نقد فروید و راسل بر نظر سوسیالیسم

آنهائی که انسان را از نظر اخلاقی به شکل مادی تفسیر می کنند می گویند هر کاری که بشر می کند در آن کار هدف مادی دارد. بنابراین من که اینجا برای شما حرف می زنم، هدفی جز هدف مادی ندارم. شما هم که اینجا دارید گوش می کنید هدفی جز هدف مادی ندارید و نمی توانید داشته باشید. خدا بیامرزد مردی بود به نام محمد نجمی که استاد دانشگاه و از طلبه های قم بود. یک سالی است فوت کرده است. یک وقتی حرف خوبی می زد، می گفت سعدی می گوید:
مایه عیش آدمی شکم است *** تا به تدریج می رود چه غم است
اینها (مادیین)، می گویند نه تنها مایه عیش آدمی شکم است بلکه مایه فکر آدمی هم شکم است، مایه احساسات آدمی هم شکم است. اینها اصلا منکر اصالت فکر و عقل و دل و احساسات هستند یعنی اصلا انسان از نظر اینها یعنی شکم. اگر بگویند آقا انسان دل دارد می گویند دلش هم تابع شکمش است، آن چیزی را دلش می خواهد که شکمش هم بخواهد، در خدمت شکمش است. اگر بگویند انسان مغز هم دارد، فکر هم دارد، می گویند فکر و مغز هم تابع شکمش است. مایه عقل آدمی شکم است، مایه فکر آدمی شکم است، مایه دل آدمی شکم است، مایه احساسات آدمی شکم است. اینها بشر را از لحاظ خواسته و هدف و اخلاق، اینطور مادی تصور می کنند. مارکسیست های دنیا که اساس فلسفه کمونیسم بر پایه مارکسیسم است، همین را می گویند. مردم وقتی صنایع را می بینند که واقعا هم صنعت خیلی ترقی کرده است، خیال می کنند بشر در تمام قسمت ها ترقی کرده است در صورتی که یک قسمتهائی هست که اصلا برای بشر فاجعه است. الان نیمی از بشر روی زمین همینطور فکر می کنند می گویند مایه همه چیز آدمی شکم است یعنی انسان را اینگونه تصویر کرده اند و چقدر هم غلط است. خیال می کنند این غلط با آن صنایع یک ارتباطی دارد. می گویند اگر اشتباه کرده بودند صنایعشان آنقدر ترقی نمی کرد. آن صنایع به این چه مربوط؟ این فکر در دنیا امروز در حال شکست خوردن است (از اول هم شکست خورده بود) یعنی حتی مادی مسلک ها هم دیگر چندان به این حرف اعتنائی ندارند.
فرضیه فروید:
مکتب مادی دیگری پیدا شد و حرف دیگری زد. "مارکس" و دیگران گفته بودند مایه همه چیز و مایه تجلی تمام تجلیات بشر شکم است. "فروید" این روانشناس اطریشی آمد و یک فرضیه دیگر آورد، گفت نه، مبدأ تمام فعالیتهای انسان امور جنسی است. امور مادی و شکمی را هم انسان برای امور جنسی می خواهد. و در واقع گفت: مایه عیش آدمی زیر شکم است. دید او خیلی بالا برده، دو سه وجب پائین تر آورد.
جبر زمان به آن مفهومی که توده ای های دنیا می گویند غیر از آن مفهوم عام فلسفی است. می گویند همه کارها را انسان تحت تأثیر علل اقتصادی انجام می دهد. امر اقتصادی را اصل می دانند، به قول خودشان زیربنا می دانند. می گویند انسان یک موجود اقتصادی است، همه چیز را به خاطر هدفهای اقتصادی و تحت تأثیر علل اقتصادی انجام می دهد. یعنی هر حادثه ای که در دنیای بشریت رخ می دهد ریشه اصلیش اقتصاد است. جبر زمان که اینها می گویند یعنی جبر اقتصادی، جبری که ناشی از علل اقتصادی است. مقصودشان از جبر زمان اولا جبر اجتماع است که حوادث اجتماعی در یک وقت معین ضرورت دارند، و ثانیا عللی است که این ضرورتهای وقتی را ایجاد می کنند. آن علل، علل اقتصادی است. پس تمام حوادث تاریخ را با علل اقتصادی توجیه می کنند. مثلا اگر شما بگوئید چرا اسکندر به ایران حمله کرد و ایران را فتح نمود، آنها جز یک علت برایش ذکر نمی کنند که همان علت اقتصادی است. باز اگر بگوئید چطور شد که عیسی (ع) یا اسلام در آن زمان معین ظهور کرد؟ می گویند این حرف، ریشه اقتصادی دارد، عوامل اقتصادی ایجاب می کرد که عیسی در آن تاریخ ظهور کند و اسلام در آن تاریخ. اگر بگوئید "رنسانس" یعنی تجدید حیات علمی و ادبی که در دنیا پیدا شد، علتش چه بود؟ می گویند علت این را هم شما باید در عوامل اقتصادی پیدا بکنید. علل اقتصادی یگانه عامل و عامل منحصر پیدایش این جریان ها است.
پس جبر زمان (که این کلمه را توده ای ها به دهان دیگران انداخته اند) به معنای اینکه تمام مقدرات بشر را اقتصاد تعیین می کند، حرف درستی نیست، عرض کردم به دلیل اینکه آن تفسیری که آنها درباره انسان کرده اند، غلط از آب در آمده است و دیگر امروز شما در میان فیلسوفهای آزاد فکر دنیا ولو مادی مسلک باشند، نمی توانید کسی را پیدا بکنید که انسان را ماشین اقتصادی بداند.

نظر راسل:
فیلسوف معروف انگلیسی "برتراند راسل" یک آدم مادی مسلک و ضد مذهب است، نه به خدا اعتقاد دارد و نه به هیچ مذهبی و اتفاقا از جنبه های مسلکی اجتماعی، سوسیالیست است و تمایلش به کمونیست ها خیلی زیاد است، ولی در عین حال این فلسفه را نمی پذیرد. می گوید این حرف غلط است.
اگر همین قدر ثابت بشود که تمام حوادث دنیا را علل اقتصادی به وجود نیاورده است، جبر زمان به این مفهوم غلط است. برای مثال مغول به ایران حمله کرد. حمله مغول ممکن است ریشه اقتصادی داشته باشد اما آیا واقعا ریشه اقتصادی داشته است؟ تاریخ خلاف این را نشان می دهد. بشر غریزه دیگری دارد به نام غریزه برتری طلبی. بشر همانطور که تحت تأثیر علل اقتصادی هست تحت تأثیر شخصیت پرستی خودش هم هست. تاریخ اینطور می گوید: مغولها در وهله اول قصد حمله به ایران را نداشتند. البته چنگیز به آنها سر و صورتی داده بود و نیروئی پیدا کرده بودند. چند تا از تجار اینها می آیند به ایران و به دربار سلطان می روند. اموال اینها را می گیرند. به آنها بر می خورد. کسانی را می فرستند پیش سلطان که چرا اموال تجار ما را توقیف کرده اید؟ توضیح می خواهند. مأمورین رسمی آنها را می کشند در صورتی که در هیچ جای دنیا معمول نبوده است که دشمن، رسول ها و مأمور ابلاغها را بکشد. وقتی که این خبر به مغول ها رسید آتش گرفتند یعنی به شخصیتشان لطمه وارد شد، احساس تحقیر کردند، عصبانی شدند یعنی آن حس شخصیت پرستی و مقام پرستی که در هر فردی هست و محرک است، تحریک شد. یکدفعه مثل سیل هجوم آوردند. تازه اینها نرفتند به علت کار بدی که کرده بودند از مغول معذرت بخواهند. جنگیدند. معلوم است، نتیجه همین می شود که شد.
اعراب به ایران حمله کردند. چرا؟ علت اقتصادی داشته است؟ نه، تاریخ خلاف این را می گوید. تاریخ می گوید جنگ اینها جنگ عقیده بود، جنبه عقیدتی داشت. خودشان می گفتند باید بت پرستی در دنیا نباشد ولی مذاهب دیگر که مذاهب خداپرستی است آزاد باشد، مردمی که در زیر بار حکومتهای خودشان مجبور هستند، آنها هم باید آزاد باشند. گفت ما آمده ایم که: لنخرج عباد الله من عباده الناس الی عباده الله؛ آمده ایم بندگان خدا را از بندگی افراد بشر آزاد بکنیم، همه را بنده خدا بکنیم. این جنگ ریشه عقیدتی داشت.

سوسیالیسم تخیلی:
از نظر کسانی که تاریخ را اینطور مادی تفسیر می کنند، عدالت مفهومی ندارد. شما اگر کلمات خود مارکس و مارکسیستهای واقعی را بخوانید می بینید اینها با اینکه به قول خودشان طرفدار کارگرند اما هرگز دم از عدالت نمی زنند. می گویند اشتراکیت اما نه به دلیل اینکه اشتراکیت موافق با عدالت است. کسانی را که طرفدار عدالت هستند از طریق اشتراکیت، تخطئه می کنند و آنها را سوسیالیست های خیالی می نامند. معتقد به سوسیالیزمی هستند که منشأش عدالت نیست بلکه منشأش جبر زمان است، یعنی اوضاع اقتصادی جبرا جامعه را سوسیالیستی بکند. می گویند بشر اولیه به اشتراک زندگی می کرده و بعد تحت تأثیر علل اقتصادی افرادی پیدا شدند که توانستند عده ای را دور خود جمع بکنند و فئودالیسم به وجود آمد، بعد فرزند دیگری به وجود آمد که همین سرمایه داری باشد. می گویند سرمایه داری در اثر تکامل ابزار تولید اساسا نمی تواند باقی بماند و تبدیل می شود به اشتراکیت. و لهذا می گویند اشتراکیت را از طریق علمی جستجو بکنید یعنی از طریق جبر زمان، نه اینکه عدالت آن را ایجاب می کند. حرف اینها از دو جنبه غلط است. یکی از این نظر که می گویند تکامل ابزار تولید اجبارا بشر را به سوی سوسیالیزم می کشد. اینطور نیست. الان در دنیا راه حلهائی پیدا شده که سرمایه داری تا اندازه ای خودش را حفظ بکند و در عین حال جلوی آن اشتراکیت را که می گویند جبرا خواهد آمد، بگیرد. و دیگر از آن نظر که راجع به عدالت است. اصلا اینها طبق تفسیری که از بشر می کنند، منکر موضوع عدالت هستند. برای بشر وجدانی قائل نیستند. ولهذا می گویند دنبال اشتراکی که ریشه اش عدالت باشد نباید رفت، آن تخیل است. ما می گوئیم اینطور نیست. از نظر ما عدالت حکم اعتدال مزاج را دارد. حرف ما این است که اجتماع که از افرادی تشکیل شده است، در واقع از افرادی مرکب شده است. اجتماع تنها تألیف از افراد نیست، بلکه ترکیب شده از افراد است. همانگونه که هر ترکیب زنده ای یک حالت اعتدال دارد و یک حالت انحراف، و در حالت انحراف، بیماری آن ترکیب است و اگر خیلی انحراف داشته باشد، موت او است، و در حالت اعتدال بقا و حیات او است، ترکیب اجتماع نیز فی حد ذاته حالت اعتدالی دارد که اگر اجتماع به آن وضع معتدل ترکیب شده باشد، باقی می ماند، و اگر انحرافی از این اعتدال پدید آید و کم و زیادی بشود، همان حرف سعدی است:

چهار طبع مخالف سر کش *** چند روزی با هم شوند خوش
گر یکی زین چهار شد غالب *** جان شیرین برآید از قالب


او روی چهار طبع سرکش گفته، شما روی یک چیز دیگر بگوئید. مثلا بدن انسان مجموعا احتیاج به یک سلسله مواد دارد، مواد آلی و غیر آلی. احتیاج دارد به یک سلسله سلول ها که در خون انسان باید باشد. بدن یک فرمولی دارد. به زمان هم ارتباطی ندارد. در دو هزار سال قبل فرمول بدن همین بوده است، فرمود امروزش هم همین است. سلامت بدن به این است که این فرمول باید ثابت باشد. یعنی وقتی که خون شخص را تجزیه می کنند، این فرمول باید محفوظ باشد. کلسیم بدن باید به همان مقدار لازم باشد. اگر نباشد بدن مریض است. عدالت برای اجتماع حکم همان اعتدال برای مزاج را دارد. البته اعتدال هم یک حد معینی ندارد و به اصطلاح عرض عریض دارد یعنی در وسط نوسان دارد. اگر درست در وسط باشد، اعتدال کامل است. هر چه به این طرف یا آن طرف برود، اعتدال کمتر می شود و به جائی می رسد که دیگر مردن است. اما این وسط ها هر طور باشد زندگی است. هر چه اعتدال کاملتر باشد، سلامت بیشتر است. در ترکیب اجتماع هم همینطور است. ما معتقدیم که زمان تکامل پیدا می کند ولی به سوی عدالت و اعتدال. خودش می رود نه اینکه علل اقتصادی دنیا را عوض می کند. علل اقتصادی یکی از علل مؤثر در کار بشر است. یعنی در زندگی بشر عوامل زیادی باید وجود داشته باشد، یکی از آنها علل اقتصادی است. این عوامل هم باید به یک نسبت معین وجود داشته باشد. اگر آن نسبت محفوظ باشد، جامعه، سالم است و اگر نباشد، جامعه بیمار است.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 1- صفحه 256-251

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/27539