نقض عهد و پیمان و شرایط نقض پیمان از نظر اسلام

خداوند در قرآن می فرماید: «والذین ینقضون عهدالله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فى الارض اولئک لهم اللعنة و لهم سوءالدار؛ آنان که پس از بستن پیمان با خدا، آن را شکستند و آنچه را که خدا امر کرده بود به پیوند آن، پاک بگسستند و در روى زمین فساد و فتنه برانگیختند، لعنت و نفرین خدا بر آنان باد و همانا آنان را بد منزلگاهى است» (رعد/ 25). چه وقت مردم با خدا پیمان بستند؟ اخذ میثاق و گرفتن پیمان از مردم، چنانچه از تفاسیر استفاده مى شود دو مرحله دارد:
1- در عالم ذر که آن را روز «الست» مى نامند، به اعتبار اینکه خداوند در آن جهان (عالم ذر) از ذرات انسان ها پیمان گرفت و فرمود: «الست بربکم؟ قالوا بلى؛ آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آرى!» (اعراف/ 172) در آنجا خداوند با مردم عهد بست که پرستش و عبادتش کنند و جز او را نپرستند.
2- مرحله دوم همین جهان دنیا است که عهد الهى توسط پیامبران و رسولان صورت مى گیرد. در این دنیا 124 هزار پیامبر آمدند که مردم را به همان پیمان الهى دعوت کنند و به آنها گوشزد نمایند و تذکر دهند و از پرستش غیر خدا باز دارند. این هم پیمان دیگرى است که انسان با خدا بسته است هرچند گاهى نادیده مى گیرد و از آن چشم مى پوشد و آن را انکار مى نماید که در چنان حالى قطعا مستوجب لعنت و دورى از رحمت واسعه خداوندى است.

نقض عهد:
نقض عبارت است از تفرقه و جدایى بین دو چیز به هم پیوسته مانند ویران کردن. و نقض عهد یعنى عمل کردن بر خلاف آن. پیمان خدا همان عمل کردن به حق است در آنچه واجب نمود و میثاق عهد یعنى محکم نمودن و تاکید بر آن. پس قطع نقیض وصل است چنانکه افساد نقیض اصلاح است.

فساد در زمین:
مظاهر فساد در زمین بسیار است از جمله مى توان به مواردى اشاره کرد:
1- یارى دادن ستمگران و کمک به ظالمان.
2- برانگیختن فتنه و ایجاد فساد و آشوب در میان امت.
3- به گمراهى کشاندن ساده اندیشان و عوام.
4- اشاعه فحشا و ترویج منکرات.
5- پخش و تبلیغ از مظاهر فساد و تباهى هاى سمعى و بصرى.
6- ایجاد بلوا و تفرقه میان مردم.
بنابراین کسانى که در میان ملت مسلمان، ایجاد تفرقه مى کنند و فتنه گرى مى نمایند و وحدت ملى و عقیدتى را به هم مى زنند و مردم را به گمراهى مى کشانند و ایجاد حالت سردرگمى در میان مسلمانان مى کنند و از راه تبلیغ هاى سمعى یا بصرى و توسط روزنامه ها و مجلات و سخنرانى هاى انحرافى، مردم را به جان یکدیگر مى اندازند و به خط بازى هایى که نتیجه اى جز فساد و بلوا و آشوب ندارد، دامن مى زنند قطعا اینان از مظاهر بارز مفسدین در زمین هستند (چه برخى را خوش آید و چه ناخوش آید) و طبق آیه شریفه یاد شده اینان از رحمت خدا بدورند و چه بدبخت گروهى هستند آنان که مستوجب لعنت و نفرین الهى مى باشند. به خدا پناه مى بریم و از او مى خواهیم ما را به راه راست هدایت کند و از انحراف و فساد دور نماید تا رحمت گسترده او شامل حال ما نیز شود و از غضب ذات مقدسش رهایى یابیم. ضمنا از آیه شریفه استفاده مى شود که پیمان شکنان، نتیجه کارشان فساد در زمین است و در نتیجه فساد، دورى از رحمت خدا است. پس براى اینکه گرفتار عذاب و لعنت خدا نشویم باید رابطه ها را با خدا و با اولیاى خدا و پیشوایان دین و رابطه را با خویشان و با بندگان خدا محکم کنیم و بى گمان یکى از مهمترین موارد وصل که خداوند نیز با ما پیمان بر آن گرفته است ولایت على (ع) و فرزندان معصومش است که باید تا آخر عمر بر این ولایت پا برجا باشیم و آن را قطع نکنیم.

در تفسیر قمى آمده است: «عن ابى الحسن (ع) قال: «ان رحم آل محمد (ص) معلقه بالعرة یقول: اللهم صل من وصلنى و اقطع من قطعنى و هى تجرى فى کل رحم و نزلت هذه الایه فى آل محمد و ما عاهدهم علیه و ما اخذ علیهم من المیثاق فى الذر من ولایة امیرالمؤمنین و الائمه علیهم السلام بعده؛ خویشاوندى و قرابت آل محمد به عرش خدا آویزان است مى گوید: خدایا هر که مرا گرامى بدارد او را گرامى بدار و هر که از من دورى جوید او را از رحمتت دور کن و همانا این آیه درباره آل محمد نازل شده است و همان چیزى است که در عالم ذر از مردم پیمان گرفت که آن ولایت امیرالمؤمنین و امامان پس از او است که درود خداوند بر آنان باد.
خداوند در قرآن می فرماید: «ان شر الدواب عند الله الذین کفروا فهم لا یؤمنون* الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم فى کل مرة و هم لا یتقون* فاما تثقفنهم فى الحرب فشرد بهم من خلفهم لعلهم یذکرون* و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سواء ان الله لا یحب الخائنین* و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا انهم لا یعجزون؛ بی تردید، بدترین جنبدگان نزد خدا کسانی هستند که کافر شدند پس آنها ایمان نمی آورند* همان کسانی که از ایشان پیمان گرفتی، ولی هر بار پیمان خود را می شکنند و هیچ پروا نمی کنند* پس اگر در جنگ بر آنان دست یافتی با (تاختن بر) آنان کسانی را که پشت سر آنهایند متفرق ساز، باشد که عبرت گیرند* و هرگاه از قومی بیم خیانت (در پیمان) داشتی، تو هم مثل خودشان پیمانشان را لغو کن، چرا که خداوند خائنان را دوست نمی دارد* و کافران گمان نکنند که جلو افتاده اند؛ آنان هیچ وقت نمی توانند (خدا را) عاجز کنند.» (انفال/ 55-59)

آیه اول راجع به این است که بدترین جنبندگان چیست؟ فرمود نوعى از انسانها هستند. در اینجا به مناسبت مطلبى که بعد عنوان مى فرماید، یکى از صفات غیر انسانى آنها را بیان مى کند و آن، مسئله نقض عهد و پیمان است. کانه اینطور مى فرماید که ما به این دلیل اینها را پست ترین حیوانات و جنبنده ها مى خوانیم که اینها داراى این ممیزات و خصوصیات هستند. یکى از خصوصیاتشان این است که با دیگران پیمان مى بندند (پیمان بستن به اصطلاح قول شرف دادن است، شرف انسانیت را گرو گذاشتن است) ولى این پیمانشان دسیسه اى بیش نیست، آن را نقض مى کنند. نه اینکه فقط یک بار نقض بکنند بلکه هر پیمانى که مى بندند نقض مى کنند. ما در امور دینى مى گوئیم هیچکس معصوم نیست، امکان خطا، لغزش و گناه براى همه هست، اما فرق است میان کسى که پایبند به تقوا است و احیانا گناهى از او سر مى زند و این سرزدن گناه، براى او یک امر غیر عادى است و به همین جهت بعد پشیمان مى شود، خودش را ملامت مى کند و تصمیم مى گیرد که دیگر چنین کارى نکند، و میان کسى که اساسا گناه براى او مفهومى ندارد، پشت سر یکدیگر مرتکب مى شود و این نشان مى دهد که آن معنایى که ما به آن مى گوییم «تقوا» اصلا در این شخص وجود ندارد.
قرآن درباره این پست ترین حیوانها که جز عده اى از انسانها نیستند، نمى گوید اینها یک بار نقض عهد کردند. چون ممکن است گفته شود لغزشى از اینها سر زده است. مى گوید: «آنها که هر وقت پیمان مى بندند پیمان خویش را نقض مى کنند» و عرض کردیم که مسئله وفاى به عهد و پیمان یک مسئله انسانى است، مسئله اى است که وجدان هر انسانى به آن حکم مى کند و اعم است از اینکه آنکه پیمان مى بندند مسلمان باشد یا نباشد، اساسا خداشناس باشد یا نباشد، به ماوراءالطبیعه معتقد باشد یا نباشد. از آن چیزهایى است که وجدان انسانى هر کسى به آن حکم مى کند. پس آن آدمى که هیچگاه پایبند به وفاى به عهد و پیمان خودش نیست و هر وقت که پیمان مى بندد دسیسه و دغل بازى است و تصمیمش بر این است که آن را نقض کند، او از انسانیت و از آن چیزى که آن را شرف انسانیت مى نامند سقوط کرده و دیگر انسان نیست.
منطق قرآن این است که مى گوید یک انسان به صرف اینکه از نسل بشر است نمى تواند احترام بیشترى از حیوانات را ادعا بکند. یک انسان به موجب آنکه انسان است و شرافتهاى ذاتى انسانى و کمالات مختص انسانى را دارد مى تواند محترم باشد. یکى از امورى که لازمه انسانیت انسانهاست، مسئله محترم شمردن پیمان و قرارداد است. انسان، انسان است نه به اینکه حرف بزند، بلکه به اینکه در حالى که مى تواند دروغ بگوید راست بگوید. انسان، انسان است به اینکه به اختیار خودش پیمان ببندد و در حالى که برایش ممکن است خیانت بکند، روى پیمانش بایستد ولو به ضرر خودش باشد. البته نمى گویم منحصر به اینهاست، اینها از نشانه هاى انسانیت است. این است که قرآن وقتى مى خواهد بگوید اینها از هر جنبنده اى پست تر هستند و از آن شرافتى که براى انسان هست که: «و لقد کرمنا بنى آدم و حملناهم فى البر و البحر؛ و ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم و آنها را به مرکب خشکى و دریا سوار کردیم» (اسراء/ 70)؛ در اینها وجود ندارد، اینها از اسب و شتر و الاغ پائین ترند، از حشرات پائین ترند، مظاهر ضد انسانى آنها را ذکر مى کند. مى گوید انسانى که آن اولیات انسانیت را که راستگویى و امانت و وفاى به عهد است واجد نباشد، او فقط یک حیوان است و بیش از یک حیوان احترام ندارد، بلکه بودن او در جامعه انسانیت -اگر قابل اصلاح نباشد- جز زیان بر انسانیت چیزى نیست. این است که این آیات، مقدمه آیات جهاد است.
مى خواهد بگوید ما اگر اجازه جهاد مى دهیم، در زمینه انسانهایى است که در واقع انسان نیستند. اول این مقدمه را ذکر مى کند که اینها از هر جنبنده اى پست تر هستند، پس اگر کشتن عقرب جایز است، کشتن اینها هم جایز مى باشد. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه پیمان در نظر اینها کوچکترین احترامى ندارد. نه اینکه یک بار نقض مى کنند. اساس وجودشان پیمان شکنى است. هر وقت پیمانى مى بندند، در آن ته دلشان تصمیمشان بر این است که اگر فرصتى پیدا کردند پیمان را نقض کنند. وفاى به پیمان دستور قرآن است. در سوره توبه مى فرماید: اى پیغمبر! اگر با مشرک هم، پیمان بستى باید به پیمان خودت وفادار باشى. تا آنها پیمان را نقض نکرده اند تو نباید پیمان را نقض کنى. «فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم؛ مادامى که آنها با استقامت به نفع شما یعنى به نفع پیمانى که با شما بسته اند، ایستاده اند شما هم باید بایستید» (توبه/ 7). یا در آیه دیگر مى فرماید: «فاتموا الیهم عهدهم الى مدتهم؛ با مشرکین هم که پیمان بستید، تا پایان مدت، عهد خودتان را محترم بشمرید» (توبه/ 4).

قرآن این کتاب عزیز در مورد دقیق ترین عهدها و همچنین بى اهمیت ترین آن موارد با صریح ترین بیان و روشن ترین سخن از نقض عهد منع کرده، از آن جمله فرموده: «براءة من الله و رسوله الى الذین عاهدتم من المشرکین* فسیحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انکم غیر معجزى الله، و ان الله مخزى الکافرین*و اذان من الله ورسوله الى الناس یوم الحج الاکبر ان الله برى من المشرکین و رسوله فان تبتم فهو خیر لکم و ان تولیتم فاعلموا انکم غیر معجزى الله، و بشر الذین کفروا بعذاب الیم*الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم شیئا، و لم یظاهروا علیکم احدا، فاتموا الیهم عهدهم الى مدتهم، ان الله یحب المتقین*فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم کل مرصد؛ این (اعلان) بیزاری است از طرف خدا و رسولش به آن مشرکانی که با ایشان پیمان بسته اید* پس چهار ماه (دیگر با امنیت) در (این سر) زمین بگردید و بدانید که شما هیچ گاه نمی توانید خدا را عاجز کنید و خدا رسواگر کافران است* و این اعلانی است از ناحیه خدا و رسول او به مردم در روز حج اکبر که خدا و رسولش از مشرکان بیزارند. پس اگر توبه کنید برای شما بهتر است، و اگر رو برتابید بدانید که شما خدا را عاجز نتوانید کرد؛ و کافران را به عذابی دردناک بشارت ده* مگر آن مشرکانی که با آنها پیمان بستید و سپس چیزی از پیمان شما را نکاستند و با هیچ کس بر ضد شما همدست نشدند، پس پیمان آنان را تا پایان مدتشان تمام کنید. همانا خداوند پرهیزکاران را دوست دارد* پس چون ماه های حرام به سر آمد، هر جا مشرکان را یافتید بکشید و دستگیرشان کنید و به محاصره در آورید و در همه جا به کمینشان بنشینید» (توبه/ 1-5).
و این آیات همان طور که سیاقش به ما مى فهماند بعد از فتح مکه نازل شده، بعد از آنکه خداى تعالى در آن روز مشرکین را خوار کرد، و قوت و شوکتشان را از بین برد، اینک در این آیات بر مسلمانان واجب کرده که سرزمین تحت تصرف خود را که بر آن تسلط یافته اند از قذارت و پلیدى شرک پاک کنند، و به همین منظور، خون مشرکین را بدون هیچ قید و شرطى هدر کرده، مگر آنکه ایمان آورند، و با این همه تهدید مع ذلک جمعى از مشرکین را که بین آنها و مسلمانان عهدى برقرار شده استثناء کرده، و فرموده متعرض آنان نشوند، و اجازه هیچ گونه آزار و اذیت آنان را به مسلمین نداده، با اینکه روزگار، روزگار ضعف مشرکین و قوت و شوکت مسلمین بوده است، و هیچ عاملى نمى توانسته مسلمانان را از آزار و اذیت آن عده جلوگیر شود، و همه اینها به خاطر احترامى است که اسلام براى عهد و پیمان قائل است، و براى اهمیتى است که اسلام در امر تقوا دارد. بله علیه شکننده عهد حکم کرده است که اگر عهدى را بعد از عقد شکست، آن عقد و آن پیمان ملغى و باطل است، و به طرف مقابلش اجازه داده که بر وى تجاوز کند، به همان مقدارى که او به وى تجاوز کرده.
و در این باره فرموده است: «کیف یکون للمشرکین عهدعند الله و عند رسوله، الا الذین عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لکم فاستقیموالهم، ان الله یحب المتقین*...*لا یرقبون فى مؤمن الا و لا ذمة، و اولئک هم المعتدون* فان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة فاخوانکم فى الدین، و نفصل الایات لقوم یعلمون* و ان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دینکم، فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم، لعلهم ینتهون؛ چگونه مشرکین مى توانند نزد خدا عهدى داشته باشند و یا نزد رسول او؟ چنین چیزى ممکن نیست، مگر آنهائى را که شما قبلا در کنار مسجد الحرام با آنها پیمان بسته باشید، مادام که آنها پیمان شما را استوار دارند، شما نیز باید در پیمان خود استوار باشید که خدا مردم باتقوا را دوست مى دارد... آرى مشرکین درباره هیچ مؤمنى رعایت عهدى و پیمانى نمى کنند، و آنان تجاوزگرند، بله، اگر توبه کردند و نماز بپا داشتند و زکات پرداختند مسلمان و برادران دینى شمایند، و ما براى مردمى که دانا باشند همه اطراف مسائل را بیان مى کنیم، و اگر آنها پیمان خود را بعد از آنکه آن را بستند، بشکستند، و در دین شما خرده گیرى کردند، نخست با پیشوایان کفر قتال کنید که آنها سوگندى و عهدى ندارند، باشد که به این وسیله دست از کفر خودبردارند.» (توبه/ 7 و 10-12).
و نیز فرموده: «فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم، و اتقوا الله؛ پس اگر کسى که با شما عهد دارد به شما تجاوز کرد، به همان مقدار که او تجاوز کرده شما نیز به او تجاوز کنید، و از خدا بترسید» (بقره/ 194)؛ و باز فرموده: «و لا یجرمنکم شنان قوم ان صدوکم عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى، و لا تعاونوا على الاثم و العدوان، و اتقوا الله؛ بغض و دشمنى و کینه اى که شما از مشرکین که نگذاشتند داخل مسجد الحرام شوید در دل دارید، شما را وادار به تجاوز بر آنان نکند، آرى بر کار نیک و بر تقوا معاونت کنید، و بر گناه و تجاوز کمک نکنید، و از خدا بترسید.» (مائده/ 2)

امام علی (ع) در نهج البلاغه، نامه 53 فرمان معروفى که به فرماندار خودش -و به مقیاس امروز به استاندار خودش- مالک اشتر مى نویسد، یکى از دستورهایش این است که مبادا با مردمى عهد و پیمان برقرار بکنى و بعد هر جا که دیدى منفعت این است که عهد و پیمان را نقض بکنى، آن را نقض نمایى. بعد حضرت استناد مى کند به جنبه عمومى و بشرى عهد و پیمان، که اگر بنا بشود پیمان در میان بشر احترام نداشته باشد، دیگر سنگ روى سنگ نمى ایستد. عبارت این است: «و ان عقدت بینک و بین عدوک عقدة، او البسته منک ذمة، فحط عهدک بالوفاء؛ و اگر با دشمن خودت پیمانى بستى یا آنها را با شرایط ذمه قبول کردى به پیمانت وفادار باش»، «وارع ذمتک بالامانة، و اجعل نفسک جنة دون ما اعطیت؛ خودت را که پیمان بستى به امانت رعایت کن و خودت را سپر قولى که داده اى قرار بده». خیلى تعبیر عجیبى است! «فانه لیس من فرائض الله شىء الناس اشد علیه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم، و تشتت آرائهم، من تعظیم الوفاء بالعهود» مى فرماید از فرائض الهى هیچ فریضه اى نیست که مردم با همه اختلاف سلیقه ها و اختلاف عقیده ها، در آن، به اندازه این فریضه متفق باشند (حالا عمل بکنند یا نکنند مسئله دیگرى است) و آن این است که پیمان را باید وفا کرد. چون این یک امرى است که از وجدان انسان سرچشمه مى گیرد و به عقیده خاصى مربوط نیست که کسى بگوید چون در دین ما دستور رسیده پس من عمل بکنم، و دیگرى بگوید ولى در دین ما نیست پس لازم نیست عمل بکنم. مى گوید این را وجدان هر بشرى حکم مى کند. «و قد لزم ذلک المشرکون فى ما بینهم دون المسلمین لما استوبلوا من عواقب الغدر؛ حتی علاوه بر مسلمانان، مشرکان نیز وفای به عهد و حفظ امان را در میان خود لازم می شمرند، زیرا فرجام وخیم عهدشکنی را دریافته اند»، «فلا تغدرن بذمتک و لا تخیسن بعهدک و لا تختلن عدوک فانه لا یجترى ء على الله الا جاهل شقى؛ مبادا در عهده اى که گرفته اى خیانت کنى، مبادا عهد خودت را نقض کنى، مبادا با دشمنت با این مکاریها و نیرنگ بازیها رفتار کنى که پیمان ببندى و بعد آن را زیر پا بگذارى که این، جرأت بر خداست و بر خدا کسى جرأت نمى کند مگر اینکه نادان و شقى باشد»، «و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بین العباد برحمته و حریما یسکنون الا منعته؛ و همانا خداوند از سر رحمت خویش عهد و امان خود را مایه امنیت و آرامش قرار داده و آن را میان بندگان منتشر ساخته، و حریمی ساخته که بندگان در پناه آن بیارامند و به زیر سایه آن بشتابند». تعبیرهاى عجیبى است! خدا عهد و پیمان را مأمن براى بشر قرار داده است، عهد و پیمان را حریمى قرار داده براى بشر که در آن بتوانند سکونت و آرامش پیدا کنند. تا آنجا که مى فرماید: «و لا تعولن على لحن قول بعد التاکید و التوثقة الى آخر حدیث؛ و به سخنان دو پهلو و قابل تأویل تکیه مکن پس از آنکه می توانی آن را سخت و استوار سازی». خلاصه مى گوید در هر شرایطى قرار بگیرى ولو فوق العاده ناراحت باشى و ببینى تنها راه اینکه از این مضایق بیرون بیایى این است که پا روى این امر انسانى بگذارى، این کار را نکن. اینجاست جاى توکل و اعتماد به خدا و اینکه بگویى خدایا! چون رضاى تو در این است که به عهد خود وفادار باشم، من نقض پیمان نمى کنم. مگر اینکه دشمن نقض پیمان بکند یا علائم نقض پیمان آشکار باشد و بر تو ثابت بشود آنها مى خواهند نقض پیمان بکنند. امروز اینگونه نقض عهدها را نوعى زرنگى و سیاستمدارى مى دانند. البته اینها نکاتى نیست که گذشتگان از آنها غافل بوده اند و امروزیها کشف کرده اند. گذشتگان هم مى دانستند، بدهاشان مثل امروزیها نقض مى کردند، خوبهاشان وفادار بودند.

ما مى بینیم معاویه پسر ابوسفیان مى آید با امام حسن (ع) پیمان صلح مى بندد با نام خدا و با عهدهاى مؤکد و زیرش را هم امضاء مى کند، ولى همینکه روى کار آمد و سوار شد، در اولین خطابه اى که مى خواند مى رود بالاى منبر و اعلام مى کند: «ایها الناس! از حالا به شما بگویم تمام مواد قراردادى را که با حسن بن على (ع) بسته بودم زیر پا گذاشتم. با پایش هم روى آن کوبید و گفت اینطور زیر پا گذاشتم. گفتند عجب آدم سیاستمدارى است، آنجا که مصلحتش است که پیمان ببندد پیمان مى بندد، امضاء بکند امضاء مى کند، قسم بخورد قسم مى خورد، وقتى که به اصطلاح خرش از پل گذشت مى گوید همه را زیر پا گذاشتم. اما وقتى که سراغ على (ع) مى رویم مى بینیم به او مى گویند ببین معاویه چقدر مرد زرنگى است. امیر المؤمنین مى فرماید آن زرنگى نیست، اسمش را زرنگى و زیرکى نگذارید، آن بى دینى است. فرق است میان بى دینى و زیرکى. آدم دیندار همه این راهها را مى داند ولى نمى کند، اما آدم بى دین این کارها را انجام مى دهد. تفاوتش در پابند نبودن است، نه اینکه او چیزى درک مى کند که دیندار درک نمى کند. این است که در چند جاى نهج البلاغه این مطلب عنوان شده است که «ان الوفاء توام الصدق الى آخر حدیث». خلاصه مى فرماید افراد با تجربه دنیا دیده، گرم و سرد چشیده مثل من همه این راهها را مى دانند اما مى بیند این کار با دستور خدا سازگار نیست «و دونها مانع من امر الله و نهیه» (نهج البلاغه، خطبه 41).

برخورد با کفار پیمان شکن
«فاما تثقفنهم فى الحرب» (انفال/ 55-60) حالا که اینها پیمان شکن هستند، هر گاه در جنگ بر آنها مسلط و پیروز شدى (نمى گوید در همه جا، چون فقط در میدان جنگ خون آنها را مباح مى شمرد)، اگر در جنگ به چنین موجوداتى که گفتیم پست ترین جنبنده ها هستند رسیدى یعنى اگر بر اینها پیروز و مسلط شدى (نمى گوید با اینها چه رفتارى کن. تعبیر عجیبى دارد) «فشرد بهم من خلفهم» کارى کن که آن جماعتى را که پشت سر اینها قرار گرفته اند و مى خواهند راه اینها را بروند متفرق و پراکنده کنى. با اینها کارى بکن که اسباب عبرت آنها بشود. «لعلهم یذکرون» شاید آنها متذکر بشوند و دیگر مثل اینها اینطور از انسانیت خارج نشوند.
این سه آیه عجیب است. ابتدا مقدمه اى مى چیند که بدترین جنبنده ها کدام هستند. بعد براى اینها صفتى ذکر مى کند در سقوط انسانیتشان. بعد فتوا و اجازه مى دهد که اینها را از بین ببر، ولى به این از بین بردن حالت انتقامى نمى دهد که عقده دلت را خالى کن. «و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سواء ان الله لا یحب الخائنین» ممکن است بپرسید: فرضا ما با قومى پیمان بستیم، پیمانى مؤکد. آیا حتما باید صبر کنیم اول آنها نقض عهد بکنند بعد ما پیمانمان را بهم بزنیم؟ و حال آنکه گاهى علائمى در دست داریم که اگر ما صبر کنیم که دشمن عمل خودش را انجام بدهد کلا همان پس معرکه است. مثلا فرض کنید یک دولت اسلامى با دولت دیگرى چنین قراردادى بسته است. سرویسهاى اطلاعاتى، اطلاعات دقیق داده اند که چه نشسته اید! آنها آماده حمله هستند و مى خواهند از آرامش شما سوء استفاده کنند. در اینجا وظیفه مسلمین چیست؟ آیا این است که بگویند چون ما پیمان بسته ایم باید به پیمان خودمان وفادار باشیم، و صبر کنند تا آنها شبیخونشان را بزنند و کار از کار بگذرد؟! و یا این است که بگویند حالا که سرویسهاى اطلاعاتى چنین خبرى آورده اند پس ما پیش دستى بکنیم؟ هم آن نادرست است و هم این.
قرآن مى گوید در اینگونه موارد که علائم خیانت آن کسى که پیمان بسته آشکار است، شما نه سکوت بکنید و نه پیشدستى. قبلا به آنها اعلام بکنید که به موجب اطلاعاتى که به ما رسیده است شما به عهد خودتان پایبند نیستید پس ما رسما اعلام مى کنیم که پیمان ما از این ساعت منتفى است «و ما کان لم یکن» حساب مى کنیم، تا در یک حد سواء و متعادل و برابر قرار بگیرید. بعد از این اعلام هر تصمیمى که مى خواهید بگیرید. در این صورت با عدالت رفتار کرده اید. پس نه صبر کنید تا آنها کارشان را انجام بدهند و شما اغفال شده باشید و نه پیشدستى کنید و آنها را غافلگیر نمایید که عمل شما خیانت به انسانیت باشد، بلکه این کار را انجام دهید که هم احتیاط است و حذر و هم انسانى. مى فرماید: «و اما تخافن من قوم خیانة» و اگر از قومى بیم خیانت پیدا کردید، یعنى به موجب علائم و اشارات و اطلاعاتى که به شما رسیده است، خوف خیانت داشتید «فانبذ الیهم» آن عهدنامه را بینداز به سوى آنها یعنى به آنها اعلام کن که از این ساعت دیگر پیمانى ندارید على سواء تا دو طرف با یکدیگر مساوى بشوید، آنها بدانند، شما هم بدانید که از این ساعت دیگر پیمانى در کار نیست. «ان الله لا یحب الخائنین» خدا خیانتکاران را دوست ندارد. مفسرین مى گویند جمله «ان الله لا یحب الخائنین» علت است براى آن تقدیرى که در اینجا هست. یعنى مبادا قبل از اینکه به آنها اعلام بکنید، پیمانتان را عملا نقض کنید که در این صورت شما خیانت کرده اید. خدا خیانتکاران را دوست نمى دارد. «و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا انهم لا یعجزون» این کافران خیال نکنند که به موجب این کارهاى کافر ماجرایى خود، نقض عهدها و عملیات غیرانسانى، پیش افتادند و با اینها بر حقایقى که ما براى بشر نازل کرده ایم مقدم شدند. نه، اینها خدا را عاجز نمى کنند. مقصود این نیست که آنها بیایند به جنگ خود خدا، خدا بر آنها پیروز مى شود. مقصود این است که با توجه به اینکه کارهاى آنها از قبیل نقض عهدها و خیانتها، در مقابل کارهایى است که بر اساس خدایى است مثل راستى، درستى، وفاى به عهد و امانت، خیال نکنید اگر کسى از آن راه برود، بر کسى که از این راه برود پیش مى افتد. قبول این آیه شاید براى ما دشوار باشد. ما به یک تعلیم عادت کرده ایم و آن عکس این آیه است که مى فرماید: «و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا» خیال نکنند کافرانى که ما توصیف کردیم، با آن راهشان پیش مى افتند. ما عکسش را مى گوییم. مى گوییم حق هیچ وقت پیش نمى رود، عدالت هیچگاه پیش نمى رود، درستى هیچ وقت در دنیا پیش نمى رود. بعد هم مى گوییم دلیلش این است که ما مى بینیم مردان حق پیش نرفتند. على (ع) شکست خورد و پیش نرفت. امام حسین (ع) کشته شد پس پیش نرفت. ولى اشتباه مى کنیم. اگر على (ع) دنبال همان چیزى مى رفت که معاویه رفت، که معاویه به آن رسید و على (ع) نرسید این سخن صحیح بود. ما فکر کرده ایم على (ع) و معاویه -العیاذ بالله- مثل همند، راهشان هم مثل هم بوده است. یعنى على (ع) مى خواست سیاستش پیش برود به اینکه خلیفه بشود و بر گرده مردم سوار بشود، معاویه هم همین را می خواست، (منتها) على (ع) یک متد داشت، معاویه متد دیگرى. معاویه با متد خودش به آن هدف رسید، على (ع) با متدى که داشت به آن هدف نرسید. اگر هدف هر دو را یکى بدانیم، آنوقت على (ع) العیاذ بالله بدتر از معاویه بوده است، چون معاویه هدفش ریاست بود، متدى که در پیش گرفته بود متد بى دینى بود، ولى على (ع) العیاذ بالله هدفش همان ریاست بود ولى متد تظاهر به تقوا را در پیش گرفته بود، پس باید هم شکست بخورد. اما حقیقت این است که على (ع) یک هدف داشت، معاویه هدف دیگرى. هدف على (ع) مبارزه با روش معاویه ها بود. على (ع) شکست نخورد، پیروز شد. خودش کشته شد ولى هدفش را نگه دارى کرد و زنده نمود. این است که مى فرماید: «و لا یحسبن الذین کفروا سبقوا انهم لا یعجزون». ما باید این فکر را از دماغ خودمان بیرون بیاوریم که حق پیش نمى رود، مردم تابع ظلم هستند، اساس دنیا بر ظلم و ناحقى است. اینطور نیست. این مقدارى هم که از زندگى بشر باقى است، به اعتبار همان پیوندهاى محکمى است که اهل حق و اهل راستى و درستى برقرار کرده اند. البته مقصود (از آیه مذکور) این نیست (که خدا مى گوید) کافران بر ما پیروز نمى شوند. کافران که نمى خواهند با خدا کشتى بگیرند. مقصود این است که راه آنها بر راه ما هرگز پیروز نمى شود. پس کارى بکنید که در راه ما باشید.
در آیه بعد می فرماید: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم و آخرین من دونهم لا تعلمونهم الله یعلمهم» مى گویند در آیات پیش، مخاطب فقط شخص پیغمبر است، در این آیه، مخاطب عموم مردم است. آیات پیش چنین بود: «ان شر الدواب عند الله الذین کفروا فهم لا یؤمنون الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم....» آنها که تو با آنان پیمان بستى و پیمانشان را نقض کردند «فاما تثقفنهم فى الحرب» آنجا که تو بر آنها پیروز مى شوى چنین کن. «و اما تخافن من قوم خیانة» آنجا که تو به عنوان رئیس مسلمین خوف و بیم خیانت آنها را پیدا کردى، پیمانشان را الغاء کن یعنى اقاله کن، «منتفى بودن آن را» به آنها اعلام کن. همه جا مخاطب خود پیغمبر است. ولى اینجا که مى رسد نمى گوید: «و اعد لهم ما استطعت من قوة؛ اى پیغمبر! اى رئیس مسلمین! اى ولى امر مسلمین! هر مقدار نیرو که براى تو ممکن است آماده کن». یکدفعه مخاطب، عموم مسلمین قرار مى گیرند: اى مسلمین! عموما، هر چه نیرو برایتان ممکن است آماده کنید. چون این نیرو، نیرویى نیست که فقط رئیس مسلمین باید آماده کند. یک مقدار آن، مجهز شدن خود افراد است. افرادند که باید تعلیمات ببینند و خبرویت و آمادگى پیدا کنند. جمله اى است از یکى از فیلسوفان معاصر اروپا. مى گوید پیمانها بدون شمشیر، جز کلماتى بر روى کاغذها نیستند.
سخنى بسیار اساسى است: تو به پیمان خودت وفادار باش اما اتکائت به وفاى طرف نباشد. از ناحیه خودت وفادار باش ولى به وفاى طرف هرگز متکى مباش. نیرویت مهیا باشد که اگر طرف خواست پیمان را نقض کند با نیرو با او روبرو بشوى. گویى این فیلسوف حرف خودش را از این آیات قرآن اقتباس کرده است. قرآن بعد از اینکه آن همه توصیه مى کند به امر انسانى وفاى به عهد و پیمان، در واقع اینطور مى گوید: خودتان وفادار باشید ولى اعتماد نکنید به انسانیت دیگران. نیرویتان را آماده داشته باشید که اگر آنها با نیرو با شما روبرو شدند، شما نیز با نیرو با آنها روبرو بشوید، و به موجب آن، شخصیت خودتان را به دشمنان خدا و دشمنان خودتان ثابت کنید که وقتى فکر شما را مى کنند، دلشان بلرزد. «و آخرین لا تعلمونهم» اى بسا دشمنانى هستند که شما آنها را نمى شناسید «الله یعلمهم» فقط خدا مى شناسد.


Sources :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسير الميزان- ج 5 صفحه 255

  2. ماهنامه پاسدار اسلام- شماره 221

  3. مرتضی مطهری- آشنايى با قرآن 3- صفحه 145

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/29151