پرسش: بیست سال پیش در تبریز، در یک محفل ادبی، یکی از دوستان ضمن بحث درباره جبر و تفویض و چگونگی تعیین مقدرات بشر، می گفت انسان هشتاد تا صد مرتبه به این دنیا می آید و می رود، البته نه به صورت جماد و نبات و حیوان، بلکه به صورت انسان، تا مقدراتش از روی پرونده اعمال قبلی تعیین گردد وگرنه صحیح نبود که بشر را یک مرتبه به کره خاکی بیاورند و این همه رنج و زحمت را متحمل گردد. انسان یک بار که (در قضیه آدم) مرتکب گناه شد و به زمین منتقل گردید، از دنیا رفت و دوباره برگردانده شد تا مطابق اعمال قبلی، با او رفتار شود و همچنان این وضع ادامه می یابد تا هشتاد یا صد مرتبه تکرار می شود و هر بار به نوعی خواهد بود: جاهل، عالم، حاکم، محکوم، مریض، سالم، زشت، زیبا، ... و پس از طی مراحل و امتحانهای گوناگون، به آنچه باید، استحقاق کامل پیدا می کند و روی همین اصل، همان طور که قرآن می فرماید، هیچ کس در روز قیامت به پرونده اعمال خود اعتراض نخواهد کرد. و اصولا اگر غیر از این بود، عین ظلم بود که یکی پیغمبر باشد و دیگر شمر، یکی صالح باشد و یکی قاتل و ... این خلاصه بیان دوست ما درباره موضوع استحقاق بود.
موضوع بعدی که باز به مسأله اول برمی گردد این بود که باز وی می گفت: اگر مرگ و زندگی یک بار باشد، اکثریت مردم استحقاق بهشت و جهنم را نخواهند یافت و اغلب مردم در حد وسط قرار خواهند گرفت؛ چون اعمال خیر و بد آنها غالبا مساوی خواهد شد و عملا نه اهل بهشت خواهند بود نه اهل جهنم، در صورتی که قرآن مردم را به دو دسته تقسیم می کند؛ بهشتی و دوزخی، ولی اگر انسان هشتاد یا صد مرتبه به دنیا بیاید و مرتکب اعمالی بشود، به علت داشتن شرایط مساوی و وقت کافی برای انجام دادن اعمال، یک طرفی خواهند شد و این استحقاق بهشت یا جهنم، آن وقت عادلانه خواهد بود. استدعا دارد درباره این موضوع به طور تفصیل پاسخ لازم را مرقوم دارید.
مسأله عودت روح بعد از مفارقت از بدن به دنیا، معروف است به مسأله تناسخ و قایل اصلی آن بت پرستان می باشند. آنها می گویند: انسان در زندگی دنیا اگر از تعلقات دنیایی پاک شد در خدا فانی می شود و در صف خدایان قرار می گیرد و در غیر این صورت اگر شخصی است صالح، روح وی پس از مفارقت از بدن، به بدن دیگر متعلق می شود که زندگی کامروا و متنعم دارد و ثواب عملهای صالح او همان اقسام تنعم است که در بدن دوام دارد و همچنین بعد از بدن دوم به سوم و از سوم به چهارم ... و اوضاع زندگی روح در هر بدنی، پاداش اعمالی است که در بدن قبلی انجام داده است. و اگر شخصی است متمرد و معصیتکار، روح او بعد از مفارقت از بدن دوم در بدن سوم و چهارم ... و این وضع (تعلق روح بعد از هر بدن به بدنی دیگر و چشیدن جزای اعمال سابق در هر بدن لاحق) برای روح به طور بی نهایت دوام دارد و از این روی، آنها روز قیامت و مجازات اخروی را منکرند و باید هم بنا به این قول منکر باشند؛ زیرا اقتضای ذاتی روح -بنا بر تناسخ- این است که جزای اعمال هر بدن اوضاعی است که در بدن لاحق پیش خواهد آمد و دیگر زمینه ای برای مجازات روز قیامت نمی ماند و لازمه دیگر این قول این است که عالم انسانی را دایمی می دانند و برای این عالم موجود، عمر نامتناهی قایلند.
و دیگر این که به نظرشان روح انسان گاهی تنزل کرده به بدن حیوانی و از آن پس به بدن نباتی و بعد به جمادی تعلق می پذیرد، ولی این دوست شما بدنهای تناسخی را به صد تا هشتاد بدن محدود می کند و به قیامت و حشر قایل است و تعلق روح به بدن بعدی را برای تهیه استحقاق می دانند نه برای پاداش و جزای عملهای گذشته، با این همه برای نوع انسان بدء تاریخی؛ یعنی پدر مشخص قایل نیست و به قرآن معتقد است، توجهی که برای قول خودش کرده این است که هر انسانی در دنیا باید صد مرتبه تا هشتاد مرتبه بعد از مرگ به دنیا برگشته عمر کند تا هر مرتبه با وضع زندگی تازه ای که با شرایط جدیدی برایش پیدا می شود رو به رو شده طبق آنها طاعت یا معصیت کند، وقتی که همه شرایط برایش پیش آمد، مقدراتش از ثواب یا عقاب معین گردد تا روز قیامت طبق استحقاق جزای عمل خود را ببیند وگرنه با مجرد جبر و تفویض، استحقاق به دست نمی آید و مقدرات اخروی بشر معین نمی شود؛ زیرا:
اولا: لازم می آید خدای متعال ظالم باشد که یکی را پیغمبر و یکی را شمر آفریده، یکی را خوشبخت و یکی را بدبخت و ... خلق کرده و خدا از ظلم منزه است.
و ثانیا: نوع افراد بشر در دنیا از زندگی خود شاکی و ناراضی هستند، ولی روز قیامت که نامه عمل هر کسی را به دستش می دهند، از هیچ کس صدای شکایت درنمی آید، این نه از ترس خداست؛ زیرا اگر خدا با قهر انسان را خاموش کرده و نگذارد حرف بزند، ظلم لازم می آید بلکه از این جهت است وقتی که نامه عمل را دید اعمال خود را می بیند که هر دفعه در هر شرایط که آمده، باز نافرمانی کرده است، این است که صدایش درنمی آید، قرآن کریم هم شاهد این موضوع است که صدای هیچ کس درنمی آید.
و ثالثا: روز قیامت بشر به دو قسمت اهل بهشت و اهل جهنم قسمت خواهند شد، اگر آمدن به دنیا یکمرتبه باشد اکثر مردم استحقاق بهشت و جهنم را نخواهند داشت؛ زیرا در یک مرتبه، شرایط برای همه به طور متساوی نیست؛ دزد فقیر می تواند بگوید من اگر غنی بودم دزدی نمی کردم و مرد زناکار می گوید من اگر زن داشتم زنا نمی کردم، فقط در صورت صد تا هشتاد مرتبه آمدن و رفتن و دیدن همه شرایط است که استحقاق تمام می شود، با این همه بیشتر از دو دسته بودن مردم، مخالف صریح قرآن کریم است در دو دستگی مردم.
این است خلاصه قول این شخص که نقل فرموده اید، ولی قولی است از هر جهت باطل؛ اولا: هشتاد تا صد مرتبه بودن عدد بازگشت به دنیا سخنی است که هیچ دلیلی ندارد؛ گذشته از این در قرآن کریم -که با آیات بی شماری در خصوص زندگی دنیا و عمل انسان و جزای آن وجود دارد- خبری از تناسخ و هشتاد تا صد مرتبه بودن آن نیست، بلکه زندگی دنیا را یک واحد می شمارد؛ چنان که می فرماید:
«و کنتم امواتا فاحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون؛ با آن که بی جان بودید پس شما را جان بخشید و دیگر بار شما را می میراند و باز جانتان می دهد و آن گاه به سوی او باز گردانده می شوید» (بقره/ 28). و در آیه: «قالوا ربنا أمتنا اثنتین و احییتنا اثنتین فاعترفنا بذنوبنا فهل الی خروج من سبیل؛ می گویند پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دوبار زنده کردی. حالا به گناهانمان اعتراف کردیم، پس آیا راهی به سوی خروج (از آتش) هست؟» (غافر/ 11) که از زبان اهل جهنم نقل شده و یک مرتبه میرانیدن برای دنیا و یک مرتبه دیگر برای برزخ را اثبات می کند.
علاوه بر این، برخلاف آنچه که دوست شما گفته اگر مسأله جبر و اختیار حل نشود، با هشتاد تا صد مرتبه به دنیا آمدن، مقدرات انسان معین نمی شود و فرض کنید انسانی صد مرتبه به دنیا برگشته و معصیتی را مانند قتل نفس در همه شرایط انجام داده باشد، اگر قایل به جبر باشیم جرمی ثابت نمی شود، صد مرتبه برگشتن در ثبوت جرم تأثیری ندارد و باز کیفر و عذاب این شخص ظلم است ولی اگر قایل به اختیار باشیم، چنان که با ذوق عقلانی خود می فهمیم که کسی که عاقل و بالغ است اگر به اختیار خود کار ناشایسته ای انجام دهد، مجرم و مسئول است و یک مرتبه تحقق معصیت در ثبوت جرم کافی است و صد و یا هشتاد مرتبه تحقق آن در جمع شرایط مختلفه لازم نیست، همین طور تحقق معصیت در زندگی اول کافی است و ضمیمه شدن زندگیهای بعدی لازم نیست.
و این که گفته: «اگر یک مرتبه زندگی بود، ظلم لازم می آمد» باز درست نیست؛ زیرا اگر فعل را به اختیار انجام داده و جرم است، مسئولیت و کیفر دارد و اگر جرم نیست صد مرتبه هم در شرایط مختلف به وجود آید، جرم نیست و کیفر ندارد.
و این که گفته: «خدا یکی را پیغمبر و یکی را شمر خلق فرموده، عذاب کردن شمر ظلم می شود» اشتباه است؛ خدا شمر را یک انسان عادی آفرید ولی او به اختیار خود شمر ظالم شد. آفرینش وی ظلم ندارد، ولی ظالم از آب درآمدن وی مربوط به خودش است نه به خدا.
و این که گفته: «اگر زندگی یک مرتبه بود، انسانها نظر به این که از زندگی ناراضی هستند، روز قیامت صدایشان درمی آید»، باز اشتباه است؛ زیرا ناراضی بودن از زندگی، خود یک جرم دیگری است و البته هیچ انسانی نمی خواهد روز قیامت پرده از روی جرمهای وی برداشته شود، آنچه خدا از نعمت به انسان داده فضل و رحمت است و آنچه نداده صاحب اختیار است، ما از خدای آفرینش نه طلبکاریم و نه سند رسمی گرفته ایم که هرچه دلمان می خواهد به ما بدهد.
و این که گفته: «اگر زندگی یک مرتبه بود مردم روز قیامت از دو قسم بیشتر بودند؛ زیرا بیشتر مردم خیر و شر اعمالشان مساوی است و آن وقت نه اهل بهشت بودند و نه اهل جهنم و این خلاف صریح قرآن است»، اشتباه دیگری است و گویا مرادش این است که چون اکثر مردم در شرایط متساوی قرار نمی گیرند، نمی شود آورنده جرم را به جرم محکوم کرد و همچنین انجام دهنده طاعت را نیکوکار محسوب داشت، در نتیجه اکثر مردم نه نیکوکارند نه بدکار و نمی شود گفت بهشتی هستند و نمی شود گفت جهنمی، ناگزیر قسم سوم هستند، در حالی که قسم سوم نداریم.
این قایل از این نکته غفلت کرده که به حسب حکم صریح عقل، شرایط این که فعل، طاعت یا معصیت محسوب شود و پاداش خوب یا بد داشته باشد، بلوغ و عقل و عمد و اختیار است، همین که فعل معصیت؛ مثلا با این شرایط انجام گرفت، برای اولین بار جرم دارای پاداش شمرده می شود، شرایط دیگر زندگی به هیچ وجه دخالت ندارند، این است حکم عقل که عقلای بشر نیز متابعت آن را در محیطهای زندگی خود دارند و در شریعت مقدسه اسلام همین شرایط اعتبار شده و در قرآن کریم نیز در هر طاعت و معصیت مجرد تحققش میزان گرفته شده و با صد مرتبه یا هشتاد مرتبه در شرایط مختلف قید نشده، آیات توبه از معصیت نیز شامل معصیت برای اولین مرتبه وقوع می باشد و همچنین آیات احکام، بدون این که با همه شرایط مفید باشد و از همه اینها روشن تر آیات حدود است.
معصیتهایی که در اسلام حدودی مانند: قتل و قصاص و تازیانه دارند، اگر برای اولین بار جرم نبود، اجرای حدود برای آنها معنا نداشت. آیا ممکن است که فعل در اولین بار جرم باشد و حجت خدایی بر آن قائم شود ولی در آخرت جرم بودنش ثابت نشود و حجت سقوط کند؟ از این مقدمات روشن می شود که اکثریت مردم در نشأه اول زندگی هیچ لزومی ندارد که قسم سوم باشند -نه بهشتی و نه جهنمی- و اگر فرضا جماعتی پیدا شوند که گناه و ثوابشان مساوی است و بهشتی و جهنمی بودنشان مسجل نشود، نظر به این که مؤمن هستند و اعتقادشان مرضی است وگرنه اهل جهنم بودند، قطعا (به موجب آیات کثیره قرآنی که کفار را مخلد در نار معرفی کرده) اینان به موجب آیه کریمه: «و لا یشفعون الا لمن ارتضی؛ جز برای کسی که (خدا) رضایت دهد، شفاعت نمی کنند» (انبیاء/ 28) مشمول شفاعت شافعین می باشند.
و اما تقسیم بندی قرآن: قرآن کریم انسانها را از نقطه نظر عاقبت امر، به دو قسم تقسیم کرده است اهل سعادت و بهشت و اهل شقاوت و جهنم. «فاما الذین شقوا ... و اما الذین سعدوا؛ و اما کسانی که تیره بخت شدند ... و اما کسانی که نیکبخت شدند» (هود/ 108-106). و از نظر حساب و سایر اوضاع روز قیامت سه قسم فرموده: اهل عمل صالح و اعتقاد مرضی و عکس آن و جماعت مستضعفین که در دنیا حجت بر ایشان تمام نشده، اینان اهل حساب و سؤال هستند و کارشان به خدا مانده تا در حقشان چه امر فرماید: «و ءاخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و إما یتوب علیهم؛ و عده ای دیگر کارشان به مشیت خدا واگذار شده است که یا عذابشان می کند یا توبه شان را می پذیرد» (توبه/ 106).
و از نظر دیگر، اهل سعادت را به اصحاب میمنه و سالقین قسمت فرموده و اقسام را سه قسم معرفی می کند: «و کنتم ازواجا ثلاثه* فاصحاب المیمنة ما اصحاب المیمنة* و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة* والسابقون السابقون* اولئک المقربون؛ و شما سه دسته شوید* پس (دسته ای) اهل سعادت، چه اهل سعادتی!* و (دسته ای) تیره بختان، چه تیره بختانی!* و پیشگامان که پیشگامند* آنها مقربانند» (واقعه/ 11-7).