این که می گویند کلمه «لا اله الا الله» جمعی است میان نفی و اثبات، سخن درستی است. «لا اله» نفی و انکار است، کفر به غیر خداست، «الا الله» ثبات ایمان به خداست، که در آیة الکرسی این طور می خوانیم: «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لانفصام لها والله سمیع علیم؛ در دین اکراهی نیست، چرا که راه از بیراهه آشکار شده است. پس هرکس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، یقینا به محکم ترین دستاویز دست آویخته است که هرگز نخواهد گسست، و خداوند شنوای داناست» (بقره/ 256). تنها نفرمود: «من یؤمن بالله»، قبل از ایمان به الله، کفر به طاغوت را ذکر کرد «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی».
این است که هر مؤمنی شرط مؤمن بودنش کافر بودن هم هست و این نکته اساسی است در آنچه که در این آیه در مورد ولاء کفار نداشتن آمده است. این در واقع همان مطلب را می خواهد بگوید که برای مردم مسلمان و جامعه اسلامی تنها جبنه اثباتی کافی نیست. رسالت اسلام بر تخلیه انسانهاست از فرهنگهایی که ندارند و نباید داشته باشند و تحلیه آنها به آنچه ندارند و باید داشته باشند و تثبیت آنها در آنچه دارند و باید هم داشته باشند. و این امر مستلزم تغییر دادن هویت فرهنگی افراد و ملل مختلف و هماهنگ کردن خویش با الگویی واحد است. مذهبی که کاری به فرهنگهای گوناگون ملتها نداشته باشد و با همه فرهنگهای گوناگون سازگار باشد، مذهبی است که فقط به درد هفته ای یک نوبت در کلیسا می خورد و بس. در مسیحیت ادعا می کنند که فقط جنبه اثباتی هست و اساسا هیچ عنصری از کفر و انکار وجود ندارد. ولی اسلام دین تولی و تبری است، دین نفی و اثبات با یکدیگر است، دینی است که حتی نفیش تقدم دارد بر اثباتش، به قول علمای اخلاق تخلیه تقدم دارد بر تحلیه، یعنی اول بریدن از غیر او، بعد به او پیوند کردن، سعدی خوب می گوید:
ما در خلوت به روی غیر ببستیم *** از همه باز آمدیم و با تو نشستیم
البته او یک امر عرفانی و معنوی را می گوید، چون این قانون در همه جا جاری است، در همان امر عرفانی و معنوی (یعنی در این که انسان حالت خلوص و ذکر پیداکند) می گویند اول طرد خاطرات دیگر است. به قول حافظ:
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع *** به حکم آنکه چو شد اهرمن سروش
عرض کردم آنها معنی عرفانی را می گویند: در دل، اول تفرقه و تفرق را طرد کن تا حالت مجموعیت خاطر (که اصطلاح عرفانی خاصی است) یعنی حالت تمرکز ذهن، حالتی که بتوانی دو ساعت در حال خلوت با خدا به سر ببری و کوچکترین خاطره ای در ذهن تو نیاید (برایت حاصل شود). تا اهرمن نرود سروش نمی آید، اول باید اهرمن برود بعد سروش بیاید.
حدیثی پیامبر اکرم دارد که خواجه نصیرالدین طوسی از این حدیث حتی یک معنی عرفانی هم فهمیده است. فرمود: «لا یدخل الملائکة بیتا فیه کلب او صورة کلب؛ فرشتگان در خانه ای که در آن سگ یا صورت سگ باشد وارد نمی شوند» (جامع السعادات، ج 1، ص 46)، یعنی فرشته رحمت در دل انسان، آن دلی که در آن هزاران صورت زشت و پلید و کثیف هست، هرگز وارد نمی شود.
ما در خلوت به روی غیر ببستیم *** از همه باز آمدیم و با تو نشستیم
آنچه نه پیوند یار بود بریدیم *** و آنچه نه پیمان دوست بود شکستیم
مردم هشیار از این معامله دورند *** شاید اگر عیب ما کنند که مستیم
به هر حال تخلیه عبارت است از زدودن دل از زذایل اخلاقی، چرا که دل کانون خصایل خیر و شر است و مومن باید این کانون را از رذایل تخلیه و به فضایل تحلیه و تجلیه نماید. زنگار رشک و کینه و آز و خودبینی از این آینه بزداید و آن را به فروتنی و حب و صداقت و سخا و دیگر محسنات بیآراید. علمای اخلاق امساک و ریاضت جسم را مقدمه تخلیه دل از زذایل دانند و چون رذایل از دل زدوده شد فضایل بازآید. در رویکرد عرفانی رذایل با لهیب عشق می سوزد و فضایل نیز در سایه عشق متعالی حاصل می گردد:
خوش باش ای عشق خوش سودای ما *** ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما *** ای تو افلاطون و جالینوس ما
سر این طبابت آن است که عشق کوه انانیت را در وجود آدمی فرو می ریزد و در نتیجه رذایل که منشا حب نفس و حب دنیا دارد، بر باد می رود. به طور مثال روزه تنها عبادتی است که خمیرمایه اخلاص در آن فزونی دارد و حق تعالی آن را به خود منتسب ساخته است. پس صائم باید سر به سودای منادی (الصوم لی وانا اجزی به؛ روزه برای من است و من خود پاداش آن را می دهم) نهد و هوای غیر او فرو نهد تا از رذایل رسته و به فضایل آراسته شود.