وصف اصحاب شمال با توجه به آیات قرآن

در آیات 41- 44 سوره مبارکه واقعه چنین می خوانیم: «و أصحب الشمال مــآ أصحب  الشمال* فی سموم و حمیم* و ظل من یحموم*  لا بارد و لا کریم».

پس از آن که پروردگار عالم، حالات سابقین و اصحاب یمین را ذکر فرمود و نعمتهای بهشتی و درجات هریک را بیان فرمود، آنگاه حالات اصحاب شمال را بیان می فرماید. آنهایی که نامه اعمالشان را به دست چپشان می دهند. یا کسانی که سمت چپ عرش هستند. «و أصحب الشمال مــآ أصحب الشمال»، «یاران چپ؛ چه یاران چپی!» یعنی حالشان خیلی وخیم است. خیلی فضیحت است. کسانی که بی ایمان از دینا رفته اند. یا اگر با ایمان مرده، گناهانش از نیکیهایش زیادتر است. «فی سموم و حمیم»؛ «سموم» را چنین گفته اند: «التی تدخل مسام البدن فیحرق  الأجساد و الأکباد»، «آن باد سمی که در نهایت گرمی است و از سوراخهای بدن داخل بدن می شود (از سوراخ گوش و بینی و چشم و دهان و منافذی که از آنها عرق بیرون می آید) این باد گرم به بدن داخل شده، جگر را آتش می زند». «حمیم» را نیز چنین معنا کرده اند: «آبی که در نهایت درجه گرمی است.» «و ظل من یحموم»؛ «ظل» به معنای سایه و «یحموم» به معنای دودگر سیاه است، از ماده «حممه» به معنای تاریکی است یعنی آتش سیاه. و بعضی از مفسرین گفته اند: «یحموم، کوهی است در میان آتش که دوزخیان به سایه آن پناه می برند.» در دوزخ هرچه که هست تاریکی است، آتشش هم سیاه است.

معنای منافخ جهنم

در حدیثی چنین رسیده: «روزی جبرئیل خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مشرف شد در حالی که مهموم و اندوهناک بود. پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم از او پرسید: چرا گریانی؟ عرض کرد: هم اکنون منافخ جهنم تمام شد. گفت: وقتی خداوند جهنم را آفرید هزار سال در آن دمیدند تا سرخ شد. بعد هزار سال در آن دمیدند تا سفید گردید. سپس هزار سال در آن دمیدند تا سپاه شده و هم اکنون از دمیدن آن فارغ  شدند.» اهل جهنم هم همه سیاهند. لباسهای آتشین نیز سیاه است. «.......ظلمت بعضهـــا  فوق  بعض.....» (سوره نور/ آیه 40). اما در بهشت سیاهی نیست جز چشم و ابرو و مژگانها که بر جمال آنان می افزاید.

شراره های آتش جهنم

راجع به «شراره های آتش جهنم» یعنی جرقه هایش که به عدد ستارگان آسمان است در قرآن مجید می فرماید: «هر شراره اش به مانند قصری یا درختی بزرگ است و از دور مانند شتری زرد رنگ است.» از حد ادراک ما افزون است و جز از راه وحی، قابل ادراک نیست. هر چه هم که خیال کنی از آن برتر است. شیخ شوشتری در مواعظش گوید: «نار حامیه» (سوره قارعه/ آیه 11) آتش دوزخ گرم است، آتش دنیا در برابرش گرم نیست.» همچنین «حمیم» یعنی آب جوش. در دنیا  آب جوش در مقابل حمیم نیست. همان طوری که در روایت رسیده: «اگر یک قطره حمیم در این دنیا بیاید، تمام عالم آتش می زند و اگر یک حلقه از حلقه های عذاب جهنم را در این دنیا روی کوهی بگذارند، تا قعر زمین را می سوزاند. اگر یک قطره زقوم در دریاهای زمین ریخته گردد، همه را گندیده می کند.» راستی که تا آدمی یقین نکند که از این عذاب ها در امان است، باید آرام نگیرد. راحتی را بر خود حرام کند و تا ساعت مرگ، استغفار را از دست ندهد.

انواع عذاب اهل جهنم

حدیث شریفی در کتاب کفایة الموحدین در شرح آیه شریفه: «و إن جهنم لموعدهم أجمعین*  لها سبعه أبواب لکل باب منهم جزء مقسوم» (سوره حجر/ آیه 43-44) نقل فرموده است. ترجمه آیه شریفه چنین است: «همانا دوزخ و وعده گاه همه ایشان است که دارای هفت در است، برای هر دری از ایشان پاره ای قسمت کرده شده است.»

می فرماید: «در نزد هر دری از درهایش، هفتاد هزار کوه و در هر کوهی، هفتاد هزار شعب، یعنی شکاف است و در هر شعبی، هفتاد هزار وادی است و در هر وادی، هفتاد هزار خانه و در هر خانه ای، هفتاد هزار مار که طول هر مار سه روز راه است و نیش مارها و عقربها به اندازه طول نخل است. در آنجا رودخانه هایی است که در آن مس آب کرده شده جریان دارد. هنگامی که دوزخیان را عذاب می کنند، از شدت ناراحتی، خودشان را در یکی از این رودخانه ها می افکند (چقدر ناراحتی می کشند که از نیش مارها و عقربها به مس آب شده پناه می برند..) در دوزخ چند قسم آب است: غساق، غسلین، مهل، حمیم، صدید یا چنان که در قرآن مجید ذکر شده است. و «حمیم» در نهایت درجه جوشش است. تعبیری که در روایات رسیده: «اگر یک قطره اش روی کوهها ریخته شود، تا شود، هفت طبقه را آتش می زند.» وقتی نزدیک لب می آید، گوشتهای صورت می گدازد و می ریزد و هنگامی که داخل جوف بدن شد، احشا وامعا را قطعه قطعه می کند. پس از این که جهنمیان از «سموم و حمیم» سوخته و گداخته گردیدند، معلوم است که سوخته دنبال سایه می گردد، ناگاه دود سیاه جهنم به نظرشان جلوه می کند، می گویند برویم زیر سایه، هنگامی که نزدیک می شوند (روایت می فرماید: ) از آن دود سیاه به روی آنها آتش باریده می شود. بعضی نیز فرموده اند: «یحموم، کوه سیاهی از آتش در دوزخ است که دوزخیان در پناه آن قرار می گیرند».

«لا بارد و لا کریم»، «خنک نیست و نفعی ندارد.» در دنیا آدم گرمازده، دنبال سایه می گردد. بعضی سایه ها مثل سایه درختهای پر برگ، علاوه بر اینکه از گرما نگه می دارد، خنک کننده نیز هست؛ مثل سایه درخت بید و افراق. بعضی از سایه ها تنها از گرما نگه می دارد ولی دیگر خنک نمی کند مثلا سایه داخل اطاق در روز فوق العاده گرم که خنک نمی کند ولی بهتر از حرارت آفتاب است و از اشعه آن، شخص را نگه می دارد. این سایه «بارد» و خنک نیست ولی کر یم و نافع هست. در دوزخ سایه هست ولی سایه ای که نه خنک است و نه از گرما نگه می دارد: «لا بارد و لا کریم». به علاوه، آتشباران هم می کند جرقه هایی که چون صاعقه از آن جدا می شود و برآتششان افزوده می گردد. چرا چنین عقوبتهایی برای اصحاب شمال است؟ علت آن را در آیه بعد بیان می فرماید: «إنهم کانوا قبل ذلک مترقین» (سوره واقعه/ آیه45«زیرا ایشان پیش از این در خوشیها فرو رفته بودند.» «مترف» از ماده «مترفه» به معنای تنعم و فرو رفتن در ناز و نعمت است یعنی علت اینگونه عذابها، فرو رفتن دوزخیان است در دنیا در خوشیها و شهوات دنیوی، به قسمی که قیامت را حکایت پنداشتند و دنیا برایشان حقیقت شد، حزن و شادیشان و سعیشان دنیا شد، وقتی که از خواب بیدار می شوند تا دوباره به خواب بروند، در فکر مال و جاه و خوشی دنیا بودند. «مترف» کسی است که می خواهد در دنیا خوش باشد، دیگر کار به حلال و حرام ندارد، خوراکش از چه راه تهیه شود، از راه تدلیس یا رباخواری، مال مظلوم و وقف، مال یتیم و غیره باشد، او می خواهد شکمی از عزا درآورد، از هر جا که باشد و همچنین سایر محرمات، بهشت و دوزخ برایش قصه ای بیش نیست، مگر می شود اسم مرگ را پیش او برد. دومین سبب برای عقو بتهای اصحاب شمال را در آیه بعدی چنین بیان می فرماید: «و کانوا یصرون علی الحنث العظیم»، «دو اصرار می ورزیدند بر گناه بزرگ». «حنث» به معنای گناه است یعنی بر اثر بی اعتنایی، مکرر در مکرر از آنها گناه سر می زند. برای «حنث عظیم» سه وجه ذکر شده است:

وجه اول: شرک به خدا، شرک آشکار مانند بت پرستی یا بشر پرستی یا شرک پنهان مانند هوا پرستی و نفس پرستی که دشمن ترین معبودی که در زمین پرستیده می گردد «هوای نفس» است. هر چه میل خودش باشد می کند به حکم خدا اعتنایی ندارد. از جمله شرک ورزی، ریا است. عملش را به خاطر دیدن مردم و مدح و ستایش آنان به جا می آورد.

وجه دوم: مراد به «حنث عظیم» قسم دروغ باشد. از گناهانی که اثر وضعی دنیوی و عقوبتهای اخروی دارد. سوگند دروغ است که در دنیا صاحبش را بی خانمان می کند. از صفات کفار بی باکی در قسم دروغ است وگرنه کسی که خداوند را حاضر و ناظر می داند کجا به خداوند سوگند دروغ می خورد.

وجه سوم: «حنث عظیم» مطلق گناهان کبیره است یعنی هر گناه کبیره ای را شامل می گردد. دروغ، غیبت، تهمت، زنا، کم فروشی و غیره. هر گناهی که پیش می آید مرتکب می شوند. ضمنا گناه صغیره با اصرار کبیره می شود. شیخ بهایی و شهید ثانی علیهما الرحمة مثال زده اند به اینکه: «لباس حریر برای مرد حرام است اگر یک بار بپوشد گناه صغیره کرده ولی دو بار و سه بار یا دو روز و سه روز، کبیره می شود یا مثلا انگشتر طلا برای مرد بار اول اگر صغیره باشد، با تکرار آن، کبیره می گردد. در قرآن مجید هم می فرماید: «شرط آموزش گناه صغیره این است که اصرار بر آنچه بجا می آورند نداشته باشند.

سید جزایری رحمة الله در این باره مثال جالبی می زند، می فرماید: «هرگاه سنگی زیر ناودان باشد و قطره قطره از بالا آب روی آن بچکد، از صبح تا شام یک دلو آب بیشتر نشده؛ اما زیر این قطره های آب، سنگ سوراخ می شود و حال آن که یک دلو آب یک دفعه روی آن سنگ می ریخت آن را سوراخ نمی کرد.» می فرماید: «کسی که یک دفعه گناه کبیره ای از او سر زد مثلا در اثر جوانی و غفلت و جهل. زنا کرد و توبه نمود، خدا او را می آمرزد، اما اگر مداومت بر گناه کوچکی مثل کلمه تندی به پدر یا مادر گفتن داشت، یا رو ترش کردن نسبت به پدر و مادر (در صورتی که اینها گناه صغیره باشد) با چندین مرتبه تکرار و مداومت از آن گناه کذایی شدیدتر است. یا مثلا مداومت بر استعمال ظروف طلا و نقره اگر صغیره هم باشد، با تکرار، کبیره می شود. و خلاصه، گناه به هر کوچکی که باشد با تکرار و مداومت، دیگر صغیره نیست چنانکه گناه کبیره هم با استغفار، دیگر کبیره نیست و قابل عفو است.»

به مناسبت آیه «....... یصرون علی الحنث  العظیم» این نکته را که شهید ثانی و دیگران فرموده اند متذکر گردم. اصرار بر صغیره ممکن است شامل یک نوع دو نوع، یا هر دو گردد مثلا صبح در روی مادرش تروشرویی کرد و بعد در ظرف نقره غذا خورد، از خانه هم که بیرون رفت نگاه به زن نامحرم کرد. سه گناه صغیره از سه نوع پشت سر هم بدون انجام توبه، مرتکب شده و کبیره است. یا از یک نوع باشد مثلا دو مرتبه یا سه مرتبه نگاه به اجنبیه نمود. همچنین کوچک شمردن گناه، آن را کبیره می کند. هر چند در اصل صغیره باشد؛ همانطوری که خشنودی به گناه آن را کبیره می کند مثلا حرف زشتی از طرف شنیده چندین برابر به او گفته و خوشحال است و می گوید: «چه خوب شد از او نخوردم و ده تا جوابش را دادم!» ضمنا  کسانی که در اجتماع  مورد اعتنا  هستند مثلا اهل علم و کاسبهای ظاهرالصلاح، گناه صغیره آنها در حکم کبیره دیگران است چون موجب سستی عقیده مردمان و بی اعتنایی آنها به احکام الهی می گردد. می گوید: «این که اهل نماز و جماعت است، این طور است، پس مهم نیست، ما هم کاری کردیم مانعی ندارد!»

ترک توبه و اصرار بر گناه

در روایتی در اصول کافی، حضرت باقر علیه السلام در معنای اصرار می فرماید :«مثل اینکه شخص گناهی می کند اما تصمیم بر ترک آن نداشته باشد و بنای توبه کردن ندارد.» بنابراین، چاره اصرار بر گناه، توبه است لذا برخی از فقها این طور استفاده فرموده اند که توبه واجب فوری است. و به فرموده شیخ بهایی: «چند تأخیر بیفتد ترک واجب بیشتر شده و مستوجب عقوبت زیادتری است، هر چند اگر بنده به درگاه حق بازگردد، خداوند همه گناهان او را خواهد بخشید.» مروی است که: «وقتی بنده گناهی کرد و توبه نمود و دوباره بازگشت و توبه کرد و برای سومین مرتبه تکرار نمود، ندا می رسد: ای ملائکه! ببینید بنده ما چگونه در خانه ما را رها نمی کند، دانسته است که غیر از ما پناهی ندارد.»


Sources :

  1. شهید آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب (ره)- سرای دیگر – از صفحه 195 تا 200 و صفحه 202 تا 204 و صفحه 221 تا 225

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/402498