فرق میان انسان و سایر موجودات در اطاعت و عبادت خدا

در آیه 6 سوره الرحمن آمده: «و النجم و الشجر یسجدان؛ و گیاه و درخت (سر به فرمانند و) سجده می آورند» نجم معنی معروفش ستاره است ولی به گیاه هم اطلاق می شود. قرآن کریم می گوید نجم و درخت هم خدای خود را سجده می کنند، ساجد خدای خود هستند. مفسرین -شاید اغلبشان- گفته اند که مقصود از نجم در اینجا همان گیاه است به قرینه شجر و به قرینه یسجدان نه ستاره به قرینه شمس و قمر، چون مطلب دیگری می خواهد بگوید. اگر اینجا باز مقصود مثلا همان بحسبان می بود می گفتیم نجم هم ستاره است ولی اینجا چیز دیگری می گوید: «و النجم و الشجر یسجدان». خیلی تعبیر لطیف و عجیبی است: گیاه و درخت هم خدا را سجده می کنند یعنی چه گیاه خدا را سجده می کند؟ گیاه همین عمل روییدنش سجده خداست، نه اینکه مقصود این است که درخت مثلا شب ها که مردم به خواب می روند سرش را کج می کند و روی زمین می گذارد. سجده او چیز دیگری است، اطاعت است، در مقابل امر پروردگار خود خاضع هستند «ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین؛ سپس به آسمان پرداخت در حالی که (به صورت) دودی بود. پس به آن و به زمین گفت: با میل یا اجبار بیایید. گفتند: فرمانبردارانه آمدیم» (فصلت/11) آن وقت که استوار پیدا کرد (به آسمان) یعنی سماء و آسمان و این جو فوق را تحت تسلط خود قرار داد در حالی که او دود بود یعنی گاز بود، در وقتی که او به صورت یک گاز بود، خدا به این علویات و به زمین گفت بیاید (یعنی دستوری که من می دهم اطاعت کنید)، گفتند آمدیم در حالی که مطیع هستیم. معلوم است که آنجا سخن لفظ نیست، جواب لفظ هم نیست، امر پروردگار و قانون الهی را که بدون تخلف عمل می کنند، آن اطاعت آنهاست. آنجا به تعبیر «طائعین» آمده است، اینجا به تعبیر «یسجدان».
فارابی در کتاب فصوص الحکم خودش تعبیر خیلی زیبایی دارد، می گوید: «صلت الساء بدورانها و الارض برججانها و الماء بسیلانه و المطر بهتلانه؛ آسمان با حرکت خودش دارد نمازش را می خواند و زمین با جنبش خودش نمازش را می خواند، آب با جریان خودش عمل نمازش را انجام می دهد و باران با آن ریزش خودش نمازش را دارد انجام می دهد.» بعد ذکر می کند که تمام ذرات عالم چگونه به درگاه الهی نیاز می برند و نماز می خوانند و نماز هر موجودی متناسب با مرتبه وجود خودش است، نماز هر موجود یعنی وظیفه خود را انجام دادن و مطیع امر الهی بودن. آنها مطیع تکوینی هستند و انسان باید این اطاعت را انتخاب کند، چون باید انتخاب کند گاهی هم عصیان و تمرد می کند. ای انسان! گیاه و درخت اطاعت پروردگارشان را می کنند سجده پروردگارشان را انجام می دهند (این، زمینه «فبای الاء ربکما تکذبان؛ پس کدامین نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟ است) پس تو چرا نه؟
خداوند درسوره اسراء آیه 70 می فرماید: «و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا؛ و ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم، و آنان را بر مرکب های آبی و صحرایی سوار کردیم و از هر غذای لذیذ و پاکیزه روزیشان کردیم و بر بسیاری از مخلوقات خود برتریشان دادیم، آن هم چه برتری» این آیه در سیاق منت نهادن است، البته منتی آمیخته با عتاب، گویی خدای تعالی پس از آنکه فراوانی نعمت و تواتر فضل و کرم خود را نسبت به انسان ذکر نمود و او را برای به دست آوردن آن نعمت ها و رزق ها و برای اینکه زندگیش در خشکی به خوبی اداره شود سوار بر کشتیش کرد و او پروردگار خود را فراموش نموده و از وی رو گردانید و از او چیزی نخواست و بعد از نجات از دریا باز هم روش نخست خود را از سر گرفت با اینکه همواره در میان نعمت های او غوطه ور بوده اینک در این آیه خلاصه ای از کرامت ها و فضل خود را می شمارد، باشد که انسان بفهمد پروردگارش نسبت به وی عنایت بیشتری دارد و مع الأسف انسان این عنایت را نیز مانند همه نعمت های الهی کفران می کند. از همین جا معلوم می شود که مراد از آیه، بیان حال جنس بشر است، صرف نظر از کرامت های خاص و فضایل روحی و معنوی که به عده ای اختصاص داده، بنابراین این آیه مشرکین و کفار و فاسقین را زیر نظر دارد، چه اگر نمی داشت و مقصود از آن انسان های خوب و مطیع بود معنای امتنان و عتاب درست در نمی آمد پس اینکه فرمود «و لقد کرمنا بنی آدم» مقصود از تکریم اختصاص دادن به عنایت و شرافت دادن به خصوصیتی است که در دیگران نباشد و با همین خصوصیت است که معنای تکریم با تفضیل فرق پیدا می کند، چون تکریم معنایی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران برتری یابد در حالی که او با دیگران در اصل آن عطیه شرکت دارد.
انسان در میان سایر موجودات عالم خصوصیتی دارد که در دیگران نیست و آن داشتن نعمت عقل است و معنای تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که در غیر عقل از سایر خصوصیات و صفات هم انسان بر دیگران برتری داشته و هر کمالی که در سایر موجودات هست حد اعلای آن در انسان وجود دارد و این معنا در مقایسه انسان و تفنن هایی که در خوراک و لباس و مسکن و ازدواج خود دارد با سایر موجودات کاملا روشن می شود و همچنین فنونی را که می بینیم انسان در نظم و تدبیر اجتماع خود به کار می برد در هیچ موجود دیگری نمی بینیم، انسان برای رسیدن به این هدفهایش سایر موجودات را استخدام می کند ولی سایر حیوانات و نباتات و غیر آن دو چنین نیستند بلکه می بینیم که دارای آثار و تصرفاتی ساده و بسیط و مخصوص به خود هستند. از آن روزی که خلق شده اند تا کنون از موقف و موضع خود قدمی فراتر نگذاشته اند و تحول محسوسی به خود نگرفته اند و حال آنکه انسان در تمامی ابعاد زندگی خود قدم های بزرگی به سوی کمال بر داشته و هم چنان بر می دارد و خلاصه اینکه بنی آدم در میان سایر موجودات عالم از یک ویژگی و خصیصه ای برخوردار گردیده و به خاطر همان خصیصه است که از دیگر موجودات جهان امتیاز یافته و آن عقلی است که به وسیله آن حق را از باطل و خیر را از شر و نافع را از مضر تمیز می دهد و اما اینکه مفسرین گفته اند و یا روایتی هم بر طبقش رسیده که مقصود از آن خصیصه مسئله نطق و گویایی است و یا بر دو پا راه رفتن، و یا انگشت داشتن است که با آنها به دلخواه خود کار کند، و یا عبارت از خوردن با دست و یا قدرت بر نوشتن و یا خوش ترکیبی و حسن صورت، و یا تسلط بر سایر مخلوقات و تسخیر آنها است و یا آنکه خداوند پدر ایشان -آدم- را به دست خود خلق کرده، و یا هم چون خاتم انبیا محمد صلوات الله علیه، پیغمبری را برای آنان برانگیخته و یا آنکه به خاطر همه این هایی است که گفته شد هیچ یک صحیح نیست، بلکه روایات اینها را به عنوان مثل ذکر کرده نه اینکه مراد از آن خصیصه اینها باشد چون بعضی از آنها که شمرده شد بعد از داشتن عقل، پیدا می شود یعنی ابتدا باید عقل وجود پیدا کند و سپس خط و نطق و تسلط بر سایر مخلوقات، و بعضی دیگرش از مصادیق تفضیل است نه تکریم چون در سایر مخلوقات هم مقدار کمترش وجود دارد و بعضی دیگر از آنها اصلا از مدلول آیه خارج است مانند آفریده شدن پدر آدمیان به دست خدا و یا قرار گرفتن خاتم انبیاء (ص) در میان آنان، چرا که اینها همه جزو تکریم های معنوی و آخرتی است و آیه شریفه پیرامون خصیصه های مادی و دنیوی سخن می گوید. و اینکه فرمود «و حملناهم فی البر و البحر» معنایش این است که ما ایشان را در دریا سوار بر کشتی و در خشکی سوار بر چارپایان و غیر از آن کردیم تا به سوی مقاصد خود رهسپار شوند و در پی جستجوی فضل پروردگار خود و رزق او بر آیند و این خود یکی از مظاهر تکریم بشر است (چون بشر به وسیله عقل از این موهبت ها برخوردار می شود) و مقصود از طیبات در جمله «و رزقناهم من الطیبات» اقسام میوه ها و حاصل هایی است که مورد استفاده و خوش آیند بشر بوده و هر چیزی دیگر است که از آن متنعم گشته و لذت می برد و عنوان رزق بر آن صادق باشد، و این نیز یکی از مظاهر تکریم است که انسان را به میهمانی مثل می زند که به ضیافتی دعوت شود آن گاه برای حضور در آن ضیافت برایش مرکب بفرستند و در آن ضیافت انواع غذاها و میوه ها در اختیارش بگذارند که هم میهمانی تکریم است و هم مرکب فرستادن و هم غذاهای لذیذ برایش آوردن همه مصداق تکریم است.
معنای جمله: «و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا» بعید نیست که مراد از «من خلقنا» -کسانی که خلق کردیم- انواع حیوانات دارای شعور و همچنین جن باشد که قرآن آن را اثبات کرده، آری قرآن کریم انواع حیوانات را هم امت هایی زمینی خوانده مانند انسان که یک امت زمینی است و آنها را به منزله صاحبان عقل شمرده و فرمود: «و ما من دابة فی الأرض و لا طائر یطیر بجناحیه إلا أمم أمثالکم ما فرطنا فی الکتاب من شی ء ثم إلی ربهم یحشرون؛ و نیست هیچ جنبنده ای در زمین و نه پرنده ای که می پرد به دو بالش، مگر آنکه امت هایی مثل شمایند و تقصیر نکردیم در کتاب از چیزی پس بسوی پروردگارشان محشور می شوند» (انعام،/38) و این احتمال با معنای آیه مناسب تر است چون که غرض از آیه مورد بحث بیان آن جهاتی است که خداوند با آن جهات آدمی را تکریم کرده و بر بسیاری از موجودات این عالم برتری داده و این موجودات -تا آنجا که ما سراغ داریم- حیوان و جن هستند و اما ملائکه از آن جایی که موجودات مادی و در تحت نظام حاکم بر عالم ماده قرار ندارند نمی توانیم آنها را نیز مشمول آیه بگیریم. بنابراین معنای آیه این می شود که ما بنی آدم را از بسیاری از مخلوقاتمان که حیوان و جن بوده باشند برتری دادیم و اما بقیه موجودات که در مقابل کلمه بسیار (کثیر) قرار دارند یعنی ملائکه خارج از محل گفتارند، زیرا آنها موجوداتی نوری و غیر مادی هستند و داخل در نظام جاری در این عالم نیستند، و آیه شریفه هر چند در باره انسان بحث می کند ولیکن از این نظر مورد بحث قرارش داده که یکی از موجودات عالم مادی است که او را به نعمت هایی نفسی و اضافی تکریم کرده است. هر یک از دو کلمه: تفضیل و تکریم ناظر به یک دسته از موهبت های الهی است که به انسان داده شده، تکریمش به دادن عقل است که به هیچ موجودی دیگر داده نشده و انسان به وسیله آن خیر را از شر و نافع را از مضر و نیک را از بد تمیز می دهد، موهبت های دیگری از قبیل تسلط بر سایر موجودات و استخدام و تسخیر آنها برای رسیدن به هدف ها از قبیل نطق و خط و امثال آن نیز زمانی محقق می شود که عقل باشد و اما تفضیل انسان بر سایر موجودات به این است که آنچه را که به آنها داده از هر یک سهم بیشتری به انسان داده است، اگر حیوان غذا می خورد خوراک ساده ای از گوشت و یا میوه و یا گیاهان و یا غیر آن دارد ولی انسان که در این جهت با حیوان شریک است این اضافه را دارد که همان مواد غذایی را گرفته و انواع طعامهای پخته و خام برای خود ابتکار می کند، طعام های گوناگون و فنون مختلف و لذیذ که نمی توان به شماره اش آورده برای خود اختراع می نماید و همچنین آشامیدنی و پوشیدنی و اطفای غریزه جنسی و طریقه مسکن گزیدن و رفتار اجتماعی در حیوانات و انسان بدین قیاس است.
در مجمع البیان می گوید: «اگر گفته شود که معنای تکریم و تفضیل یکی نیست زیرا اگر یکی بود چه جهت داشت که تکرار شود؟ گفتن یکی از آن دو کافی بود.» در جواب می گوییم: جمله کرمنا صرف انعام را می رساند بدون اینکه نظری به برتری انسان نسبت به سایر موجودات داشته باشد ولی تفضیل نظر به برتری دارد و اگر دومی را نمی گفت این اشاره ظاهر نمی شد. بعضی هم گفته اند که تکریم تنها شامل نعمت های دنیا می شود و تفضیل مربوط به نعمت های آخرت است. بعضی دیگر گفته اند که تکریم آن نعمت هایی است که مصحح و مجوز تکلیف شده و تفضیل نعمت تکلیف (دین) است که به وسیله آن آدمی به منازل و رتبه های والا می رسد. اما اینکه گفته است که تفضیل یک نکته ای را می رساند که تکریم فاقد آن است و آن عبارت از این است که نعمت مورد تفضیل بدون استحقاق داده شده! در جوابش می گوییم که چنین چیزی را قبول نداریم و می گوییم تفضیل، هم در نعمت هایی که مفضل استحقاق آن را دارد اطلاق می شود و هم در نعمت هایی که طرف استحقاق آن را نداشته باشد و اما آن وجوهی که از دیگران نقل کرده هیچ یک دلیلی ندارد.
فخر رازی در تفسیر خود درباره فرق میان تکریم و تفضیل گفته قریب تر از هر معنا این به نظر می رسد که گفته شود خدای تعالی انسان را بر سایر حیوانات به اموری خلقی و طبیعی و ذاتی از قبیل عقل و نطق و خط و صورت زیبا و قامت موزون برتری داده است و همه اینها را به وسیله عقل و فهم در اختیار آدمی قرار داده تا به وسیله آنها عقاید حق و اخلاق فاضله را تحصیل کند. اولی تکریم و دومی تفضیل است. پس گویی که خواسته است بفرماید: ما بشر را با در معرض کسب نجات و تقرب قرار دادن برتری دادیم تا آنچه مایه نجات او از بدی ها و مهالک است و مایه تقرب او از نیکی ها است به وسیله مبادی و ابزاری که در اختیارش قرار داده ایم کسب کند، حال وظیفه خود اوست که شکر داده های ما را به جای آورد و آنچه را که برایش خلق کرده ایم در همان موردی که برای آن مورد خلقش کردیم به کار گیرد یعنی خدا را به یگانگی بپرستد و چیزی شریک او قرار ندهد و بتهایی که دارد کنار بگذارد. خلاصه اش این است که میان تکریم (کرمنا) و تفضیل (و فضلناهم) فرق است اولی عبارت از امور ذاتی و ملحقات آن از غرائز است و دومی عبارت از امور کسبی است که خود او باید تحصیل کند ولیکن خواننده گرامی توجه می فرماید که هر چند به گفته او مواهبی که در آدمی است دو جور است یکی امور ذاتی و دیگری اکتسابی، ولیکن اینکه مراد از تکریم اولی باشد و مراد از تفضیل دومی، دلیلی ندارد و بلکه لغت عرب هم با آن سازگار نیست. همچنین آیه فوق ناظر به کمال انسانی از حیث وجود مادی است و تکریم و تفضیلش در مقایسه با سایر موجودات مادی است و بنابراین ملائکه از آنجا که از تحت نظام کونی و مادی این عالم خارجند لذا از محل کلام بیرونند و خلاصه تفضیل و برتری دادن انسان بر بسیاری از موجودات، تفضیل از غیر ملائکه از موجودات مادی این عالم است، و اما ملائکه اصولا وجودشان غیر این وجود است پس آیه هیچ نظری به برتری آدمی از ملائکه ندارد.
برتری انسان از ملائکه
مسلمین اختلاف دارند در اینکه انسان و ملک کدامیک برترند؟ قول معروف که به اشاعره هم منسوب شده این است که انسان افضل است و مراد ما از فضیلت انسان، نه همه افراد انسان ها است بلکه افراد مؤمن است زیرا حتی دو نفر هم اختلاف ندارند در اینکه عده ای از افراد انسان از چارپایان هم پست تر و گمراه ترند و آنان عبارتند از منکران حق و لجوج ها که زیر بار حق نمی روند بنابراین چگونه ممکن است که چنین جانورانی از ملائکه مقرب تر باشند؟ دلیل کسانی که گفته اند انسان از ملک برتر است یکی همین آیه شریفه است که البته همان طور که در تفسیرش اشاره کردیم کلمه کثیر را به معنای جمیع گرفته اند، دلیل دیگرشان روایاتی است که می گوید مؤمن نزد خدا گرامی تر از ملائکه است و این رأی از مذهب شیعه نیز معروف است و چه بسا این استدلال را هم بکنند که ملائکه مطبوع بر اطاعت خدایند و اطاعت طبیعت و فطری آنها است، اصلا قادر بر معصیت نیستند به خلاف انسان که هم می تواند اطاعت کند و هم مخالفت، و سازمان وجودش را هم دو قسم نیرو تشکیل می دهد یکی نیروهای شیطانی و دیگری رحمانی، یکی عقل و یکی شهوت و غضب. پس انسان مؤمنی که با نفس خود جهاد نموده با آنکه می تواند معصیت کند خودداری نموده، در عوض خدای را اطاعت می کند از ملائکه افضل است ولی با همه این حرف ها افضلیت انسان به آن معنایی که گذشت در میان شیعه و اشاعره اتفاقی نیست و از اشاعره کسانی هستند که قائل به افضلیت ملک شده اند مانند زجاج و به ابن عباس هم نسبت داده اند. بعضی دیگر از ایشان قائل شده اند به افضلیت پیغمبران -به طور مطلق- از سایر موجودات، و بعد از این سلسله فرستادگان از ملائکه بر سایر ملائکه و بر سایر افراد بشر، و سپس افضلیت تمامی ملائکه بر تمامی بشر. بعضی دیگر از ایشان قائلند به برتری کروبین از ملائکه بطور مطلق، آن گاه برجستگان بشر، سپس عموم ملائکه از عموم بشر، که امام فخر رازی این قول را اختیار کرده و به غزالی هم نسبت داده است. و اما معتزله معتقد شده اند به افضلیت ملائکه از بشر و استدلال کرده اند به ظاهر آیه «و لقد کرمنا بنی آدم» - تا آنجا که می فرماید - «و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا». زمخشری به کسانی که قائل به افضلیت انسان از ملک شده اند خیلی بدگویی کرده و در ذیل جمله «و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا» گفته است: مراد از کثیر آن طور که اینان پنداشته اند جمیع نیست بلکه موجودات غیر ملائکه است و همین فضیلت برای بنی آدم بس است که مافوقشان ملائکه است و غیر از این موجودات شریف و مقرب درگاه خدا مافوق دیگری ندارند. و عجب از جبری مذهبان است که چطور در هر مسئله ای عکس وفاق را رفته اند و آن قدر در لجاجت پیش رفته اند که به خود جرأت دهند توهین بزرگی را مرتکب شده و انسان را بر ملائکه برتری دهند، با اینکه بارها از قرآن کریم شنیدند که تا چه حدی ملائکه خود را احترام فرموده و تا چه اندازه به احترام نام ایشان را برده، و با اینکه می دانند ملائکه چه اندازه به ساحت قدس خدا نزدیکند، و چطور خداوند ایشان را نسبت به انبیاء مانند انبیاء نسبت به سایر مردم قرار داده آن گاه از فرط تعصب کارشان بدین جا کشید که حرف هایی و اخباری سر هم کنند و ببافند مثلا نقل کنند که ملائکه گفته اند: پروردگارا تو دنیا را به بنی آدم دادی، در آن دنیا می خورند، لذت می برند ولی ما را از آن لذت ها محروم ساختی حال از آخرت به ما بده، خدای تعالی هم در جواب فرموده به عزت و جلال خودم هیچ وقت این کار را نمی کنم و شما را که با امر کن خلق کرده ام در مقابل ذریه کسی که او را به دست خود آفریده ام قرار نمی دهم، و آن گاه از ابی هریره روایت کرده اند که گفته است: «مؤمن گرامی تر است از ملائکه ای که نزد اویند.» و نیز از ایشان تعجب است که کلمه کثیر را به معنای جمیع گرفته و گویا ذوق سلیم را از دست داده و زشتی گفتار خود را حس نمی کنند و نمی فهمند که گفتن «و فضلناهم علی جمیع ممن خلقنا» چقدر رکیک و زشت است (زیرا با بودن جمیع دیگر جایی برای حرف من باقی نمی ماند) و همین رسوایی برای ایشان بس است اگر بفهمند.
روایتی نقل کرده که ملائکه از خدا خواستند در مقابل دنیایی که به بنی آدم اختصاص داده آخرت را هم به ایشان اختصاص دهد، از رسول خدا روایت شده و در روایت آخری آمده که وقتی خداوند آدم و ذریه او را خلق کرد ملائکه گفتند: «پروردگارا اینها را خلق کردی و همه گونه وسایل لذت مانند خوردن، آشامیدن و نکاح کردن و بر اسب سوار شدن برایشان فراهم نمودی، حال که چنین کردی پس دنیا را به ایشان بده و آخرت را به ما فرشتگان واگذار. خدای تعالی فرمود من هرگز کسی را که با دو دست خود خلقش کرده ام با کسی که با یک کلمه کن او را آفریدم برابر نمی کنم.» صرفنظر از این که اصل مضمون روایت درست نیست زیرا در این روایت خوردن و آشامیدن و ازدواج کردن و امثال آن را لذت و کمال خوانده در حالی که این کارها در آدمی به منظور استکمال و بقاء انجام می گیرد و ملائکه بدون این اعمال آن را دارند یعنی ملائکه از ابتداء وجود آن کمالاتی را که بنی آدم با به کار بردن قوای مادی خود و اعمال خسته کننده اش به دست می آورد واجد است (او بدون خوردن سیر است و بدون تلاش جهت خریدن و دوختن لباس دارد) ولی انسان مجبور است نظام جاری در عالم ماده را بپذیرد بنابراین چگونه ممکن است که بگوئیم ملائکه از خدا چنین چیزهایی را خواسته اند آری محال است چیزی را مسئلت و درخواست کنند که دارای آن هستند و نسبت به اموری حرص به خرج دهند که از آن محروم نیستند.
نظیر این اشکال به استدلال قبلیشان وارد است که برای اثبات افضلیت انسان از ملک، کرده و می گفتند وجود انسان مرکب است از قوایی که او را به اطاعت می خواند و هم از قوایی که او را به معصیت می کشاند و اگر اطاعت را بر معصیت ترجیح داده و به سوی اسلام و عبودیت گرایش پیدا کند ارزش اطاعت او را از اطاعت ملائکه بیشتر است چون اطاعت، فطری ملائکه و ترک معصیت نیز از فطریات او است، پس بنی آدم بیشتر از ملائکه می تواند به خدا تقرب جوید و ثواب و اجر بیشتری کسب کند. و این حرف پایه و اساسش یک اصل عقلایی است که در جامعه بشری معتبر شمرده شده و آن این است که اطاعتی که امتثال امر مولوی و یا نهی مولوی باشد از معصیت بهتر است، اطاعت باعث استحقاق اجر و معصیت موجب استحقاق عقاب است، و اما اجر و ثواب هر وقت که مورد استحقاق قرار گرفت وقتی اثر خود را می کند که انسان مخاطب به آن تکلیف، در شرایطی باشد که هم بتواند اطاعت کند و هم بتواند نکند، فعل و ترک برایش مساوی باشد، و اما اگر مساوی الطرفین نبود مثلا مخاطب، به اطاعت نزدیک بود تا به معصیت و یا به عکس، حکم تفاوت می کند مثلا در تکلیف اجتناب از زنا یک مرد عنین و یا پیرمرد فرتوت که تحصیل مقدمات چنین کاری برایش دشوار است با یک جوان قوی که اکثر موانع از پیش پایش برداشته و جز ترس از خدا هیچ مانعی ندارد مساوی نیستند، اگر آن عنین زنا نکرد نمی گوئیم اطاعت کرده ولی اگر آن پیر فرتوت زنا نکرد می گوئیم اطاعت کرده و اگر آن جوان نکرد می گوییم اطاعت بیشتری کرده و بر همین قیاس سایر تکالیف را حساب می کنند. و در ملائکه چون می بینیم راهی به سوی معصیت ندارند، نه غریزه شهوت و غضب دارند و نه چون انسان دچار هوای نفس می شوند اگر این ملائکه خطابهای مولوی خدا را اطاعت کنند اطاعتشان نظیر زنا نکردن عنین و یا زنا نکردن پیر فرتوت است بنابراین انسان که مجهز به وسایل گناه هست ولی گناه نمی کند از ملائکه برتر است. این آن تقریبی و آن حسابی است که در جامعه بشری اعتبار شده ولی اشکالش این است که اگر این حرف تمام باشد باید اطاعت ملائکه اصلا ارزشی نداشته باشد چون بنابراین نمی توانند گناه بکنند و مانند آدمیان، کردن و نکردن یک عمل برایشان یکسان نیست بنابراین هیچ شرافت ذاتی و ارزش جوهری ندارند زیرا اطاعتی اجر و شرافت دارد که نافرمانیش هم ممکن باشد و در حقیقت انقیاد ذاتی که هیچ وقت از ذات تخلف نمی کند اطاعت حقیقی نیست و اگر هم اطاعتش بنامیم مجازی است. و اگر این حرف درست باشد دیگر علتی ندارد که ملائکه مقرب درگاه خدا باشند و یا اطاعتشان ارزش داشته و باعث مقام و منزلتشان شود و حال آنکه می بینیم خدای سبحان ملائکه را دارای مقام قرب دانسته و ایشان را در حظائر قدس و منازل انس جای داده، خزینه های اسرار خود و حاملین امر و واسطه های میان خود و خلقش قرار داده و آیا این همه مقام و منزلت ها صرف گزاف و بدون شایستگی در خود ملائکه بوده؟
چطور ممکن است چنین سخنی را درباره ملائکه گفت و حال آنکه خدای تعالی در کتابش ایشان را ثنا گفته، یک جا فرموده است: «بل عباد مکرمون * لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون؛ بندگانی بزرگوار که در سخن از او پیشی نگرفته به امرش عمل می کنند» (انبیاء/26-27) و نیز فرموده «لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون؛ از فرمان خدا سرپیچی نمی کنند و آنچه دستور یابند عمل می کنند» (تحریم/6) به طوری که ملاحظه می شود ذات ایشان را گرامی داشته است بدون اینکه مقید به قیدی کرده باشد و اطاعتشان را و معصیت نکردنشان را مدح نموده است (پس معلوم می شود نسبت به هر امری از اوامر خدایی هم قدرت اطاعت دارند و هم قدرت معصیت) و نیز در مدح عبادت و تذلل در برابر پروردگارشان فرموده: «و هم من خشیته مشفقون؛ از بیم او هراسانند» (انبیاء/28) و نیز فرموده: «فإن استکبروا فالذین عند ربک یسبحون له باللیل و النهار و هم لا یسأمون؛ اگر اینها استکبار ورزند باری آنها که نزد پروردگار تواند شب و روز او را تسبیح گفته و خسته نمی شوند» (فصلت/38) و نیز فرمود: «و لا تکن من الغافلین* إن الذین عند ربک لا یستکبرون عن عبادته و یسبحونه و له یسجدون؛ از غافلان مباش که آنان که نزد پروردگار تو هستند از عبادتش استکبار نداشته و تسبیحش می کنند و برایش به سجده می افتند.» (اعراف/206) که پیغمبر گرامی خود را دستور می دهد خدای را یاد کند آن طور که ملائکه او را یاد می کنند و خدای را بندگی کند آن طور که فرشتگان عبادتش می کنند.
افضل بودن اطاعت انسان از جهت کشف صفای باطن و حسن سریره او است
پس حق مطلب این است که صرف امکان فعل و ترک و اینکه انسان به طور مساوی به آن دو قدرت دارد ملاک اصلی فضیلت و بهتری اطاعت او نیست بلکه اطاعت بشر از این جهت افضل است که از صفای طینت و حسن سریره او کشف می کند، به دلیل اینکه می بینیم عبادت و اطاعت کسی که می دانیم دارای خبث سریره و پلیدی نفس است هیچ قیمتی ندارد، هر چند در تصفیه عمل و بذل منتهای قدرت نهایت درجه سعی را کرده باشد مانند اطاعت منافق و آنها که دچار مرض درونی می باشند که عملشان نزد خدای سبحان حبط است و خداوند حسناتشان را از دیوان اعمالشان محو می کند پس ملاک ارزش و فضیلت اطاعت، صفای نفس مطیع و جمال ذات او و خلوصش در عبودیت است و همین است که او را از معصیت به سوی اطاعت می کشاند و وادارش می سازد تا در راه خدا و اطاعت او و ترک معصیت او مشقت ها را تحمل نموده در نتیجه عمل و اطاعتش ارزش و نفاست پیدا کند و بنابراین ذات ملائکه که قوامش بر طهارت و کرامت است و اعمالش جز ذلت عبودیت و خلوص نیت حکمی ندارد از جنس و ذات انسان که با کدورت های هوا و تیرگی های غضب و شهوت مشوب و مکدر است افضل و شریف تر است. آری کمتر اعمال انسانی از قضایای شرک و شامت نفس و دخالت طمع خالی است به همین جهت قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل و اعمال فرشته خالص تر و خدایی تر از اعمال انسان است. اعمال فرشتگان همرنگ ذات آنان و اعمال آدمی همرنگ ذات او است و کمالی که انسان آن را برای ذات خود هدف قرار داده و در پرتو اطاعت خدا جستجویش می کند، این کمال را ملائکه به بیانی که گذشت در ابتدای وجودشان دارا هستند. البته این هم هست که ممکن است همین انسان که کمال ذاتی خود را به تدریج یا به سرعت و یا به کندی از راه به دست آوردن استعدادهای تازه کسب می کند در اثر آن استعدادهای حاصله به مقامی از قرب و به حدی از کمال برسد که مافوق حدی باشد که ملائکه با نور ذاتیش در ابتدای وجودش رسیده، ظاهر کلام خدای تعالی هم این امکان را تایید می کند برای اینکه در داستان خلق کردن خلیفه برای زمین برتری انسان را برای ملائکه بیان کرده و فرمود: این موجود در تحمل علم به اسماء قدرتی دارد که شما ندارید، او می تواند علم به تمامی اسماء را تحمل کند و همین تحمل مقامی است از کمال که مقام تسبیح ملائکه به حمد خدا و تقدیسشان به آن پایه نمی رسد و مقامی است که باطن انسان را از فساد و سفک دماء پاک می کند و به همین جهت می بینیم که ملائکه به این قانع شدند هم چنان که فرمود: «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال إنی أعلم ما لا تعلمون؛ به یاد آر آن گاه که پروردگار تو به ملائکه فرمود: من در زمین خلیفه برگمارم. ملائکه گفتند: پروردگارا می خواهی کسانی را بگماری که فساد کنند و در زمین خونها بریزند و حال آنکه ما خود تو را تسبیح و تقدیس می کنیم خداوند فرمود: پس می دانم چیزی که شما نمی دانید» (بقره/30) و نیز داستان مأمور شدن ملائکه به سجده کردن بر آدم و اینکه همه آنان وی را سجده کردند یادآور شده و می فرماید: «فسجد الملائکة کلهم أجمعون؛ همه فرشتگان عالم سجده کردند» (حجر/30) و ما در تفسیر آیاتی که راجع به این داستان در سوره اعراف آمده روشن کردیم که سجده ملائکه بر آدم از باب خضوع ایشان در برابر مقام کمال انسانی بوده، و آدم جنبه قبله را برای ایشان داشته، وی با وجود خود، انسانیت را در برابر ایشان مجسم نموده بود. این بود آنچه که از ظاهر آیات مورد بحث و سایر آیاتی که آوردیم استفاده می شد و البته در روایات هم گوشه ها و اشاراتی که این معنا را تایید کند دیده می شود و چون این بحث غیر از جنبه قرآنی اش جنبه عقلانی نیز دارد تفصیل آن را باید در مباحث عقلی جستجو کرد.


Sources :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن جلد 6- صفحه 21-24

  2. محمد حسین طباطبایی- تفسیر المیزان جلد ‏13- صفحه 215-227

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/29214