استدلال قرآن بر پاکی ساحت حضرت مسیح از عقاید خرافی

خداوند در قرآن در این زمینه می فرماید: «ما کان لبشران یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون الله و لکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون* و لا یامرکم ان تتخذوا الملائکة و النبیین اربابا ا یامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون؛ هیچ بشری را نسزد که خدای تعالی کتاب و حکم و نبوتش داده باشد آنگاه به مردم بگوید به جای خدا مرا بپرستید بلکه می گوید که ای مردم به خاطر اینکه کتاب آسمانی را تعلیم می دهید و درس می گیرید ربانی باشید که جز خدا به یاد هیچکس دیگر نباشید و او هرگز شما را دستور نمی دهد به اینکه فرشتگان و انبیاء را خدایان خود بگیرید مگر ممکن است شما را بعد از آنکه مسلمان شدید به کفر دستور دهد.» (آل عمران/ 79- 80)
قرار گرفتن این آیات به دنبال آیات مربوط به داستان عیسی (ع) این معنا را می رساند که گویی این آیات فصل دوم از احتجاج و استدلال بر پاکی ساحت مسیح از عقاید خرافی است که اهل کتاب یعنی نصارا نسبت به او دارند و کانه خواسته است بفرماید: عیسی آنطور که شما پنداشته اید نیست، او نه رب است و نه خودش ربوبیت برای خود قائل شده است، دلیل اینکه رب نبوده این است که او مخلوقی بشری بود و در شکم مادر رشد کرد و مادرش او را بزائید و در گهواره پرورشش داد، چیزی که هست مخلوقی معمولی چون سایر افراد بشر نبود، بلکه خلقتش مانند خلقت آدم که نه پدر داشت و نه مادر غیر معمولی و از مجرائی غیر مجرای علل طبیعی بود.
پس مثل او مثل آدم است، و اما دلیل اینکه برای خود دعوی ربوبیت نکرد این است که او پیامبری بود که کتاب و حکم و نبوتش داده بودند و پیامبری که این چنین باشد شأنش اجل از این است که از زی عبودیت و از رسوم رقیت خارج شود، چگونه ممکن است به مردم بگوید: مرا رب خود بگیرید و بندگان من باشید، نه بندگان خدا؟ و یا چگونه ممکن است از پیغمبری از پیامبران مقامی را نفی کند که خدا آن را در حق وی اثبات کرده باشد، مثلا خدای تعالی برای موسی (ع) رسالت را اثبات کرده باشد و عیسی (ع) آن را نفی کند؟ و خلاصه چگونه ممکن است حقی را که خدا به کسی نداده، عیسی بدهد و حقی را که خدا به کسی داده، عیسی آن را نفی کند؟!
بیان آیه شریفه ما کان لبشر... که متضمن پاکی ساحت مسیح (ع) از عقائد خرافی نصارا نسبت به او می باشد «ما کان لبشر ان یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة، ثم یقول للناس کونواعبادا لی من دون الله کلمه بشر» مترادف کلمه انسان است، هم بر یک فرد اطلاق می شود و هم بر جمع کثیر، پس هم انسان واحد بشر است و هم جماعتی از انسان بشر است. و در جمله: «ما کان لبشر...» حرف لام ملکیت را می رساند و به آیه چنین معنا می دهد: هیچ پیغمبری مالک و صاحب اختیار چنین چیزی نیست، یعنی چنین عملی از او حق نیست بلکه باطل است، نظیر لام در آیه: «ما یکون لنا ان نتکلم بهذا؛ ما را نرسد که چنین سخنی به زبان آوریم.» (نور/ 16)
و مجموع جمله: «ان یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة» اسم است برای کلمه کان، چیزی که هست علاوه بر اسم بودن برای آن، توطئه و زمینه چینی برای جمله بعدش (ثم یقول للناس...) نیز هست و آوردن جمله مورد بحث بعنوان زمینه چینی با اینکه بدون آن نیز معنا صحیح بود، ظاهرا برای این بوده که توجیه دیگری برای معنای جمله: "ما کان لبشر" آورده باشد، چون اگر فرموده بود: «ما کان لبشران یقول للناس...» معنایش این می شد که چنین حقی از ناحیه خدا برای او تشریع نشده، (هر چند ممکن بود تشریع و تجویز بشود و هر چند ممکن است یک پیغمبر از در فسق و طغیان چنین سخنی بگوید) و با آوردن جمله مورد بحث این معنا را به کلام داد که وقتی خدای تعالی به پیامبری علم و فقه داد و از حقایق آگاهش نمود، با تربیت ربانی خود بارش آورد، دیگر او را وا نمی گذارد که از طور عبودیت خارج گردد و به او اجازه نمی دهد در آنچه حق تصرف ندارد، تصرف کند، هم چنان که در آیه زیر گوشه ای از تربیت خود نسبت به عیسی (ع) را حکایت نموده، می فرماید: «و اذ قال الله یا عیسی ءانت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله؟ قال: سبحانک مایکون لی ان اقول ما لیس لی بحق؛ و آن زمان که خدا به عیسی گفت: آیا تو به مردم گفته بودی به جای خدا مرا و مادرم را دو معبود خود بگیرید؟ گفت: خدایا تو منزهی، مرا نرسد چیزی بگویم که بدانم حق نیست.» (مائده/ 116)
از اینجا یک نکته در جمله: «ان یؤتیه الله...» روشن می شود و آن این است که می توانست بفرماید: «ما کان لبشر ان یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة ان یقول...»، (یعنی نمی رسد هیچ بشری را که خدا به او کتاب و حکم و نبوت داده، بگوید...،) این طور نفرمود، بلکه با صیغه مضارع تعبیر آورد و فرمود: ان یؤتیه... و این بدان جهت بود که اگر به ماضی تعبیر آورده بود معنای اصل تشریع را می رساند و خلاصه می فهمانید خدا چنین پیغمبری مبعوث نکرده و یا چنین اجازه ای به هیچ پیغمبری نداده، هر چند که ممکن بوده بدهد، به خلاف تعبیری که آورده که می فهماند اصلا چنین چیزی ممکن نیست، به این معنا که تربیت ربانی و هدایت الهیه امکان ندارد که از هدفش تخلف کند و نقض غرض را نتیجه دهد، همچنانکه در جای دیگر فرمود: «اولئک الذین آتیناهم الکتاب و الحکم و النبوة فان یکفر بها هؤلاء، فقد وکلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین؛ اینان کسانی هستند که ما کتاب و حکم و نبوتشان دادیم، حال اگر اینان (یعنی مردم عصر رسول خدا) به آن کفر بورزند ما قومی را به این شریعت موکل کرده ایم که به آن کفر نخواهند ورزید.» (انعام/ 89)
پس حاصل معنای آیه این شد که هیچ بشری نمی تواند بین نعمت الهی نبوت و دعوت مردم به پرستش خود جمع کند و چنین چیزی ممکن نیست که خدای تعالی به او کتاب و حکم و نبوت بدهد و آنگاه او به مردم بگوید: بندگان من باشید نه بندگان خدا، پس آیه شریفه به حسب سیاق از جهتی شبیه است به آیه: «لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله، و لا الملائکة المقربون...واما الذین استنکفوا و استکبروا فیعذبهم عذابا الیما و لا یجدون لهم من دون الله ولیا و لا نصیرا؛ نه مسیح از اینکه بنده ای برای خدا باشد استنکاف دارد و نه ملائکه مقرب... و اما آنهائی که استنکاف می ورزند و تکبر می ورزند، خدا به عذابی دردناک معذبشان می کند، آن وقت نه حمایت کشی دارند و نه یاوری.» (نساء/ 172- 173) چون از این آیه نیز استفاده می شود که شأن و مقام مسیح و همچنین ملائکه مقرب خدا اجل و ارفع از آن است که از بندگی خدا استنکاف بورزند و در نتیجه مستوجب عذاب الیم خدا گردند، و حاشا بر خدای عزوجل که انبیای گرام و ملائکه مقرب خود را عذاب دهد.
در اینجا ممکن است خواننده محترم بگوید: در آیه مورد بحث کلمه ثم آمده و این کلمه بعدیت را می رساند و به آیه چنین معنائی می دهد که: هیچ بشری که خدا به او کتاب و حکم و نبوت داده، نمی تواند بعد از رسیدن به این موهبت ها چنین و چنان کند و این با بیان شما نمی سازد که گفتید: هیچ بشری که خدا این موهبت ها را به او داده نمی رسد که در همان حال چنین و چنان کند. جواب این است که جمع بین نبوت و این دعوت باطل از آیه استفاده می شود ولی سخنی از زمان به میان نیاوردیم، پس چنین جمعی ممکن نیست، چه اینکه زمان هر دو یکی باشد و چه اینکه یکی بعد از دیگر و مترتب بر آن باشد، چون کسی که به فرض محال بعد از گرفتن آن موهبت ها مردم را به عبادت خود دعوت کند، بین این دو جمع کرده است. و در جمله: «کونوا عبادا لی من دون الله کلمه» عباد مانند کلمه عبید جمع کلمه عبد است با این تفاوت که عباد بیشتر در مورد بندگی خدا و عبید بیشتر در مورد بردگی انسان ها استعمال می شود و غالبا گفته نمی شود عباد فلان شخص، بلکه گفته می شود: عبید او.
پس اینکه فرمود: «عبادا لی؛ عبادی برای من که مسیح ابن مریم هستم.» با این گفتار ما منافات ندارد، چون کلمه "لی" در اینجا قیدی است قهری، برای اینکه بفهماند خدای سبحان از عبادت تنها آن عبادتی را قبول می کند که خالص برای او انجام شود، هم چنانکه فرمود: «الا لله الدین الخالص و الذین اتخذوا من دونه اولیاء ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی، ان الله یحکم بینهم فیما هم فیه یختلفون، ان الله لا یهدی من هو کاذب کفار؛ آگاه باش که دین خالص تنها از آن خدا است و کسانی که به جای خدا اولیائی می گیرند و می گویند ما این خدایان را نمی پرستیم مگر به این منظور که ما را به خدا نزدیک سازند، بدانند که خدا بین آنان در آنچه اختلاف می کنند حکم خواهد کرد، چون خدا هیچ دروغ باف کفران گر را هدایت نمی کند.» (زمر/ 3) که ملاحظه می کنید عبادت هر کسی را که با عبادت خدا، غیر خدا را عبادت می کنند رد نموده، هرچند که این عبادتش به منظور تقرب و توسل و شفاعت باشد.
علاوه بر اینکه به طور کلی عبادت تصور ندارد مگر در صورتی که عابد استقلالی برای معبود خود معتقد باشد، حتی در صورت اشتراک هم برای هر دو شریک در سهم خودشان استقلال قائل باشد و خدای سبحان معبودی است که دارای ربوبیت مطلقه است و ربوبیت مطلقه او تصور ندارد مگر در صورتی که او را عبادت کنند و مستقل در هر چیز بدانند و استقلال را از هر چیز دیگر نفی کنند، پس در عبادت غیر خدا (هر چند با عبادت خدا باشد، در سهم غیر خدا) تنها غیر خدا عبادت شده است و خدای تعالی در آن سهم شرکت ندارد. «و لکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون کلمه» ربانین که جمعش ربانیین است، منسوب به رب است (مانند کلمه همدانی که منسوب به همدان را معنا می دهد) و برای منسوب نمودن کسی به رب باید گفته می شد: فلانی ربی است، نه ربانی، لیکن الف نون را به منظور بزرگ جلوه داده این انتساب اضافه نمودند، همچنانکه وقتی بخواهند شخصی را به ریش نسبت دهند در فارسی می گویند: فلانی ریشو است و در عربی گفته می شد: فلانی لحیی است، لیکن برای فهماندن اینکه ریش او زیاد است می گویند: فلانی لحیانی است و از این قبیل کلمات دیگر نیز هست، پس معنای کلمه ربانی کسی است که اختصاص و ارتباطش با رب شدید و اشتغالش به عبادت او بسیار است و حرف "باء" در جمله بما کنتم سببیت را می رساند و کلمه "ما" مصدریه است و چیزی از ماده قول در تقدیر است و تقدیر کلام چنین است: ولکن یقول کونوا ربانیین بسبب تعلیمکم الکتاب للناس و دراستکم ایاه فیما بینکم، و ملاحظه کردید "ما" مصدریه، فعل تعلمون را به تعلیم و فعل تدرسون را به دراست مبدل کرد و آیه چنین معنا داد: و لیکن پیامبر به مردم می گوید: شما باید به خاطر تعلیمی که از کتاب به دیگران می دهید و به خاطر دراستی که خود در بین خودتان از کتاب دارید، بیشتر از سایرین به خدا نزدیک شوید و بیشتر عبادتش کنید. و دراست از نظر معنا اخص از تعلم است، چون اگر چه هر دو به معنای آموختن است، ولی دراست غالبا در جایی به کار می رود که انسان از روی کتاب، درسی را بگیرد و بخواند تا بیاموزد.
راغب در مفردات می گوید فعل ماضی درس الدار به معنای این است که اثری از فلان خانه باقی مانده است و معلوم است که این سخن در جایی گفته می شود که خود خانه از بین رفته باشد و به همین جهت است که ماده "دال، راء، سین" را هم به ملازمه معنایش یعنی از بین رفتن تفسیر کرده اند و هم به خود آن، هم گفته اند: درس الدار، خانه از بین رفت و هم گفته اند: درس الکتاب، یعنی فلانی اثری که از کتاب در ذهنش باقی مانده، حفظ کرد و "درست العلم" یعنی من اثری که از علم در ذهنم مانده بود حفظ کردم و چون حفظ کردن از راه مداومت در قرائت دست می دهد، به این مناسبت مداومت در قرائت را هم حفظ نامیدند، وقتی کسی را ببینند که پی در پی یک صفحه را می خواند، می گویند: دارد از بر می کند و در قرآن آمده: «و درسوا ما فیه» (مفردات راغب ص 167)، (گویا منظور راغب این است که در این جمله ماده درس به معنای محو و از بین بردن است) و در آیه "بما کنتم تدرسون" به معنای حفظ کردن و در آیه: «ما آتیناهم من کتب یدرسونها» به معنای درس گرفتن است، و حاصل کلام این است که بشری که چنین مقامی دارد هرگز شما را دعوت نمی کند به اینکه او را بپرستید، بلکه تنها شما را می خواند به اینکه متصف به ایمان و یقین شوید، یقین به اصول معارف الهیه ای که از کتاب خدا می آموزید و به یکدیگر درس می گوئید و نیز متصف شوید به ملکات و اخلاق فاضله ای که کتاب خدا مشتمل بر آن است و نیز دعوت می کند به اینکه اعمال خود را صالح کنید، و نیز می خواند تا مردم را به این امور یعنی اصلاح عقائد و اخلاق و اعمال بخوانید تا به این وسیله از عالم ماده منقطع و به عالم بالا و پروردگار خود متصف شوید و در نتیجه علمائی ربانی شوید.
و چون جمله: «بما کنتم» مشتمل بر فعل ماضی است (و می فرماید شما در سابق چنین و چنان بودید) و اصولا فعل ماضی دلالت بر تحقق در سابق دارد، لذا می توان گفت آیه شریفه لحن تعریض به نصارا دارد که بعضی از ایشان می گفتند خود عیسی خبر داده که پسر خدا است و بعضی دیگر پسری عیسی برای خدا را به کلمه خدا تفسیر کرده اند و منشا پیدایش این سخن کفر آمیز این بوده بنی اسرائیل تنها قومی بودند که کتابی آسمانی در دست داشتند و با تعلیم و تعلم دست به دست می دادند و همین باعث پیدایش اختلاف در بینشان شد (و به طوریکه قرآن کریم فرمود) خدای تعالی عیسی را مبعوث نکرد، مگر برای همین که بعضی از موارد اختلاف آنان را بیان کند و نیز بعضی از چیزهائی که بر آنان حرام شده بود حلال کند و سخن کوتاه اینکه دعوتشان کند به اینکه به وظائف واجب در باب تعلیم و تعلم قیام نمایند و خلاصه اش این است که در تعلیم و تعلم کتاب خدای سبحان، ربانی شوند.
و آیه مورد بحث هر چند که می تواند به وجهی با پیامبر اسلام تطبیق شود، چون آن جناب هم با اهل کتاب سر و کار داشته، و اهل کتاب در زمان آن حضرت هم کتاب آسمانی خود را تعلیم و تعلم می کردند و لیکن انطباقش با عیسی (ع) بیشتر است، چون آن جناب قبل از رسول خدا (ص) بوده و سبقت زمانی داشته و رسالتش هم جهانی نبوده بلکه خاص بنی اسرائیل بوده، به خلاف رسول خدا (ص) که پیامبری جهانی است و همه جهان در زمان آن جناب تعلیم و تعلم تورات نداشتند و اما سایر پیامبران اولواالعزم چون نوح و ابراهیم و موسی (ع) نمی توانند مورد نظر آیه باشند، برای اینکه هیچیک از ایشان بر مردمی صاحب کتاب و مشغول تعلیم و تعلم آن مبعوث نشده بودند. «و لایامرکم ان تتخذوا الملائکة و النبیین اربابا» این جمله عطف است بر جمله «یقول» البته این بنا به قرائت مشهور است که فعل مضارع "یامر" را با نصب خوانده، چون جمله: "یقول" نیز منصوب است، می فرماید: هیچ بشری ممکن نیست از ناحیه ما کتاب و حکم و نبوت داده شود، آن وقت به مردم بگوید... و یا شما را امر کند به اینکه ملائکه و انبیاء را خدایان خود بگیرید، معلوم می شود کسانی بوده اند که بعضی از انبیاء را معبود گرفته و بعضی دیگر ملائکه را معبود گرفته بوده اند و همینطور هم بوده، چون مجوس که ملائکه را تعظیم نموده، برای آنان خضوع می کردند و در عین حال به یهودیت هم گرایش داشته، عقائدی و دستور العملهائی داشتند متوسط بین یهودیت و مجوسیت، و این مسلک خود را به دعوت دینی مستند می کردند و عرب جاهلیت هم ملائکه را دختران خدا می دانستند و در عین حال ادعا می کردند که بر دین ابراهیم (ع) هستند، این درباره ملائکه پرستی، و اما پیغمبر پرستی مثالش یهودیت است که بنا به حکایت قرآن کریم، عزیر را پسر خدا می دانستند با اینکه موسی (ع) چنین چیزی را برای آنان تجویز نکرده بود، تورات هم به جز توحید رب دعوتی نداشت، و اگر موسی (ع) آن را تجویز کرده بود، قط عامی بایست تورات هم به آن امر کرده باشد و حاشا از آن جناب که چنین شرک روشنی را تجویز کرده باشد.
سیاق دو آیه مورد بحث، یعنی آیه: «ثم یقول للناس...» و آیه: «و لا یامرکم...»، از دو جهت اختلاف دارد، یکی از این جهت که در آیه اول مأمورین همه مردمند، چون فرموده: «ثم یقول للناس» و در دومی مخاطبین به خود آیه اند، «و لا یامرکم...» و اختلاف دوم از این جهت است که در آیه اول به عبودیت امر کند و در دومی به اتخاذ ارباب دستور می دهد. حال باید دید علت این دو اختلاف چیست؟ اما تفاوت اول علتش این است که هر دو تعبیر یعنی تعبیر "کونوا عبادا لی" و تعبیر "یامرکم..." هر دو اگر به کسی تعلق بگیرد، قطعا به اهل کتاب و به عرب موجود در ایام نزول این دو آیه تعلق می گیرد، چیزی که هست از آنجا که در آیه اولی تعبیر بگوید آمده و گفتن بر رودرروئی دلالت دارد و موجودین در ایام نزول رو در روی عیسی (ع) و هیچ پیغمبری دیگر نبودند، لذا نفرمود: به شما بگوید، بلکه فرمود: به مردم بگوید به خلاف تعبیر "و لایامرکم" در آیه دوم که امر کردن مستلزم رو در رو بودن نیست، با غیبت هم می سازد، چون امری که از ناحیه پیغمبری به نیاکان آن امت تعلق گرفته باشد به اخلاف هم در صورتی که با نیاکان یک قوم و یک امت باشند تعلق می گیرد و اما قول هر جا استعمال شود این معنا به ذهن می دود که شخصی گوینده بوده و شخصی و یا اشخاصی دیگر شنونده او بوده اند، و این مستلزم مشافهه و رودرروئی و حضور شنونده در صدارس گوینده است، مگر آنکه در موردی از موارد استعمال، منظور از قول صرف فهماندن باشد. و بنابراین اصل در سیاق هر دو آیه این است که شنونده حاضر فرض شود و خطاب بطور جمع صورت گیرد، همچنانکه در آیه دوم به همین صورت آورده و فرموده: و لا یامرکم... و اگر در آیه اول این سیاق رعایت نشده به خاطر علتی بوده که ذکر شد.
و اما اختلاف دوم، علتش این است که سیاق کلام سیاق تعریض به نصارا است که عیسی را می پرستند و صریحا او را اله خود می خوانند و این اعتقاد خود را به دعوت مسیح نسبت می دهند، پس به همین خاطر نصارا نسبتی با مسیح دارند و آن این است که (به قول ایشان) آن جناب فرموده بود: «کونوا عبادا لی» به خلاف ملائکه و انبیا را ارباب گرفتن، که این عمل به آن معنائی که در غیر عیسی برای شرک کرده اند مخالفت و ضدیت صریح با الوهیت خدای تعالی ندارد، چون اولا در منطق مشرکین خدای تعالی نیز دارای الوهیت برای معبودهای زیر دست خود هست و ثانیا مشرکین شرکای خود را اله نخوانده اند بلکه رب و مدبر دانسته اند، چیزی که هست لازمه ربوبیت الوهیت نیز هست. «ا یامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون» ظاهر کلام این است که خطاب در آن متعلق به همه گروندگان به انبیا است، چون اهل کتاب و آنهائی که خود را منتسب به انبیاء می دانند، نظیر عرب جاهلیت که خود را حنفاء می دانستند و عقائد خود را به ابراهیم خلیل (ع) منسوب می کردند. و گفتار در آیه بر اساس فرض و تقدیر است و معنایش این است که به فرضی که شما چنین بشری را که کتاب و حکم و نبوت داده شده اجابت کنید، تسلیم خدا شده اید و به زیور اسلام آراسته و به رنگ اسلام در آمده اید، دیگر چگونه ممکن است او شما را به کفر دعوت کند و گمراهتان سازد؟
از اینجا روشن می شود که مراد از اسلام در جمله «اذ انتم مسلمون» دین توحید است که همان دین خدا از نظر همه انبیا است، همچنانکه آیات مورد بحث نیز به چنین معنائی از اسلام محفوف است، مثلا آیه 19 آل عمران می گوید: «ان الدین عند الله الاسلام؛ دین نزد خدا تنها اسلام است.» و در آیه 85 همین سوره که بعد از آیات مورد بحث است می فرماید: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین؛ آیا غیر دین خدا را می جویند؟... و کسی که در جستجوی غیر اسلام باشد از او قبول نمی شود و او در آخرت از زیانکاران است.» بعضی از مفسرین گفته اند که: مراد از آیه: «ما کان لبشر ان یؤتیه الله» (تا آخر دو آیه) رسول خدا (ص) است و اساس این گفته خود را روایاتی قرار داده اند که در شان نزول آیه وارد شده و حاصل آن روایات این است که ابو رافع قرظی و مردی از نصارای نجران به رسول خدا (ص) عرضه داشتند: ای محمد آیا می خواهی تو را بپرستیم؟ در پاسخشان این آیات نازل شد و در آخر آن دو با جمله بعد «اذ انتم مسلمون» مطلب را تایید کرد، چون اسلام همان دینی است که محمد رسول الله آورده است. لیکن این سخن درست نیست، زیرا بین اسلام اصطلاحی قرآن که عبارت است از دین توحیدی که همه انبیا به آن مبعوث شده اند و بین اسلام اصطلاحی در بین مسلمانان بعد از عصر نزول قرآن خلط کرده، چون می گوید: اسلام همان دینی است که محمد رسول الله (ص) آورده است.


Sources :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 3 صفحه 440-432

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/28934