رابطه حقوقی بنده و خداوند از نظر امام علی علیه السلام

خطبه ای است در نهج البلاغه که ظاهرا علی (ع) در روزهای اول خلافت ایراد کرده اند. این خطبه راجع به حق و حقوق است و بسیار خطبه باارزش و پرمعنائی است. این جمله نسبتا معروف است: «الحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف؛ حق از همه اشیاء میدان وسیعتری برای توصیف دارد یعنی هنگام گفتن، هنگام دفاع کردن و حرف زدن هیچ چیزی به اندازه حق میدان ندارد، اما آنجا که پای عمل و انصاف در کار می آید میدان حق از هر میدان دیگری تنگتر است» و همان کسی که داد سخن برای حق می دهد در مقام عمل از زیر بار حق در می رود. بعد جمله دیگری دارد، می فرماید: «لایجری لاحد الا جری علیه و لایجری علیه الا جری له؛ حق به نفع هیچکس جریان پیدا نمی کند مگر اینکه علیه او هم جریان پیدا می کند». یعنی هر فردی بر دیگران حق دارد و متقابلا دیگران هم بر او حقی دارند. شما احدی را پیدا نمی کنید که او بر دیگران حق داشته باشد ولی دیگران بر او حق نداشته باشند کما اینکه احدی را در دنیا پیدا نخواهید کرد که او فقط مسئولیت داشته باشد و حق بر عهده او تعلق بگیرد ولی او حقی بر دیگران نداشته باشد. یعنی حق، متقابل است و از اموری است که وقتی به نفع کسی جریان پیدا می کند، علیه او هم هست. یعنی قهرا هیچ کس بر دیگران ذیحق نمی شود الا اینکه دیگران هم بر او ذیحق می گردند.
این، همین مسأله حق و تکلیف و رد این نظریه ای است که برخی گفته اند فقط اجتماع حق پیدا می کند بر افراد، اما افراد در مقابل اجتماع فقط تکلیف دارند. یعنی حق بر افراد تعلق می گیرد (که معنایش همان تکلیف است) اما افراد بر اجتماع حق پیدا نمی کنند. امیرالمؤمنین می فرماید: اینطور نیست، هر جا که به نفع کسی حق پیدا می شود علیه او هم حق پیدا می شود. بعد این جمله را می فرماید اگر در دنیا کسی پیدا بشود که او بر دیگران حق دارد ولی هیچکس بر او حق ندارد، منحصرا خداوند تبارک و تعالی است: «و لو کان لاحد ان یجری له و لا یجری علیه لکان ذلک خالصا لله سبحانه؛ اگر یک نفر پیدا بشود که حق له او جریان دارد ولی علیه او جریان ندارد یعنی او بر دیگران ذیحق هست و هیچکس بر او ذیحق نیست، او خدا است» (نهج البلاغه، خطبه 216). و این، مطلب بسیار درستی است.
علت اینکه حق در مورد خداوند متقابل نیست این است که حقی که خدا بر دیگران یا بر اشیاء دارد فرق می کند با حقی که دیگران دارند. حقی که دیگران دارند معنایش این است که می توانند انتفاعی ببرند اما حقی که خداوند دارد معنایش انتفاع بردن او نیست. فقط معنایش اینست که دیگران در مقابل خدا تکلیف و مسئولیت دارند و هیچکس بر خدا حق پیدا نمی کند. عقل ما کوچکتر از آنست که باور بکند که احدی بر خدا حقی پیدا نمی کند حتی خاتم الانبیاء، یعنی هیچکس از خدا طلبکار نمی شود. در دنیا هیچکس نیست که او یک قلم طلبکاری از خدا داشته باشد ولو آنکه عبادت ثقلین را انجام بدهد. آیا کسی در دنیا پیدا می شود که بر خدا حق پیدا بکند، از او طلبکار بشود به طوری که اگر خدا آن حقی را که او دارد به وی ندهد، حق او را پامال کرده و به او ظلم نموده باشد؟ نه، امکان ندارد چنین کسی وجود داشته باشد.
در مضمون بعضی از دعاها خوانده اید: «الهی عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک؛ خدایا! با فضل خودت با ما رفتار کن، با عدالت با ما رفتار نکن». یعنی با گذشت خودت، با تفضل خودت با ما رفتار کن. آنچه به ما می دهی از جانب تو جود باشد، کرم باشد. ما تقاضا داریم از تو فقط جود و کرم را. خدایا با ما با عدل خودت رفتار نکن. عدل رعایت استحقاقها است، رعایت حقوق است. خدایا! اگر تو بخواهی رعایت استحقاق را بکنی یعنی حقوق همه ما را به ما بدهی، هیچ نمی ماند. نوکری که در خانه کسی خدمت کرده یا شاگردی که در مغازه فردی کار کرده است، وقتی بخواهد از او جدا بشود می تواند بگوید آقا حقوق مرا بده. دو نفر بشر بر یکدیگر حق پیدا می کنند اما کسی بر خدا حق پیدا نمی کند ولو آنکه عبادت ثقلین را انجام بدهد، ولو آنکه از لحاظ خلوص نیت در حد اعلا باشد، ولو آنکه کسی باشد که درباره اش گفته باشند: «ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین؛ باز هم او بر خدا ذیحق نمی شود برای اینکه بنده در مقابل خدا از خویشتن چیزی ندارد». اگر بندگان را با یکدیگر مقایسه بکنیم، این، چیزی دارد و آن، چیزی دیگر، اما اگر بندگان را در مقابل خدا در نظر بگیریم، هیچ بنده ای هیچ چیزی از خودش ندارد، آنچه دارد از اوست.

یک مثال
یک مثال کوچک: پدری دارای دو فرزند است. برای یکی از آندو کفش می خرد، برای دیگری هم کفش می خرد. برای این لباس می خرد برای آن هم می خرد. به این پول می دهد به او هم پول می دهد. این بچه ها وقتی خودشان در مقابل همدیگر باشند، می توانند بین خودشان مرز تعیین بکنند. این می گوید این پالتو مال من است، مال تو نیست، و واقعا این پالتو مال این است چون پدرش برای او خریده. همچنین آن پالتو مال آن بچه است و مال این نیست، زیرا پدرش برای او خریده نه برای این. یعنی دو بچه در مقابل یکدیگر می توانند بین خودشان مرز به وجود بیاورند. اما آیا همین بچه ها در مقابل پدرشان می توانند مرز به وجود بیاورند، بگویند این پالتو مال تو نیست، مال من است؟ از نظر دیگران این امر مضحک است. از نظر کسی که بداند پدر چه نسبتی با آنها دارد، این حرف مضحک است. تو هر چه داری از ناحیه پدر داری. یعنی در آنچه که ملک پدر است، تو از آن فرزند دیگر اولویت داری. الان این پالتو ملک پدر است. در آنچه که جزء ثروت پدر است، این فرزند از آن فرزند اولویت دارد نه اینکه مال این فرزند است و مال پدر نیست.
نسبت بنده در مقابل خدا از نسبت فرزند و پدر بی نهایت درجه قویتر و شدیدتر است. یعنی بنده هر چه داشته باشد، اعم از نیروی بدنی و نیروی روحی، در عین اینکه مال این بنده است، مال خدا است، از ناحیه خدا به او رسیده است. توفیق عملش از ناحیه خدا است. اگر بنده ای هر چه عمل می کند بخواهد فقط شکر خدا را بجا بیاورد، آیا امکان دارد؟ محال است که بنده تشکر را در مقابل خدا انجام بدهد. یک کسی به شما احسان می کند، شما می توانید در مقابل احسان او تشکر بکنید چه زبانی و چه عملی، چون احسان او یک عمل است، تشکر مال شما است. ولی در مقابل خدا اگر انسان تشکر بکند، خود همین تشکر یک توفیق الهی است و شکری می خواهد. اگر برای هر نعمتی بخواهد تشکر بکند، یکی از نعمتها همین شکر است. باز برای همین متشکرم، همین الهی شکر هم باید یک متشکرم دیگر بگوید. اینست که بشر از شکر خدا عاجز است. از کجا فرصت پیدا می کند که نعمت او را شکر کند؟ چه رسد به اینکه فرضا وظیفه اش را از لحاظ شکر انجام داد، یک کار علاوه هم بکند و به خاطر آن از او طلبکار بشود!
سعدی می گوید: منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب. یکی از ائمه ها می فرمایند: هیچ بنده ای قادر به شکر خدا نیست چون هر چه را بخواهد شکر کند، برای همان شکر شکری می خواهد. انسان همین قدرت شکر بر نعمت شکر را ندارد تا چه رسد به نعمت نفس کشیدن (به قول سعدی). زین العابدین (ع) در دعای ابوحمزه خطاب به خداوند می فرماید: «أفبلسانی هذا الکال اشکرک؟!؛ آیا من با این زبان گنگ و لکنتی ترا شکر کنم؟!» (دعای ابوحمزه ثمالی). این را توجه داشته باشید که درباره ایشان نوشته اند: «کان یصلی عامه اللیل؛ همه شب را به نماز می پرداخت». سحر که می شد این دعا را می خواند. خود این دعا نمونه بزرگی از زبان آوری بشر است، نمونه بزرگی از بلاغت و سخنوری بشر است.
این است که امیرالمؤمنین (ع) می فرماید: اگر کسی باشد که او بر دیگران حقی دارد اگر چه می فرماید این حق، از نوع حقی که بندگان بر یکدیگر دارند نیست. یعنی اگر نام این را حق بگذاریم و هیچکس بر وی حق ندارد، او خدای تبارک و تعالی است. آن وقت حضرت این جمله را مقدم ذکر می فرماید: «فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقا بولایة امرکم و لکم علی من الحق مثل الذی لی علیکم؛ من به حکم اینکه والی و حاکم شما هستم حقی بر شما دارم و هر والی بر رعیت حق دارد کما اینکه رعیت هم بر والی حق دارد» (نهج البلاغه، خطبه 216). اکنون من به موجب اینکه خلیفه هستم حقی بر شما دارم و شما به موجب اینکه نسبت به من رعیت هستید و من والی شما هستم، بر من حقی دارید. آن مقدمه را برای این ذکر کرد که کسی فکر نکند والی بر مردم حق دارد و مردم بر او حق ندارند.
وقتی انسان گفتار برخی از کسانی را که در فلسفه های حقوق مطالعه می کردند، مطالعه می کند، می بیند در آنها یک افکار پرت و پلائی که ضد و نقیض است، وجود دارد. بعضیها بودند که راجع به حق سلطان و پادشاه عقیده شان این بود که فقط او بر مردم حق دارد ولی مردم بر او حق ندارند. در میان فلاسفه جدید اروپا این فکر زیاد طرفدار داشت. در ایران قدیم هم همین حرف بوده است. امیرالمؤمنین می فرماید این حرف درست نیست. حاکم و رعیت مشمول این قانون کلی هستند که حقوق متقابل است. حقی که حاکم بر رعیت دارد اینست که صلاح آنها را در نظر بگیرد، در راه مصالح آنان کوشش بکند. بعد یک عبارت عجیبی دارد، می فرماید: استقامت پیدا نمی کند امر حاکم مگر به استقامت رعیت، و استقامت پیدا نمی کند امر رعیت مگر به استقامت حاکم. پس این مطلب راجع به اجتماع و افراد درست نیست که از یک طرف حق است و از طرف دیگر تکلیف. خیر، این جور نیست، هر جا در دنیا حق باشد، تکلیف هم وجود دارد.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 1- صفحه 192-196

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/27520