کلام قرآن درباره علم غیب پیامبران

واژه «غیب» در برابر «شهود» است، و شهود در موردی گفته می شود که چیزی قابل مشاهده و محسوس باشد، بنابراین غیب به کلیه اموری اطلاق می شود که از حس انسان پنهان است، و لذا در بعضی آیات قرآن مجید تعبیر «ایمان به غیب» در مورد ایمان به خدا یا ایمان به روز جزا آمده است، «الذین یومنون بالغیب» (بقره/3). در جای دیگر پرهیزگاران را چنین توصیف می کند: «آنها کسانی هستند که از پروردگارشان در غیب و نهان می ترسند» (انبیاء /49). حتی ممکن است چیزی بر کسی روشن و محسوس باشد و برای دیگری به خاطر عدم حضورش در آن مکان نامحسوس حساب شود به آن نیز «غیب» می گویند، چنانکه در داستان یوسف می خوانیم  که همسر عزیز مصر هنگامی که در غیاب یوسف اعتراف به پاکی او کرد، افزود: «ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب»،: «این به خاطر آن است که او (یوسف) بداند من در غیاب به او خیانت نکردم» (یوسف/ 52). با توجه به آنچه گفته شد سخن در این است که آیا پیامبران الهی از اسرار غیب و آنچه از حواس انسان پنهان است (اعم از آنچه محسوس است و حاضر نیست، یا اصولا غیرمحسوس است) آگاه و باخبرند، یا علم غیب مخصوص ذات پاک خدا است و هیچکس را به آن راهی نیست؟در بدو نظر در آیات قرآن دو دسته از آیات متفاوت دیده می شود: دسته اول علم غیب را مخصوص خدا می شمرد، و دسته دوم علم غیب را برای غیر او ممکن می داند. برای رسیدن به پاسخ سوال فوق باید نخست به سراغ این آیات برویم سپس به طریق جمع میان آنها بپردازیم. در گروه اول آیات زیر قابل توجه است:

1- «وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو»  (انعام/59)

2- «فقل انما الغیب لله» (یونس/20)

3- «قل لا یعلم من فی السموات والارض الغیب الا الله» (نمل/65)

4- «قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم  الغیب» (انعام/50)

5- «و لو کنت اعلم الغیب لا ستکثرت من الخیر و ما مسنی السوء» (اعراف/ 188)

6- «عالم الغیب و الشهاده» (انعام/73)

ترجمه

1- کلیدهای غیب تنها نزد او است و جز او کسی آن را نمی داند.

2- بگو غیب تنها برای خدا (و به فرمان او) است.

3- بگو کسانی که در آسمان و زمین هستند از غیب آگاهی ندارند جز خدا.

4- بگو من نمی گویم خزائن خدا نزد من است و من آگاه از غیب نیستم (جز آنچه خدا به من بیاموزد).

5- (و از غیب و اسرار نهان نیز با خبر نیستم مگر آنچه خداوند اراده کند) و اگر از غیب با خبر بودم منافع فراوانی برای خود فراهم می ساختم و هیچ بدی (و زیانی) به من نمی رسید.

6- از پنهان و آشکار با خبر است.

تفسیر و جمع بندی

در این بخش از آیات با تعبیرات گوناگون، علم غیب، مخصوص خدا شمرده شده است که هیچکس را به آن راهی نیست. در نخستین آیه می فرماید: «کلیدهای غیب، تنها نزد خدا است و جز او کسی آن را نمی داند» (وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو). هم آغاز آیه، که «عنده» را مقدم داشته دلیل بر انحصار است، و هم ذیل آن که با صراحت می گوید: غیر او از آن آگاه نیست. «مفاتح» جمع «مفتح» (بر وزن بهتر) به معنی کلید، و جمع «مفتح» (بر وزن دفتر) به معنی خزینه و مرکز نگاهداری اشیا آمده است، و مفسران هر دو تفسیر را برای آیه ذکر کرده اند، گاه گفته اند تمام خزانه های غیب نزد خدا است، و گاه گفته اند تمام کلیدهای غیب، و نتیجه هر دو یکی است، هرچند تعبیرها متفاوت است. گرچه بعضی از مفسران با استفاده از آنچه در صحیح بخاری در تفسیر آن، آمده است، این آیه را اشاره به امور پنجگانه ای دانسته اند که در آخر سوره لقمان آمده است ولی پیداست که مفهوم آیه، بسیار وسیع و گسترده است و تمام خزانه ها و کلیدهای غیب را شامل می شود، و آنچه در روایت درباره آخر سوره لقمان آمده ظاهرا بیان مصداقهای روشنی از آن است، و لذا در ذیل آیه مورد بحث به تمام برگهایی که از درختان جدا می شود، و دانه هایی که در مخفیگاه زمین قرار می گیرد ، و هر تر وخشکی در عالم وجود دارد اشاره کرده و همه را در لوح محفوظ، لوح علم خدا ثابت می شمرد.

در دومین آیه خطاب به پیامبر اسلام (ص) کرده است: «بگو غیب، فقط مخصوص خدا است»(فقل انما الغیب لله)، و این در جواب مشرکان لجوجی بود که پیوسته معجزات اقتراحی (معجزاتی که از سر لجاجت به عنوان بهانه جوئی هر وقت به میل خود پیشنهاد می کردند) از پیامبر(ص) می خواستند، بنابراین قرآن به پیامبر(ص) می گوید که در اینگونه امور از خود سلب مسئولیت کند، چون اینها از اسرار غیب است و علم آن فقط نزد خداست، و هر زمان او اراده کند، فرمانش را صادر می کند، و هرگز تسلیم خواستهای کودکانه بهانه جویان نخواهد شد!

همین معنی در سومین آیه با تعبیر دیگری آمده است که خداوند به پیامبرش تعلیم می دهد در برابر بهانه جویانی که پیوسته سوال از زمان وقوع قیامت می کردند بگوید که این از اسرار غیب است، و هیچ یک از کسانی در آسمان و زمین هستند، از غیب آگاه نیستند نمی دانند کی قیامت برپا می شود و آنها برانگیخته خواهند شد؟ (قل لا یعلم من فی السماوات والارض الغیب الا الله وما یشعرون ایان یبعثون). گرچه مورد نزول این آیه مسأله رستاخیز است ولی مفهوم آیه گسترده است و تمام غیوب را شامل می شود.

در چهارمین آیه به پیامبرش  صریحا دستور می دهد: «بگو: من هرگز  به شما می گویم خزائن خدا نزد است، و من آگاه از غیب نیستم، بلکه من تنها پیروی از وحی الهی که بر من فرستاده می شود می کنم» (قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم  الغیب....ان اتبع الا ما یوحی الی». این سخن نیز در برابر  مشرکان لجوجی بود که هر روز تقاضای معجزه ای داشتند و هرگز هم با مشاهده آن قانع نمی شدند، و از او می خواستند که آنها را از اسرار غیب آگاه کند. جمله «ان اتبع الا ما یوحی الی» (تنها از آنچه بر من وحی می شود پیروی می کنم) که در ذیل آیه آمده را به خوبی به خاطر بسپارید که یکی از کلیدهای حل مشکل علم پیامبران است. نظیر همین معنی در آیه 31 هود با مختصر تفاوتی  آمده است می فرماید «لا اقول لکم عندی خزائن الله و لا اعلم  الغیب» (با این تفاوت که اولی از زبان پیامبر اسلام است و دومی از زبان نوح).

در پنجمین آیه به تعبیر جدیدی در این زمینه برخورد  می کنیم که پیامبر مأمور می شود با استدلال لطیفی علم غیب را از خود نفی کند، به او دستور می دهد «بگو: من مالک هیچگونه سود و زیانی برای خویشتن نیستم، مگر آنچه را خدا بخواهد، اگر از غیب آگاه بودم منافع فراوانی برای خود فراهم می ساختم، و هیچ بدی به من نمی رسید» (قل لا املک لنفسی نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله و لو کنت اعلم الغیب لا ستکثرت من الخیر و ما مسنی السوء). گرچه این آیه بعد از آیه ی قرار گرفته که از زمان قیام قیامت و منحصر بودن علم آن به خداوند سخن می گوید، ولی با این حال مفهوم و استدلال آیه بسیار گسترده است. مسلم است بسیاری از منافع که از دست  انسان می رود یا زیانهائی که  دامان او را می گیرد ناشی از عدم آگاهی او از عاقبت کارها و اسرار غیب است، و اگر بر آنها آگاه بود هرگونه زیانی را از خود دفع می کرد، و هرگونه منفعتی را فراهم می ساخت، و اینکه نمی تواند چنین کند دلیل  بر عدم آگاهی او از اسرار غیب است.

در ششمین آیه به عنوان یکی از صفات ویژه خداوند، می فرماید: «او آگاه از غیب و شهود است» (عالم الغیب و الشهادة) این تعبیر که در ده آیه از قرآن مجید به صورت یکی از صفات بارز الهی ذکر شده، نشان می دهد که تنها خداوند بزرگ احاطه بر غیب و شهود عالم هستی دارد، و چون به عنوان صفت ویژه ذکر شده و در مقام حصر است نشان می دهد که غیر او حتی پیامبران مصداق «عالم الغیب و الشهادة» نیستند. گرچه مفسران در تفسیر این آیه احتمالات متعددی داده اند، بعضی آن را به معنی «عالم السر والعلانیه» (آگاه بر پنهان و آشکار) و بر بعضی «ما کان و ما یکون» (آنچه در گذشته یا حال و آینده واقع می شود) و بعضی «عالم به آخرت و دنیا» و بعضی به «عالم بر آنچه بر بندگان آشکار است یا از آنها نهان است» تفسیر کرده اند، ولی روشن است که تمام اینها در معنی آیه جمع است، زیرا دو کلمه «غیب» و «شهادة» که هر دو با «الف و لام جنس» که در اینجا به معنی عموم است ذکر شد تمامی غیب و شهود را اعم از گذشته و آینده، دنیا و آخرت، پوشیده و پنهان، آسمان و زمین، مادیات و مجردات را شامل می شود. گرچه این تعبیر در آیات دهگانه ای که اشاره شد در هر مورد به منظوری ذکر شده است و قرآن در هر مورد نتیجه ای از آن می گیرد، ولی مفهوم آن همه جا یکی است، و آن احاطه علمی خداوند بر اسرار غیب و شهود است که مخصوص ذات پاک اوست.

نتیجه

از مجموع تعبیرات ششگانه فوق که بعضی کرارا در آیات قرآن ذکز شده، به خوبی می توان نتیجه گرفت که علم غیب و احاطه به اسرار نهان، مخصوص ذات پاک خداست.

گروه دوم

اکنون به سراغ گروه دوم از آیات می رویم که پیامبران را سهیم در علم غیب می شمرد، باید آنها را دقیقا بررسی کنیم تا دلیل عدم تضاد آنها با گروه اول که در لابلای همین آیات نهفته شده روشن شود.

1- «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا – الا من ارتضی من رسول  فانه یسلک من بین و من خلفه رصدا- لیعلم  ان قد ابلغوا  رسالات ربهم واحاطه بما لدیهم واحصی کل شیء عددا» (جن/26 تا 28)

2- «و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب ولکن الله یجتبی  من رسله من یشاء» (آل عمران/179)

3-«و انبئکم بما تاکلون و ما تدخرون فی بیوتکم» ( آل عمران/49)

ترجمه

1- عالم الغیب او است، و هیچکس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد- مگر رسولانی که آنها  را برگزیده است و مراقبینی از پیش رو  و پشت سر برای آنها قرار می دهد- تا بداند پیامبرانش رسالتهای پروردگارشان را ابلاغ کرده اند و او به آنچه نزد آنها است احاطه دارد و هر چیزی را احصا کرده است.

2- و (نیز) ممکن نبود که خداوند شما را از اسرار نهان آگاه سازد (تا مومنان و منافقان را از طریق علم غیب بشناسید زیرا این بر خلاف سنت الهی است) ولی خداوند از میان رسولان خود هرکس را بخواهد برمی گزیند.

3- و از آنچه می خورید و در خانه خود ذخیره می کنید به شما خبر می دهم.

تفسیر و جمع بندی

در نخستین آیه ابتدا خداوند به عنوان «عالم الغیب» مطلق، یعنی کسی که از تمام اسرار پنهان آگاه است، توصیف شده، می فرماید: «آگاه از اسرار غیب او است» (عالم الغیب) بعد به عنوان استثنا می فرماید: «مگر رسولی را که بر او برگزیده و از وی راضی شده»! (الا من ارتضی من رسول) یعنی خداوند به چنین رسولانی آنچه از اسرار غیب بخواهد می آموزد، بنابراین آنها از خود چیزی درباره غیب نمی دانند، ولی با تعلیم  الهی از آن آگاه می شوند. سپس می افزاید: «خداوند مراقبینی از پیش رو، و پشت سر، همراه او می فرستد (تا او را از هر گونه انحراف حفظ کند) این تعبیر هم دلیلی است بر مقام عصمت پیامبران و هم تأکیذی است بر علم آنها به اسرار غیب. البته این در صورتی است که «رصد» را به معنی «مراقب» یا «مراقبین» از فرشتگان الهی بدانیم، ولی برای این جمله تفسیرهای دیگری نیز شده، از جمله اینکه منظور از «رصد» طرقی است که او را نسبت به گذشتگان یا نسبت به آیندگان آگاه می کند (جمله «من بین و من خلفه» اشاره به حوادث پیشین و «من خلفه» اشاره به حوادث آینده است) و گاه گفته شده اشاره به حافظانی است از فرشتگانی که پیامبران را از شر دشمنان حفظ می کردند. ولی در هر حال دلالت صدر آیه بر آگاهی پیامبران بر اسرار غیب به تعلیم الهی جای تردید نیست. اما در مورد جمله «لیعلم ان قد ابلغوا » که بعد از این آیه آمده و چگونگی پیوند آن با آیه قبل مفسران احتمالات زیادی داده اند که غالب آنها بر خلاف ظاهر آیه، و باعث ناهماهنگی ضمیرها، بلکه ناهماهنگی جمله های آیه می شود. آنچه صحیحتر به نظر می رسد اینکه ضمیرها در «لیعلم» و «احاطه بما لدیهم» و «احصی کل شیء عددا» تمام به خدا برگردد، و ضمیر در «ابلغوا» یا اشاره به پیامبران است و یا اشاره به فرشتگان الهی که مأمور ابلاغ وحی بودند، بنابراین مفهوم آیه در مجموع چنین می شود: «هدف از تعلیم اسرار غیب یا از مراقبت ملائکه این است که خدا بداند پیامبرانش رسالتهای پروردگارشان را ابلاغ کرده اند، و خدا به آنچه نیز در نزد آنها است احاطه دارد و هرچیزی را احصا کرده است.».  البته منظور از جمله «لیعلم» (تا خداوند بداند) این نیست که چیزی را نمی دانسته و آگاه شده است، بلکه منظور تحقق عینی علم خداوند است که از آن تعبیر به علم فعلی می شود، یعنی هدف این بوده که علم خداوند درباره ابلاغ رسالت عینیت خارجی پیدا کند و حاصل گردد. نتیجه این می شود که آگاهی انبیاء از اسرار غیب از سوی پروردگار یا به وسیله فرشتگان سبب تکمیل ابلاغ رسالت و تحکیم پایه های نبوت انبیاء بوده است (دقت کنید).

در دومین ایه بعد از آنکه آگاهی توده مردم را بر غیب نفی می کند، انبیا را از آن استثنا کرده، می فرماید: «ممکن نبود خداوند شما را از اسرار نهان آگاه سازد، ولی خدا از میان رسولانش هرکس را بخواهد برمی گزیند (و از اسرار غیب به او می‌آموزد) (و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب ولکن الله یجتبی  من رسله من یشاء). گرچه در بدو نظر در این آیه صریحا اشاره ای به مسأله تعلیم اسرار غیب به انبیاء نشده ولی با توجه به اینکه جمله «ولکن الله.....» به صورت استدارک و استثناء است مفهوم آیه این است که خدا گروهی از رسولان را برمی گزیند و به آنها تعلیم غیب می دهد. درست است که آغاز آیه اشاره به حوادثی است که صفوف منافقان را از صفوف مومنان جدا می سازد و اسرار درون آنها را آشکار می کند، ولی پیداست که این شأن نزول مفهوم کلی آیه را محدود نمی کند، زیرا سخن  از عدم آگاهی توده مردم از غیب، و آگاهی انبیاء بر آن به تعلیم الهی است. ضمنا از این آیه استفاده می شود که آگاهی بر غیب مقام والائی است که تنها به پیامبران الهی می شود، و در واقع تکمیل کننده  برنامه های آنها و سبب تحقق یافتن اهداف آنان است (دقت کنید).

در اینجا دو سوال مطرح می شود:

1- با توجه به اینکه می دانیم غیر از انبیاء و امامان معصوم جمعی از صلحاء که دارای قلبهای نورانی هستند و به مراحلی از شهود رسیده اند از گوشه ای از اسرار غیب با خبر می شوند، این چگونه با نفی مطلق آگاهی توده مردم از اسرار غیب که در آیه فوق است سازگار می باشد؟

پاسخ

از آنجا که این اطلاعات نسبت به آگاهی پیامبران، محدود و ناچیز است، در آیه به حساب نیامده، و به تعبیر دیگر منظور نفی آگاهیهای وسیع نسبت به اسرار غیب است و این معنی درباره غیر انبیاء صادق است. این احتمال نیز وجود دارد که دو آیه فوق مفهوم گسترده ای دارد که هم انبیاء را شامل می شود و هم فرشتگان را و هم ارباب کشف و شهود را که از طریق مجاهدات نفسانی و ریاضات مشروع و هدایتهای معصومین به جائی رسیده اند، زیرا آنها آگاهیهای خود را از طریق ارتباط با پیامبران و امامان و یا فرشتگان پیدا می کنند، بنابراین خداوند علم غیب را تنها در اختیار رسولانش قرار می دهد، و دیگران از رسولان پروردگار استفاده می کنند، همان گونه که مثلا «مریم» یا همسر ابراهیم «ساره» از طریق فرشتگان الهی به بعضی اسرار غیب در مورد تولد حضرت عیسی یا تولد حضرت اسحاق و یعقوب آشنا شدند. این احتمال نیز وجود دارد که علوم عینی بر سه گونه است: بخشی از آن مخصوص ذات پاک خدا است و هیچکس جز او از آن آگاه نیست، حتی پیامبران مرسل و فرشتگان مقرب (مانند علم به زمان قیام قیامت و امثال آن). دوم علوم غیب خاصی است که خداوند در اختیار معصومین (پیامبران و امامان و ملائکه مقربین) قرار می دهد، و قسم سوم، علومی است که در اختیار گروهی از پاکان و نیکان که به مقام شهود می رسند، و حجابها از برابر چشم دل آنها کنار می رود، قرار می گیرد (مانند آنچه درباره جمعی از صحابه پیامبر (ص) و صحابه ائمه هدی(ع) همچون سلمان و ابوذر و میثم تمار و رشید هجری و امثال آنها نقل می شود)، و می توان قسم اول را غیب «خاص الخاص»، و دوم را «خاص» و سوم را «عام» نام نهاد. تعبیراتی مانند «فلا یظهر علی غیبه» ممکن است اشاره به همین معنی باشد زیرا واژه «غیبه» دلالت بر اسرار غیبی خاصی دارد.

2- سوال دیگر اینکه: علاوه بر آنچه در مورد صالحان از ارباب کشف و شهود گفته شد، کرارا شنیده ایم که گروهی از کاهنان در زمان جاهلیت، و یا مرتاضان در عصر ما که دارای تقوا و ایمان نیستند گاهی از اسرار غیب خبر می دهند و مطالبی را پیشگوئی می کنند که بعدا واقع می شود یا از اموری که از چشم مردم پنهان است خبر می دهند، آیا این معنی با آن چه در آیات بالا آمد منافات ندارد؟ پاسخ این سوال با توجه به یک نکته روشن می شود و آن اینکه پیشگوئیهای مرتاضان و اخبار غیبی کاهنان هیچگاه اخبار مطمئن و خالی از اشتباه نبوده و نیست، گاه درست از آب درمی آمده وگاهی خطا، و هر دو نمونه های فراوانی دارد، بنابراین اخبار و اطلاعات آنها را هرگز نمی توان به عنوان علم غیب معرفی کرد، لذا گاه خود آنها نیز اعتراف می کنند که اطلاعات ما از طریق شیاطین است و آنها همیشه به ما راست نمی گویند! یا به تعبیر دیگر آنها بر اثر ریاضت اشباحی را در افق ذهنشان از دور می بینند، و این اشباح را پیش خود تفسیر می کنند، گاه این تفسیرها درست است و گاه خطا، همچون خوابهائی است که افراد می بینند که گاه تعبیر آنها درست و گاه نادرست می باشد. این آگاهیهای آمیخته با شک و مطالب نادرست هرگز نمی تواند به عنوان علم غیب تلقی شود، و اشکالی در تفسیر آیه ایجاد کند.

در سومین آیه مورد بحث سخن از آگاهی مسیح به اسرار غیب است که صریحا به عنوان یک معجزه اظهار می داشت و در برابر کسانی که نسبت به دعوت او در شک بودند چنین می گفت: «من نشانه ای از سوی پروردگارتان برای شما آورده ام، من از گل چیزی به شکل پرنده می سازم سپس در آن می دمم، و به فرمان خدا پرنده ای می شود، و کور مادرزاد و مبتلایان به برص را بهبودی می بخشم، و مردگان را زنده می کنم» سپس می افزود: «من از آنچه می خورید، و در خانه خود ذخیره می کنید، به شما خبر می دهم»! (و انبئکم بما تاکلون و ما تدخرون فی بیوتکم)، و به این ترتیب ساختن یک پرنده زنده از گل، و شفا دادن بیماران غیر قابل علاج، و زنده کردن مردگان را، در کنار خبر دادن از اسرار غیب قرار داده، و آنها را دلائل نبوت خویش می شمرد. مسلم است غذائی که مردم می خورند و یا در خانه ها ذخیره می کنند مربوط به زندگی شخصی و خصوصی آنها است، و معمولا دیگران از آن آگاه نیستند، هرگاه کسی از این جزئیات آگاه باشد دلیل بر آگاهی او بر غیب است. بعضی از مفسران گفته اند این دو مورد به عنوان دو مثال است و آگاهی مسیح هرگز محدود به اینها نبوده و بسیاری از اسرار غیب را می دانسته است.

علاوه بر آنچه گفته شد آیات متعددی در قرآن مجید وجود دارد که مصداق روشن آگاهی پیامبر اسلام (ص) نسبت به بعضی از حوادث آینده است که جزء اسرار غیب محسوب می شود، مانند آیات آغاز  سوره روم: «غلبت الروم فی ادنی الارض وهم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین»، «رومیان مغلوب شدند در یک سرزمین نزدیک، و آنها از این مغلوبیت به زودی در عرض چند سال غالب خواهند شد» (روم/2 تا 4). مسلما خبر دادن از پیروزی یک کشور مغلوب در آینده (در عرض چند سال) آن هم با این صراحت و قاطعیت، چیزی نیست که بشر از طرق عادی به آن احاطه یابد، بنابراین مصداق بارز علم غیب است. در جای دیگر خطاب به مسلمانان کرده، می گوید «لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنین»، «شما مسلما به خواست خدا در نهایت امنیت وارد مسجدالحرام خواهید شد» (فتح/ 27). این سخن را زمانی فرمود که مشرکان در مکه با قدرت حکومت می کردند و آنقدر توانائی داشتند که توانستند شرائط صلح حدیبیه را به ظاهر بر پیامبر(ص) تحمیل کنند، بنابراین خبر پیروزی سریع مسلمانان بر آنها بطوریکه بتوانند مانع بزرگ را از سر راه خود بردارند و در نهایت امنیت وارد مسجدالحرام شوند جز خبر غیبی نخواهد بود. در جای دیگر هنگامی که یکی از همسران پیامبر رازی را که آن حضرت نزد او داشت مخفیانه برای دیگران بیان کرده بود و حضرت از این کار آگاه شد، همسرش پرسید: «من انباک هذا»، «چه کسی تو را از این موضوع آگاه کرد»؟! فرمود: «خداوند دانا و آگاه مرا با خبر ساخت» (نبانی العلیم الخبیر) (تحریم/ 3)، و نیز هنگامی که جمعی از منافقین کارهای خلف خود را پوشاندند و برای عدم شرک در جنگ تبوک عذرهای دروغین آوردند، پیامبر به آنها  فرمود: «لا تعنذ روا لن نومن لکم قد نبانا من اخبارکم»، «عذر نیاورید، ما هرگز سخنان شما را تصدیق نخواهیم کرد، خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته است»!(توبه/ 94). در مورد دیگر با صراحت خبر از شکست قاطع مشرکان می دهد در حالیکه ظاهرا در کمال قدرت بودند، می فرماید: «کفار می گویند ما جمعیت متحد و نیرومندی هستیم، از مخالفانمان انتقام می گیریم،  و بر آنها پیروز می شویم» (ام یقولون نحن جمیع منتصر)، بلافاصله می افزاید: «به زودی جمعشان شکست می خورد و فرار می کنند» (سیهزم الجمع ویولون الدبر) (قمر/ 44 و 45). بی شک زمانی که این آیات در مکه نازل شد مسلمانان در اقلیت شدید بودند و دشمن در اوج قدرت، و پیش بینی چنین پیروزی نزدیک و سریعی از طرق عادی غیرممکن بود، ولی چیزی نگذشت که در نخستین برخورد مسلحانه با دشمن یعنی جنگ بدر ضربه سهمگینی بر آنها وارد ساختند، سپس پیروزیها یکی پس از دیگری پیش آمد،  و درمدت کوتاهی تمام جزیره عربستان زیر پرچم اسلام قرار گرفت. شبیه همین معنی در سوره توبه (آیه 14 تا 15) آمده است، می فرماید: «با آنها پیکار کنید که خداوند آنان را بدست شما مجازات می کند، و آنها را رسوا می سازد، و سینه گروهی از مومنان را شفا می بخشد (و بر دل مرهم می نهد) و خشم دلهای آنها را از بین می برد» (قاتلوا یعذبهم  الله بایدیکم ویحزهم وینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مومنین- ویذهب غیظ قلوبهم). و باز شبیه همین معنی در سوره آل عمران آیه 111 آمده روی سخن را به یاران پیامبر کرده می فرماید: «آنها (یهود و نصاری) اگر با شما پیکار کنند به شما پشت می کنند (و فرار خواهند کرد) سپس کسی آنها را  یاری نمی کند» (وان یقاتلوکم یولوکم الادبار ثم لاینصرون). تعبیراتی که در این آیات است همه به طور قاطع خبر از پیروزی مسلمین و شکست دشمنانشان می دهد، خبری که در آن زمان برای کسی باور کردنی آمده است که وقتی پیغمبر(ص) بر اثر فشار شدید مشرکان در آن زمان بسیار نیرومند بودند مجبور شد سرزمین مقدس مکه را ترک گوید نازل شد و به او چنین فرمود: «همان کسی که قرآن را بر تو فرض کرد تو را به جایگاه و زادگاهت بازمی گردند»! (ان الذی فرض علیک  القرآن لرادک الی معاد). این بشارت قاطع در آن هنگام که مسلمانان ظاهراً بسیار ضعیف بودند چیزی جز یک خبر غیبی نبود. و در تعبیر دیگری در آن هنگام که دشمنان خوشحالی می کردند که از پیامبر نسلی باقی نمی ماند که آئین او را نگهداری کند، زیرا تنها یادگار او دخترش فاطمه زهرا (ع) بود و لذا می گفتند «محمد (ص) ابتر است» سوره کوثر نازل شد و این بشارت قاطع را به پیامبر(ص) داد که ما «خیر کثیر» و بازگشت به تو عطا کردیم... مسلما دشمن تو ابتر و بلا عقب است» (انا اعطیناک الکوثر...ان شانئک هو الابتر)، و امروز می بینیم که نسل آن بزرگوار از طریق دخترش فاطمه زهرا (ع) در تمام جهان منتشرند و بزرگان زیادی از آنها برخاستند که پیوسته در خدمت اسلام بودند. و کسانی که این سخن را درباره  پیامبر اکرم(ص) می گفتند (مشرکان قریش) چنان تار و مار شدند که امروز از آنها خبری نیست و اگر هم چیزی باقیمانده باشد شناخته نمی باشد، بنابراین آنها ابتر شدند و پیامبر دارای نسلی عظیم. در سوره نحل آیه 8 به نکته دیگری برخورد می کنیم که از اخبار غیبی قرآن است می فرماید: «خداوند اسبها و استرها و دراز گوشها را آفرید تا بر آنها سوار شوید، و نیز مایه زینت شما باشد، و چیزها (وسائل نقلیه دیگری) می آفریند که شما نمی دانید» (و الخیل و الغال والحمیر  لترکبوها وزینه ویخلق ما لا تعلمون). گرچه بسیاری از مفسران پیشین جمله «ویخلق ما لا تعلمون» را اشاره به حیواناتی می دانند که در آینده آفریده می شود، یا رام انسانها می گردد، و یا تمام اشیاء مفیدی که خداوند در آینده می آفریند اعم از حیوانات و غیر آنها، ولی همانگونه که بعضی از مفسران اخیر (مانند مراغی و سید قطب در فی ظلال) اشاره کرده اند درک مفهوم این جمله برای ما که در عصر مرکبهای سریع السیر ماشینی زندگی می کنیم بسیار آسانتر است، و خبری است که قرآن مجید از عصر ما داده، و تعبیر به یخلق (خداوند می آفریند) منافاتی با اختراع آنها از سوی انسانها ندارد زیرا اولا کار انسان ترکیب و بهم پیوستن موادی است که خداوند آفریده، ثانیا ابتکار او در اختراع این وسائل نیز مولود استعداد خداداد است! تمام این آیات نشان می دهد که خداوند بخشی از علم غیب خود را در اختیار پیامبرش قرار داده است.

نتیجه مجموعه آیات علم غیب

تا اینجا دو گروه از آیات را که پیرامون علم غیب سخن می گفتند بیان کردیم گروهی نفی مطلق علم غیب از انبیاء می کرد، و گروهی اثبات علم غیب می نمود، هنگامی که این دو گروه در کنار هم چیده شود طریق جمع آنها و فهم مفهوم اصلی و مقصود نهائی کار آسانی است (و این چیزی است که با روش تفسیر موضوعی میسر می شود). آری از مجموع تمام این آیات به خوبی استفاده می شود که علم غیب بطور مطلق و بدون هیچ قید و شرط «بالذات» مخصوص ذات پاک خداست. او است که احاطه بر تمام عالم غیب وشهود دارد و این علم قائم به ذات مقدس او است و از او جدا نیست. ولی دیگران (مانند پیامبران- امامان معصوم و فرشتگان) تنها از طریق تعلیم الهی می توانند از اسرار غیب آگاه شوند. به تعبیر دیگر از معروفترین طرق جمع میان این آیات این است که منظور از اختصاص علم غیب به خدا «علم ذاتی و استقلالی» است، لذا غیر او هیچگونه آگاهی از اسرار غیب مستقلا ندارد بلکه هرچه دارند از ناحیه خدا است و از طریق تعلیم و لطف و عنایت او است و در واقع جنبه «غیر استقلالی» دارد. شواهد این جمع در آیات فوق متعدد است که با بررسی مجدد کاملا روشن می شود. در احادیث نیز اشاره لطیفی به این امر شده است: از جمله در نهج البلاغه آمده است که روزی علی (ع) از حوادث در ضمن سخنان خود خبر می داد (و حمله مغول را به کشورهای اسلامی پیش بینی می فرمود). یکی  از یاران عرض کرد: «ای امیرمومنان علم غیب به تو داده شده است؟» حضرت خندید و فرمود: «این علم غیب نیست، این علمی است که از صاحب علمی (پیامبر) آموخته ام». دومین راه جمع میان این دو گروه از آیات آن است که گفته شود علم غیبی که مخصوص خدا است آگاهی بر لوح محفوظ است که آنچه در آن است بی کم و کاست تحقق می یابد (و در حقیقت علم به علت تامه اشیاء است که هیچگاه از معلول آن جدا نخواهد بود) و اما پیامبران و امامان معصوم از لوح محو و اثبات باخبرند، که قابل دگرگونی و تغییر است، زیرا علم به «علل ناقصه» است نه «علت تامه » یا به تعبیر دیگر ممکن است موانعی بر سر راه آن پیدا شود و دگرگون گردد، یا شرائط آن به کمال نرسد و دگرگون شود، همانگونه که در حدیث  از امام علی بن الحسین (ع) آمده است که فرمود: «اگر آیه ای در قرآن مجید نبود من شما را از آنچه در گذشته روی داده، و حوادثی که در آینده تا قیامت روی می دهد، آگاه می ساختم! کسی عرض کرد کدام آیه؟ فرمود: آنجا که خداوند می فرماید: او هر چیزی را بخواهد محو می کند و هر چیزی را بخواهد ثابت می دارد، و ام الکتاب (لوح محفوظ) نزد او است». سومین راه جمعی که برای این آیات گفته اندآن است که اسرار غیب به دو بخش تقسیم می شود: قسمتی مخصوص ذات خدا است و هیچکس جز او نمی داند، و قسمتی که آن را به انبیاء و اولیاء خود می آموزد، چنانکه در نهج البلاغه در ذیل همان خطبه که در بالا اشاره شد، می فرماید: علم غیب تنها علم به زمان وقوع قیامت است، و آنچه خداوند در این آیه برشمرده (آیه آخر سوره لقمان) که می فرماید: آگاهی از زمان قیامت مخصوص خدا است، و او است که باران را نازل می کند (هیچکس از کم و کیف و جزئیات آن با خبر نیست هر چند اصل وقوع آن با ظن و گمان قابل پیش بینی باشد) و آنچه در رحم مادران است می داند (نه تنها از جنسیت آنها با خبر است بلکه از تمام استعدادها و ویژگیهائی که در جسم و جان آنها می باشد خبر دارد) هیچکس نمی داند که فردا چه می کند و در چه سرزمینی می میرد (منظور علم تفصیلی به این امور است). سپس در ذیل این سخن می افزاید: «خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار داده آگاه است، آیا پسر است یا دختر؟ زشت است یا زیبا؟ سخاوتمند است یا بخیل؟ سعادتمند است یا شقی، چه کسی آتشگیره دوزخ است، و چه کسی در بهشت همنشین پیامبران؟! این علم غیبی است که غیر از خدا کسی نمی داند ولی غیر از آن علومی است که خداوند به پیامبرش تعلیم داده، و او به من آموخته است و برایم دعا نموده است که سینه ام حافظ آن باشد و درونم را از آن مالامال سازد». به این ترتیب آنچه مخصوص ذات پاک خدا است علم به تمام خصوصیات و تفصیلات و شرح مربوط به تمام خصوصیات روحی و جسمی جنینها است. عین همین سخن را درباره نزول باران و زمان و مکان مرگ و اعمال انسانها می توان بیان کرد که جزئیات این امور را تنها خدا می داند و بس.  چهارمین طریق جمع میان این آیات تفاوت گذاری در میان «علم فعلی» و «علم شأنی و استعدادی» است، و چیزی از دیدگان علم نامحدود او پوشیده و پنهان نمی باشد، ولی انبیا و اولیاء ممکن است بالفعل بسیاری از اسرار غیب را ندانند، اما در هر مورد اراده کنند خداوند به آنها تعلیم می دهد (البته این اراده نیز با اذن و رضای خدا انجام می گیرد – دقت کنید). این مطلب به آن می ماند که تمام اسرار نظامی یک کشور در کتاب بزرگی ثبت شده باشد و این کتابها تنها در اختیار یک یا چند نفر از کارگزاران نظامی باشد که با اجازه فرمانده کل قوا بتوانند آن را باز کنند و از آن آگاه شوند، در اینجا فرمانده اصلی همه را می داند اما دیگران هر زمان بخواهند می توانند به آن کتاب اسرار آمیز مراجعه کنند (البته فرض بر این است که با اذن و اجازه او می توانند آن کتاب را مطالعه و بررسی نمایند). شاهد این سخن روایاتی است که مرحوم کلینی در کتاب کافی در فصلی که تحت عنوان «ان الائمه اذا شاوا ان یعلموا علموا»، «امامان هر گاه اراده کنند چیزی را بدانند آگاه خواهند شد» جمع آوری کرده است.

از مجموع آنچه گفتیم چنین نتیجه گرفته می شود که بدون شک انبیاء و اولیاء آگاهی از علم غیب دارند، و طرق جمع بین آیات مربوط به علم غیب را می توان در چهار طریق خلاصه کرد:

1. علم ذاتی و مستقل مخصوص خدا است و علم انبیاء و اولیاء تبعی و وابسته به علم خدا می باشد.

2. علم تفصیلی از آن خدا است، و علم اجمالی از آن اولیاء و انبیاء است.

3. علم به لوح محفوظ مخصوص خدا است و علم به لوح محو و اثبات از آن انبیاء و اولیاء است.

4. علم فعلی مخصوص خدا است و علم بالقوه از آن انبیاء و اولیاء است.


Sources :

  1. سیدمحمد ضیاء آبادی - تفسیر سوره ابراهیم (ع) – از صفحه 223 تا 243

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/402540