترین جلوه های خود به سراغ ما آمده دیگر چه نیازی داریم که یک مشت افکار کهنه چهارده قرن پیش را با این همه رنج فراوان تطبیق بر آنها نموده و باز به سینه بچسبانیم!
اگر چنانچه یک واقعیت مستقل دیگری را در بر دارد و واجد یک حقیقت زنده و ارزنده جداگانه ای است چه نیازی داریم که حسن خدادادی آن را با آرایش عاریتی پرده پوشی کرده و در قیافه مصنوعی به مشتریان عرضه داریم؟!


Sources :

  1. سید محمد حسین طباطبایی- اسلام و انسان معاصر- صفحه 21-25

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/27424