مراتب تجلی خداوند

تجلى حق چون مقول به تشکیک است مراتب گوناگونى دارد که برخى از آنها مایه فرو ریختن کوه استوار که خود نگهدار زمین است مى باشد. «فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا وخر موسى صعقا؛ چون پروردگار موسى بر کوه جلوه نمود آن را ریز ریز ساخت و موسى بیهوش بر زمین افتاد» (اعراف/ 143). و بعضى از آنها پایه برپایى پاشکستگان بوده و آنها را از حضیض ذلت به ذروه عزت مى رساند چنانکه رفع مستضعفان و وضع مستکبران هر دو بر این اساس است. تشکیکى که در درجات تجلى مشهود است به مراتب ظهور بر مى گردد که عرفان با آن تأمین مى شود نه مراتب وجود که حکمت متعالیه بر آن اساس تنظیم مى گردد زیرا جهان آفرینش با همه شؤون گوناگون خویش کمتر از آن است که در اصل هستى سهیم بوده و در آن، همتاى خداى بى همتاى خود باشد، پس شدت و ضعف آن در ظهور و نمود است نه در وجود و بود. تجلى حق گاهى مایه موت است و زمانى پایه حیات، چنانکه فرشته مرگ مانند ملک زندگى هر دو تجلى خدایند که یکى هنگام جان دادن به زنده ها ظهور مى کند و دیگرى هنگام جان یافتن از آنها. به همین جهت حضرت امام سجاد... جریان قبض روح انسان توسط حضرت عزرائیل... را به عنوان تجلى فرشته مرگ از پرده هاى غیب یاد کرده و چنین مى فرماید: «... وتجلى ملک الموت لقبضها من حجب الغیوب؛ و فرشته مرگ براى گرفتن جان از پرده هاى غیب پدید آید» (صحیفه سجادیه، دعاى 42). از این رهگذر اماته حق تجلى اوست چنانکه احیاى وى تجلى اوست.
مناسبترین تعبیر از جهان امکان همان عبارت آیت، به معناى علامت و نشانه است که فرهنگ غنى و قوى قرآن با آن همراه است و چون هر موجود امکانى به تمام ذات و صفت و فعل خود، نشانه خداى بى نشان است، پس از خود چیزى ندارد زیرا در آن حال حاجب مى بود نه آیت، براى آن که هیچ مستقلى غیر خود را نشان نمى دهد. چه این که پندار استقلال نیز پرده شهود است و نمى گذارد خداى متجلى را مشاهده نمود، با این که به هر سمت و سوى که بنگرید چهره فیض خدا آشکار است «اینما تولوا فثم وجه الله؛ به هر سوى رو کنید آنجا روى خداست» (بقره/ 115) ولى انسان مختال و متوهم که در پرده پندار خودبینى یا دیگر بینى به سر مى برد از دیدار حق محروم است.

هماهنگى مهر و قهر با جمال و جلال
چون خداوند بسیط الحقیقه است و هیچگونه کثرت و تعدد در او راه ندارد به همین جهت اوصاف ذاتى وى عین ذات او بوده، چنانکه عین هم اند. بنابراین اسماى حسناى او همگى آیت همان ذات و یکتا است. یعنى هر اسمى همه کمالهاى ذاتى و وصفى و فعلى را به همراه دارد و تفاوت نامهاى الهى گذشته از محیط و محاط بودن و صرف نظر از تقسیمهاى دیگر فقط در ظهور و خفاى کمالهاست. یعنى هر اسمى واجد تمام کمالهاى الهى بوده و مظهر همه آنهاست لیکن در ظهور و خفاى آن کمالها بین اسماء اختلاف است، بنابراین مظهر هر نامى کمالهاى اسامى دیگر را داراست گرچه فعلا کمالهاى مزبور در او ظهور ندارد. جلال و جمال که از اسماء الهى اند، مظاهر گوناگون دارند ولى چون جلال حق در جمال وى نهفته است و جمال وى در جلال او مستور است، چیزى که مظهر جلال الهى است، به نوبه خود واجد جمال حق بوده و چیزى که مظهر جمال خداست، به نوبه خویش داراى جلال الهى خواهد بود. نمونه بارز استتار جمال در کسوت جلال را مى توان از آیات قصاص و دفاع استنباط نمود، یعنى حکم قصاص، اعدام، اماته، خونریزى، قهر انتقام، غضب، سلطه، استیلا، چیرگى و مانند آن که از مظاهر جلال و جنود ویژه آن به شمار مى روند، احیا، صیانت دم، مهر، تشفى، خشنودى و نظایر آن را که از مظاهر جمال و سپاهیان خاص آن شمرده مى شوند به همراه دارد، چنانکه خداوند صاحب جلال و جمال چنین مى فرماید: «ولکم فی القصاص حیاة یا اولى الباب؛ و اى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است.» (بقره/ 179).
یعنى این اعدام ظاهرى احیاء را در درون خود داشته و مانع از بین بردن ظالمانه دیگران است و این مرگ فردى حیات جمعى جامعه را تأمین مى نماید و این قهر زودگذر مهر مستمر را به دنبال دارد و... چنانکه درباره دفاع مقدس و پیکار در برابر تهاجم بیگانگان نیز مى فرماید: «یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، چون خدا و پیامبر، شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات مى بخشد، آنان را اجابت کنید» (انفال/ 24). این آیه در سیاق آیات قتال و دفاع نازل شده است و براى دفع توهم کسانى که مرگ در راه خدا را نابودى دانسته و جهاد و دفاع را زوال مى پندارند سند گویایى است و عصاره مضمون آن این است که: جنگ در برابر زور و قیام در قبال قهر و اقدام در صحنه نبرد با باطل، گرچه مظهر جلال الهى است لیکن صلح با حق و تسلیم در برابر قسط و عدل و تأمین حیات خود و دیگران را که همگى از مظاهر جمال خدا به شمار مى آیند، به همراه دارد. البته تمام دستورهاى آسمانى حیات بخش بوده و این حیات بخشى اختصاصى به جهاد و دفاع ندارد لیکن آیه مزبور در جریان جنگ با باطل و ایثار و نثار در راه حق نازل شده است که هنگام بسیج نیرو به صحنه پیکار مى فرماید: پذیرش دعوت منادیان دفاع، زندگى شما را تثبیت مى نماید.
چنانکه بعد از قیام و اقدام و جهاد و اجتهاد و حضور در صحنه ستم ستیزى و نیل به مقام شامخ شهادت مى فرماید: «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار، بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.» (آل عمران/ 169). پس دفاع که مظهر جلال خداست، عامل تضمین کننده حیات فردى و جمعى و ضامن زندگى سالم دنیا و آخرت خواهد بود و این همان استتار جمال در جامه جلال و اشتمال کسوت جلال بر هسته مرکزى جمال است.

تجلى مهر و قهر در گستره هستى
توجه به این نکته لازم است که هماهنگى قهر و مهر و همبستگى جلال و جمال اختصاصى به مسائل یاد شده از قبیل قصاص و دفاع ندارد بلکه در سراسر شریعت نهفته و در سراسر شؤون آن مشهود است، به طورى که هر ارادتى در کراهت نهفته است و هر اشتیاقى در انزجار مستتر است. به همین جهت گاهى مى فرماید: «کتب علیکم القتال وهو کره لکم و عسى ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم؛ بر شما کارزار واجب شده است، در حالى که براى شما ناگوار است، و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است.» (بقره/ 216)، یعنى قتال که ظاهرا شر شمرده مى شود و مایه کراهت است، خیر را در درون خود دارد و پایه ارادت شما خواهد بود.
در مسائل خانوادگى نیز تحمل برخى از مصائب اخلاقى ظاهرا شر به شمار مى آید، لیکن خیر بى شمار را که همان تحکیم خانواده و حراست از کیان آن است در درون خود خواهد داشت چنانکه مى فرماید: «فعسى’ ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیرا کثیرا؛ پس چه بسا چیزى را خوش نمى دارید و خدا در آن مصلحت فراوان قرار مى دهد.» (نساء/ 19). خلاصه آن که تکلیف الهى گرچه با کلفت و رنج همراه است و به نوبه خود نشانه جلال خداوند است، لیکن درون آن چز تشریف که آیت جمال خداست، نخواهد بود. به همین جهت هر مکلفى مشرف خواهد شد و این کلفت و رنج زودگذر امتثال دستورهاى الهى، شرف پایدار را به ارمغان خواهد آورد. از این رهگذر قرآن کریم بعد از دستور وضو و غسل و تیمم مى فرماید: خداوند مى خواهد شما را تطهیر کند یعنى این تکلیف ظاهرى، تطهیر معنوى که جمال دل را تضمین مى نماید به همراه دارد: «... ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج ولکن یرید لیطهرکم ولیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون؛ خدا نمى خواهد بر شما تنگ بگیرد، لیکن مى خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند، باشد که سپاس او بدارید» (مائده/ 6).
چنانکه زکات مال ظاهرا مایه نفاد آن است لیکن درون آن نمو و رشد تعبیه شده است: «یمحق الله الربا و یربی الصدقات؛ خدا از برکت ربا مى کاهد، و بر صدقات مى افزاید.» (بقره/ 276). «وما اتیتم من زکاة تریدون وجه الله فاولئک هم المضعفون؛ آنچه را از زکات مى دهید و خشنودى خدا را بدان خواستارید پس آنان فزونى یافتگان اند» (روم/ 39). و شاهد استتار جمال در کسوت جلال همان است که بهشت در درون رنجها و دشواریها سیر و سلوک و صبر و استوارى جهاد اصغر و اوسط و اکبر جا گرفته است («حفت الجنة بالمکاره؛ بهشت با ناگواریها پیچیده شده است»). همانطورى که جلال در درون برخى از جمالها واقع شده است. «حفت النار بالشهوات؛ آتش جهنم با تمایلات دلخواه پیچیده شده است» زیرا شهوتها و لذتها و نشاطها و نظایر آن مظاهر جمالند و اگر تعدیل نشوند و از مرز حلال بگذرند و جنبه حیوانى محض بگیرند، در درون خود قهر خدا را به همراه دارند.
مهمترین نمونه اختفاى جمال در چهره جلال، و بهترین شاهد نهان بودن جمال در جامه جلال و استتار مهر در کسوت قهر، تبیین وضع دوزخ یا عذابهاى دردناک دیگرى است. چنانکه در سوره الرحمن که براى یادآورى نعمتهاى ویژه الهى نازل شده و مکررا از همه مکلفان اعتراف مى طلبد و راه هرگونه تکذیبى را براى آنها مسدود مى کند دوزخ و شعله هاى گدازنده آن به عنوان نعمتهاى خاص الهى اعلام شده و از همگان اقرار گرفته مى شود که تکذیب آنها روا نیست و نمى توان اصل وجود آنها و همچنین نعمت بودن آنها را دروغ دانست: «هذه جهنم التی یکذب بها المجرمون* یطوفون بینها وبین حمیم ان* فبای الاء ربکما تکذبان؛ این است همان جهنمى که تبهکاران آن را دروغ مى خوانند، میان آتش و میان آب جوشان سرگردان باشند. پس کدام یک از نعمتهاى پروردگارتان را منکرید؟» (الرحمن/ 44 - 43).
همانطورى که عذاب دوزخ هماهنگى جلال و جمال را به همراه دارد، عذاب استیصال و تدمیر دنیا نیز پیام هماهنگى قهر و مهر و هماوردى نقمت و نعمت را به همراه دارد، چنانکه مى فرماید: «وانه هو رب الشعرى* وانه اهلک عادا الاولى* و ثمود فما ابقى* وقوم نوح من قبل انهم کانوا هم اظلم واطغى* والمؤتفکة اهوى* فغشاها ما غشى* فبای الاء ربک تتمارى؛ و هم اوست پروردگار ستاره شعرى، و هم اوست که عاد قدیم را و ثمود را هلاک کرد و چیزى باقى نگذاشت و پیشتر از آنها قوم نوح را، زیرا آنان ستمگرتر و سرکش تر بودند، و شهرهاى مؤتفکه را فرو افکند، پس پوشاند بر آن شهرها آنچه پوشاند، پس به کدام یک از نعمت هاى پروردگارت تردید روا مى دارى؟» (النجم/ 55 - 49).
در این آیات سرنگونى طاغیان و براندازى نظام طغوى و تعدى را از الاء و نعمتهاى الهى شمرده و هیچگونه مریه و شک در آن روا نمى داند وگرچه انکار نعمتهاى خدا و کفران آنها کیفرى چون کیفر اقوام یاد شده دارد لیکن ظاهر آیه هاى مزبور آن است که براندازى نظام ظلم بر اساس مهر الهى به محرومان است، یعنى آن مهر و جمال در جامه قهر و جلال ظهور کرد، و رفع محرومان با وضع مستکبران در آمیخت تا کوثر صبر و شکیبایى بر تکاثر بطر و اشر پیروز آید. این امتزاج قهر و مهر در هر موجودى برابر با سعه وجود آن موجود ظهور دارد، یعنى در موجود مستکفى نیرومندتر از موجودهاى ناقص است و در ذات اقدس خداوند که فوق تمام است، به کمال محض مى رسد. در نشئه کثرت و منطقه ماده چون ظهور جمعى آن کم است، هماهنگى و اتحاد دو وصف جمال و جلال محسوس نیست بلکه چنان مى نماید که برخى فقط مظهر قهر بى مهرند و بعضى مدار مهر بى قهرند لیکن برهان و عرفان، حاکمان بر حس اند و نقص احساس را با تحلیلى مفهومى یا تجلیل شهودى ترمیم مى نمایند. زیرا ممکن نیست چیزى آیت حق تعالى باشد ولى همه اوصاف او را ارائه ندهد. البته در نحوه آیت بودن و کیفیت ارائه بین آنها تمایز برقرار است.

تجلى مهر و قهر در انسان کامل
انسان کامل از آن جهت که جامع همه کمالهاى امکانى است، چون مظهر تمام اسماء است این هماهنگى را بهتر از دیگر موجودها ارائه مى دهد، به همین جهت رسول اکرم (ص) در جریان جنگ احد با تحمل همه رنجها، پیشنهاد نفرین به آنها را رد کرد و فرمود: «لم ابعث لعانا بل بعثت داعیا ورحمة اللهم اهد قومی فانهم لایعلمون؛ یعنى من به منظور لعن مبعوث نشدم بلکه براى دعوت به حق و نشر رحمت به بعثت رسیده ام. سپس در نیایش خود چنین گفت: بار الها قوم مرا راهنمایى فرما زیرا آنان نادانند». این آمیختگى قهر و مهر را هجر جمیل مى نامند چنانکه حضرتش بدان مأمور بود «واصبر على مایقولون واهجرهم هجرا جمیلا؛ و بر آنچه مى گویند شکیبا باش و از آنان با دورى گزیدنى خوش، فاصله بگیر» (مزمل/ 10). همان طورى که اصل وظیفه در برابر دستور الهى همانا صبر جمیل است: «فاصبر صبرا جمیلا؛ پس صبر کن صبرى نیکو» (معارج/ 5). نمودار این امتزاج خوش فرجام را مى توان در قصه یعقوب مبتلا به هجران یوسف... و بى مهرى فرزندان خویش مشاهده نمود چنانکه قرآن مى فرماید: «بل سولت لکم انفسکم امرا فصبر جمیل والله المستعان؛ بلکه نفس شما کارى را براى شما آراسته است پس صبر نیکو راه چاره است و خدا یارى ده است» (یوسف/ 18).
ظرفیت انسان کامل توان هماهنگى این دو صفت برجسته را داشته و در مسائل کلى و جزئى توازن آنها را حفظ مى نماید به همین جهت به همان نسبت که در مسائل سیاسى و نظامى و مباحث فرهنگى، جلال قهر رسول اکرم (ص) با جمال مهرش آمیخته بود که «و ماخلقنا السموات والارض وما بینهما الا بالحق وان الساعة لاتیة فاصفح الصفح الجمیل؛ و ما آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است جز به حق نیافریده ایم و یقینا قیامت فرا مى رسد پس به خوبى صرف نظر کن» (حجر/ 85).
در مسائل جزئى خانوادگى نیز پیوند آنها را حفظ مى نمود، چنانکه بدان مأموریت یافته بود «فتعالین امتعکن واسرحکن سراحا جمیلا؛ بیایید تا مهرتان را بدهم و خوش و خرم رهایتان کنم» (احزاب/ 28). و چون عصاره اخلاق انسان کامل همانا قرآن کریم است و هر دو از یک جایگاه رفیع تجلى کرده اند با این تفاوت که یکى ارسال شد و دیگرى انزال و یکى در صحابت دیگرى فرود آمد یعنى قرآن در معیت انسان کامل نازل شد نه آن که انسان کامل در معیت قرآن رسالت یافته باشد «واتبعوا النور الذی انزل معه؛ پیروى کنید نورى را که با او نازل شده است» (اعراف/ 157). به همین جهت قرآن نیز جامع جمال و جلال الهى بوده قهر و مهر را هماهنگ کرده است چنانکه خداوند قرآن را، هم به عنوان داروى شفابخش و زداینده دردها معرفى کرد، و هم به عنوان زاینده درد و عامل خسارت «و ننزل من القران ماهو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین الا خسارا؛ و ما آنچه را براى مؤمنان شفا و رحمت است از قرآن نازل مى کنیم و ستمگران را جز زیان نمى افزاید» (اسراء/ 82).
البته تبیین جامعیت قرآن نسبت به شفا و رحمت از یک سو، و خسارت و تبار از سوى دیگر و نیز نسبت به هدایت و راهنمایى از یک سمت و اضلال و گمراه کردن از سمت دیگر که در آیه 26 سوره بقره « ... یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین؛ بسیارى را با آن - مثل هاى قرآنى گمراه، و بسیارى را با آن راهنمایى مى کند، و جز فاسقان را با آن گمراه نمى کند.» آمده است با تأمل در خود آیات یاد شده روشن مى گردد، زیرا در هر دو آیه تعلیل حکم بر وصف، مشعر به علیت آن وصف است، یعنى در آیه اول وصف ظلم و در آیه دوم، صفت فسق دلیل آن است که ظالم و فاسق همچون بیمارى است که در دستگاه گوارش او آسیبى پدید آمده و توان هضم میوه شاداب و شیرین را نداشته باشد و در برابر آن به جاى پذیرش، عکس العمل نشان مى دهد و در نتیجه بیماریش افزون مى گردد و گرنه اصل بیمارى از قرآن نخواهد بود، چنانکه اصل ضلالت و خسارت نیز از اوصاف سلبى قرآن بوده و از ساحت قدس آن دور است. ولى همین اضلال عارضى و خسارت ثانوى که مظهر قهر خداست با آن هدایت ابتدایى و مستمر ذاتى و اصلى و نیز با آن شفاى مستمر هماهنگ خواهد بود.


Sources :

  1. عبدالله جوادی عاملی- زن در آیینه جمال و جلال

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/29234