نقطه های آغازین انحراف از روش پیامبر از سوی خلفا

مقایسه وضعیت جامعه اسلامی پس از رحلت نبی اکرم با استیلای کلیسا در قرون وسطی
تعمق در وضعیتی که اسلام بعد از رحلت نبی اکرم (ص) داشت، وضعی را که کاملا مشابه و قرین وضع روحانیت مسیحی و کلیسای نیرومند آن می باشد، به ما نشان می دهد و در میان صحابه همان آثار و علایم مشاهده می شود که در روزهای نخستین ظهور کلیسا، در روحانیت مسیحی مشاهده می شد. درست است که عقیده حلول الوهیت که کلیسا در حق حضرت مسیح (ع) رواج داد، رجال اسلام در صدر اول در حق حضرت محمد (ص) اظهار نداشتند، جز در یکی دو مورد (جنگ احد و روز رحلت) که بعضی ها شمشیر کشیده و فریاد زدند: «محمد نمرده است و نخواهد مرد!» ولی نظر به اینکه شرایط مساعد نبود و هم قرآن شریف با صریح ترین بیانی ریشه این توهم را زده و تصریح کرده بود که پیغمبر اکرم (ص) نیز بشری است مانند سایر افراد بشر و در زندگی و مرگ همانند دیگران است، این زمزمه به آسانی خوابید و اثری در جامعه اسلامی از خود بروز نداد. ولی وضعی مشابه کلیسای بعد از مسیح به معنی حکومت علی الاطلاق و فرمانروایی بی قید و شرط را می دهد و کلیسا را بر دین و دنیای مردم تسلط می بخشد (دیکتاتوری به تمام معنی!) در عالم اسلام نیز در نخستین روزهای پس از رحلت نبی اکرم (ص) ابتدائا در کرسی خلافت و پس از آن، در جمعیت صحابه ظهور کرد.

جملات آغازین انحراف از روش پیامبر
این مسئله با اظهار بسیار ساده و بسیط و نسبتا مفهوم و معقولی شروع شد، و آن این بود که کرسی خلافت در همان آغاز نصب خود برای اعلام برنامه عمومی کارهای خود به مردم اظهار داشت: «نبی اکرم در اتخاذ تصمیمات و اداره امور عامه با وحی موید و مستظهر بود، ولی ما اکنون که وحی آسمانی با رحلت نبی اکرم قطع شده، ناگزیریم در اتخاذ تصمیمات لازمه به اجتهاد و صوابدید فکری خود عمل کنیم» و نیز اظهار داشت: «ما هم مانند شما گاهی نظر صائب داریم و گاهی راه خطا می پیماییم، اگر در امری اشتباه کردیم تذکر داده، اشتباه ما را اصلاح کنید.» البته این سخن ظاهر بسیار ساده و طبیعی داشت و مردم نیز در آن روز همان معنی ظاهری ساده اش را تلقی کرده، طبعا سپاسگزار شدند. ولی مشاهده حوادث بعدی و اطلاع از یک رشته جریانات، ما را در معنای این سخن به تردید انداخته، به تعمق بیشتری وامی دارد.
راستی معنای این جمله که: « رسول خدا در کارهایش با وحی موید بود، ولی ما که وحی نداریم به اجتهاد عمل خواهیم کرد» چیست؟ و اموری که رسول خدا در آنها تنها به وحی تکیه زده و نظر خود را در آن دخالت نمی داد و می بایست خلیفه وقت در آنها با اجتهاد عمل کند، کدام است؟
آیا مراد خلفای وقت، از امور مذکور همان احکام آسمانی است که به نص قرآن کریم هرگز قابل تعبیر و تبدیل نیست؟ («و انه لکتاب عزیز لایاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه»؛ «قرآن کتابی است گرامی که باطل -از پیش و از پس- به آن راهی ندارد و آیات دیگری به این مطلب دلالت دارد و اخبار در این موضوع به اندازه ای زیاد است که قابل تردید نیست.» (فصلت/ 42)) یا اجرای آنها است که به نص قرآن، کمترین مسامحه بر نمی دارد؟ («و من لم بحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون»؛ «و اشخاصی که به تربیتی که خدا در قرآن نازل کرده حکم نکنند، فاسقند.» (مائده/ 42) و به موجب آیه دیگری ظالمند و به موجب آیه دیگری کافرند و آیات بسیار دیگری نیز در قرآن کریم به این مطلب دلالت دارد.)
و یا مراد احکام قضایی رسول خداست که در موارد دعاوی و مخاصمات صادر می کرد؟ و پر واضح است که در این موارد، نظر و رای رسول خدا (ص) به نص قرآن کریم برای مردم سند بود و به ظاهر قضاوت می کرد و هرگز ارتباطی به وحی نداشت و یا مراد، احکام و فرمان هایی بود که رسول خدا (ص) در امور عامه، در جنگ و صلح، پس از شورا با یاران خود صادر می کرد؟ و بدیهی است که این گونه کارها نیز منوط به مشاوره و اخذ تصمیم آن حضرت بود و ربطی به وحی نداشت.
و یا مراد این بود که رسول خدا متن احکام و قوانین فقه اسلامی را مستقیما و بی اینکه اعمال نظر کند، از وحی فرا می گرفت و ما به واسطه اعمال اجتهاد از کتاب و سنت، استنباط خواهیم کرد؟ البته درست است که رسول خدا احکام آسمانی را از راه وحی نایل می شد و دیگران از راه اجتهاد باید به دست آوردند، ولی این معنی اختصاص به مقام خلافت نداشت و هر کس از این امت که قوه استنباط داشته باشد، احکام فقه را با اجتهاد خود باید به دست آورد. علاوه بر آن، این مطلب هیچ دخلی به برنامه عملی و وظیفه مقام خلافت نداشت!

مصلحت به جای حقیقت
آری تا اندازه ای، مراد مقام خلافت از این سخن، پیچیده بود، ولی جریان حوادث، معنای این سخن را روشن کرد و معلوم شد که مقام خلافت می خواسته این معنی را به مردم اعلام کند که در همه جا و همه چیز، حتی در مرحله اجرای احکام آسمانی و قوانین دینی، اعمال نظر و اجتهاد خواهد کرد و در سیرت خود پیوسته صلاح امت را منظور داشته، احکام جاریه را به صلاح وقت تطبیق خواهد نمود، و بالاخره با رهبری مصلحت، هدایت خواهد شد.
بنابراین، معنی این سخن این خواهد بود که «این احکام و قوانین دینی برای احراز و حفظ مصلحت شما می باشد، پس پیوسته احکام تابع مصلحت وقت می باشند، نهایت اینکه در زمان رسول خدا (ص) تشخیص مصلحت وقت به دست وحی بود، ولی پس از رحلت رسول خدا که وحی از ما قطع شده است، تشخیص مصالح را به دست اجتهاد سپرده، با نظر استنباطی صلاح را از فساد تشخیص خواهیم داد و آنچه را مصلحت تشخیص دادیم اجرا خواهیم کرد»!
شواهد زیادی از اعمال خلیفه اول در همان زمان کمی که روی کار بود، بر همین معنی دلالت داشت. پس از آنکه خلیفه دوم روی کار آمد، تصرفات زیادی در احکام شد که جز ملاحظه صلاح وقت، آن هم به حسب نظر خلیفه، محمل دیگری نداشت و در زمان خلیفه سوم، دیگر مسئله آفتابی شدن تغییر احکام به حسب مصلحت وقت هیچ گونه ابهامی نداشت و پس از این دوره که دوره سلطنت بنی امیه شروع شد و معاویه به جامعه اسلامی استیلا یافت، این مسئله به اندازه ای روشن است که با هیچ پرده ای پرده پوشی نمی شود.

سبقت گرفتن خلافت از مقام نبوت
این موضوع، مقام خلافت را درست هم تراز و همدوش مقام نبوت و رسالت می کرد و به موجب آن چنان که نبی اکرم مصدر احکام و قوانین شریعت اسلام و اداره کننده جامعه اسلامی بود، خلیفه مسلمین، همان مصدریت احکام و قوانین و ولایت امور مسلمین را داشت. با این تفاوت که نبی اکرم تنها در اداره امور مسلمین اختیاراتی داشت که طبق مصلحت، هرگونه تصمیم مقتضی بگیرد، اما در متن احکام و قوانین خدایی حق کمترین دخل و تصرف نداشت، ولی مقام خلافت، هم در متن احکام و شرایع اسلام و هم در اداره امور مسلمین، اختیارات تامه و نظری آزاد داشت که با در نظر گرفتن صلاح جامعه اسلامی می توانست هر تصرف لازم را بکند!
اوایل حال، وضع به همین منوال بود، یعنی صلاح اسلام و مسلمین مطرح بود، ولی در اواخر، صلاح مقام خلافت جایگزین مصالح اسلام و مسلمین شد! و در نتیجه، هم سیرت اسلامی نبی اکرم (ص) از بین رفت و هم اجرای احکام و شرایع اسلام به طور کلی منوط به صوابدید و نظر مقام خلافت شد.
خلیفه دوم در پاسخ معترضی که راجع به تحریم حج تمتع و نکاح متعه و موضوعات دیگری به وی اعتراض می کند، در پاسخ، اول می گوید: «انا زمیل محمد؛ من دوست و همکار محمد بودم» و بعد مصلحت وقت را که موجب تغییر این احکام و صدور فرمان منع بود، برای او شرح می دهد. در شورای شش نفری که به امر خلیفه دوم برای تعیین خلیفه سوم منعقد شده بود، پس از مشاجره زیادی که میان اصحاب شورا در گرفت و بالاخره امر خلافت میان دو نفر از شش نفر (عثمان و علی (ع)) مردد شد، عبدالرحمان بن عوف که یکی از شش نفر بود و به دستور خلیفه دوم، در تعیین خلیفه دارای امتیازی بود، دست سوی علی (ع) دراز کرده، گفت: «با تو بیعت می کنم مشروط به اینکه با ما به سیرت شیخین -خلیفه اول و دوم- رفتار کنی.»
علی (ع) گفت: «فقط به روش رسول الله رفتار می کنم.» عبدالرحمن قبول نکرده، دست به سوی عثمان دراز کرد و بیعت را به شرط روش شیخین به وی عرضه داشت و او قبول کرد و به این ترتیب کار بیعت تمام شد، عثمان خلافت را برد.

نمونه هایی از تصرفات خلافا در احکام الهی
پر روشن است که میان روش رسول الله (ص) و روش شیخین هیچ فرقی نمی توان پیدا کرد جز اینکه آنان با اجتهاد و به حسب صلاح وقت، در اجرای احکام خدا و در اجرای سیرت رسول الله (ص) دخل و تصرفاتی داشتند. و باز پر روشن است که این تصرفات، تنها به سیره عملی و طرز اداره امور مملکتی نبی اکرم منحصر نبود، بلکه به متن احکام و قوانین دینی نیز سرایت کرده بود. به عنوان نمونه می توان مثال های زیر را از میان صدها مورد انتخاب کرده و تذکر داد.
1- در جریان مرتدین پس از پیامبر که خلیفه اول، خالد بن ولید صحابی را با عده ای به جنگ «مالک بن نوبره» اعزام نمود، وی پس از رسیدن به محل اقامت او از راه حیله با مالک طرح صلح و صفا ریخت و مهمان او شد و همان روز مالک را غافلگیر کرده، گردنش را زد و همان شب با زن مالک همبستر شد! خلیفه پس از اطلاع از این جریان شرم آور، خالد را هیچ گونه مجازاتی نکرد و پس از اصراری که عمربن خطاب در تنبیه خالد نشان داد، خلیفه به وی گفت: «من نمی توانم شمشیری از شمشیرهای کشیده خدا را در نیام کنم!!»
2- خلیفه دوم وقتی که نکاح متعه را ممنوع کرد، مجازات متخلف را رجم قرار داد! و نیز در حق همان شش نفر اصحاب شورا دستور داده بود که اگر رأی ندهند، گردن آنها زده شود.
3- وقتی که غلام «مغیرة بن شعبه» که ایرانی بود، خلیفه دوم را به قتل رسانید، پسر خلیفه، هرمزان را که یک شاهزاده تازه مسلمان ایرانی بود، به اتهام تحریک کشتن پدرش کشت، ولی خلیفه سوم از قصاص قاتل (پسر عمر)، سرباز زد و در مقام اعتذار گفت: «دیروز پدرش را کشته اند، نمی توانم امروز خودش را بکشم».
4- معاویه پس از اشغال کرسی خلافت به بهانه اینکه پدرش ابوسفیان در جاهلیت با مادر «زیادبن عبید» زنا کرده بود، زیاد را علنا به شام احضار کرد و به پدر خود ابوسفیان ملحق نمود! و با اینکه مخالف قانون صریح قرآن کریم بود، او را رسما برادر خود قرار داد.
جریانات بسیاری نظیر همین موضوعات در تواریخ مضبوط است که در آنها خلفا مصلحت وقت را بر اجرای احکام و قوانین مسلم اسلامی مقدم داشته اند. گذشتگان علمای کلام مرتکب تکلفات شده، این اعمال را با توجیهات نا تمامی به قوانین دینی تطبیق می نمودند، ولی بعضی از دانشمندان اخیر سنی اعتراف نموده، تصریح کرده اند که خلفای راشدین گاهی مصلحت امت را بر اجرای احکام و قوانین مسلم دین مقدم می داشتند.


Sources :

  1. سید محمد حسین طباطبایی-معنویت تشیع- صفحه 47-52

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/28806