در منابع اسلامی، شرایط سنگینی برای قاضی ذکر شده است، شرایطی که شاید در هیچ مکتب و مذهبی دیده نمی شود، هر چند در تعداد این شرایط در میان علمای اسلام و فقهای شیعه و اهل سنت گفتگو است. آنچه در میان فقهای ما مورد اتفاق است و به تعبیر صاحب جواهر – رضوان الله تعالی علیه- «لاخلاف اجده فی شیء منها»، «هیچ اختلافی در هیچیک از این شروط نمی بینیم»، و مرحوم شهید ثانی آنها را مورد اتفاق می شمرد، هفت شرط است:
1- بلوغ، بنابراین قضاوت و داوری کودک نابالغ هرچند علم و آگاهی و تقوا را در حد بالا داشته باشد مقبول نیست، چرا که افراد غیرنابالغ هیچ گونه مسئولیت الهی ندارند، و از محدود قوانین و دستورات شرع خارجند به همین دلیل هرگز نمی توان به قضاوت آنها اعتماد کرد.
2- کمال عقل، بنابراین نه مجنون و نه افرادی که ناقص العقل و دارای عدم تعادل روحی هستند نمی توانند بر مسند قضا بنشینند و دلیل آن هم ناگفته پیداست.
3- اسلام و ایمان، بنابراین کسی که از زمره مسلمین بیرون است و به مبانی مکتب اهل بیت علیهم السلام اعتقاد ندارد داوری او پذیرفته نیست، دلیل آن نیز روشن است.
4- عدالت، یعنی مرحله بالایی از تقوا که او را از انجام گناهان کبیره و اصرار بر صغائر باز دارد، و به یقین از کسی که دارای چنین مرتبه ای از تقوا نمی باشد نمی توان انتظار، قضاوت صحیحی داشت.
5- علم و آگاهی به قوانین الهی، در مورد حقوق مردم، و حدود و دیات و قصاص و معاملات، و همچنین آیین دادرسی اسلامی، آیا کسی که فاقد چنین شرطی است (اجتهاد مطلق و یا حداقل تجزی) و یا اینکه «غیر مجتهد آگاه به تمام مسائل حقوقی و آیین دادرسی اسلامی است» حکمش نافذ می باشد؟ در میان دانشمندان و فقها گفتگو است، هر چند مشهور میان فقها اعتبار اجتهاد است، حتی بعضی اعلمیت نسبت به تمام علمای شهر را شرط کرده اند ولی این قول ضعیف است. اما به هر حال اگر دسترسی به «مجتهدان مطلق» به اندازه کافی نباشد چاره ای جز استفاده کردن از کسانی که مجتهد نیستند ولی آگاه به تمام مسائل از طریق تقلید می باشند نیست.
6- طهارت مولد و به تعبیر دیگر حلال زاده بودن، چرا که فرزند نامشروع هر چند خودش گناهی نکرده ولی در جامعه اسلامی نمی تواند مقبولیت پیدا کند، و حکم او نافذ گردد، و بی شک قاضی باید مورد قبول و نافذالکلمه باشد. افزون بر این، در چنین کسی زمینه های گناه و انحراف بیشتر است هر چند مجبور به گناه و انحراف نیست.
7- ذکوریت، در میان علمای اسلام مشهور و معروف این است که قاضی باید مرد باشد، هر چند از فقهای اهل سنت مانند ابوحنیفه در این حکم تردید یا مخالفت کرده است. روشن است که غلبه عواطف و احساسات در زنان اجازه نمی دهد که کار خشنی همچون مساله قضا و داوری را بر عهده بگیرند. به علاوه این موضوع مورد اجماع و اتفاق علمای شیعه است. در اینجا سه شرط دیگر وجود دارد که در میان علما و دانشمندان محل گفتگو است.
8- حریت (بنابراین برده نمی تواند قاضی بوده باشد) ولی بسیاری این شرط را نپذیرفته اند
9- بینا بودن
10- شنوا بودن
در واقع هیچ دلیلی بر این شرایط سه گانه اخیر وجود ندارد بنابراین در صلاحیت برای قضاوت در میان برده و آزاد تفاوتی وجود ندارد (و خوشبختانه موضوع بردگی در زمان ما به کلی منتفی است) و در مورد بینایی و شنوایی اگر قضاوت در موضوعاتی باشد که نیاز به دیدن یا شنیدن نداشته باشد مثلا قاضی نابیناست ولی از طریق گوش می تواند همه چیز را بشنود و دقیقا قضاوت کند یا ناشنوا است اما می تواند از طریق چشم ببیند و پرونده را بخواند و قضاوت صحیح کند، در اینجا مانعی از داوری او وجود ندارد هرچند غالبا یک شخص نابینا و یا ناشنوا، توانایی داوری در همه چیز را ندارد، بنابراین رعایت این دو به عنوان مقدمه واجب غالبا لازم است. آنچه در بالا گفته شد درباره لزوم صفات هفتگانه فوق و عدم لزوم صفات سه گانه اخیر در واقع به صورت اشاره بود و شرح مبسوط آن را باید در کتب فقه استدلالی مطالعه کرد.
شرایط کمال
علاوه بر شرایط دهگانه فوق در بحث گذشته نیز گفته شد شرایط و صفات دیگری در روایات اسلامی برای قاضی معتبر شمرده شده که آنها را باید شرایط کمال دانست که در عهدنامه مالک اشتر به قسمت مهمی از آن (آمیخته با شرایط واجب) اشاره شده است و آن عبارت است:
1- افضلیت، نسبت به تمام مردم (یا تمام اهل شهر) «ثم اختر للحکم بین الناس افضل رعیتک فی نفسک».
2- پرحوصله بودن (ممن لاتضیق به الامور)
3- سعه صدر (ولا تمحکه الحصوم)
4- عدم لجاجت (ولایتمادی فی الزله)
5- تسلیم در برابر حق بودن (ولا یحصرمن الفیی الی الحق اذا عرفه)
6- طمع نداشتن (ولا تشرف نفسه علی طمع)
7- قناعت به بررسی سطحی نکردن (ولایکتفی بادنی فهم دون اقصاه)
8- در شبهات از همه محتاطتر باشد (و اوقفهم فی الشبهات)
9- در تمسک به دلیل پافشاری کند (واخذهم بالحجج)
10- از تکرار مراجعات شکایت کنندگان ملول و خسته نشود (واقلهم تبرما بمراجعه الخصم)
11- در کشف حقایق از همه شکیباتر باشد (واصبرهم علی تکشف الامور)
12- به هنگام آشکار شدن حق قاطعیت به خرج دهد (واصرمهم عند اتضاح الحکم)
13- ستایش متملقان او را فریب ندهد و تمجید مداحان او را مایل به مدح کننده نسازد (ممن لا یزدهیه اطراء ولا یستمیله اغراء)
14- قاضی باید مکفی الموونه از بیت المال باشد و آنقدر به او داده شود که نیاز به این و آن پیدا نکند و چشمش به دست مردم نباشد (وافسح له فی البدل ما یزیل علته وتقل معه حاجته الی الناس)
افزون بر اینها، دستورات دیگری نیز در روایات اسلامی به قاضی داده شده است که آنها را نیز از یک نظر می توان جزو شرایط کمال شمرد از جمله اینکه: دعوت مردم را به میهمانی نپذیرد، هدایا را قبول نکند، برای خریدن جنس شخصا به بازار نرود، هیچ یک از طرفین دعوی را به مهمانی خویش دعوت نکند، و پرهیز از تمام اموری که بیم آن می رود از آن طریق، مردم در او نفوذ کنند و محور فکر او را تغییر داده و متوجه خود سازند، و آگاهانه یا به طور ناآگاه برخلاف حق داوری کند.
قرآن و صفات قاضی
در قرآن مجید هر چند این صفات و شرایط به طور مبسوط و جدای از یکدیگر نیامده است، ولی تعبیراتی در قرآن دیده می شود که عمده صفات و شرایطی که در بالا آمده در آن جمع است.
1- در یکجا قرآن مجید پیروی از هوا وهوس را مانع از حکم به عدالت می شمرد و آن را مایه انحراف از حق می داند و می فرماید: «یا ایها الذین امنوا کونوا قوامین باقسط شهداء لله ولو علی انفسکم او الوالدین والاقربین لن یکن غینا او فقیرا فالله اولی بهما تتبعوا الهوی ان تعدلوا»، «ای کسانی که ایمان آورده اید! قیام به عدالت کنید و برای خدا شهادت دهید، هر چند به زیان خودتان یا پدر و مادر و نزدیکان شما بوده باشد، چرا که اگر آنها غنی یا فقیر باشند خدا سزاوارتر است که از آنان حمایت کند، بنابراین از هوی وهوس پیروی نکنید مبادا از حق منحرف شوید» (نساء/135)
2- همین معنی به شکل دیگری در داستان حکومت و قضاوت داود آمده است، خطاب به او می فرماید: «یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق ولا تتعبع الهوی فیضلک عن سبیل الله»، «ای داود! ما تو را جانشین و نماینده خود در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به حق داوری نما، و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف و گمراه می سازد» (ص/26). به این ترتیب قرآن، پرهیز از امم المفاسد را که پیروی از هوای نفس است، یکی از شروط اصلی داوری و گواهی به حق شمرده، و نقطه مقابل آن، سطح بالایی از تقواست که مانع از هرگونه انحراف از مسیر عدالت و حق گردد، تا آنجا که حتی نیرومندی عواطف انسانی که مولوده پیوند و رابطه پدری و فرزندی یا رابطه برادری است، نتوانند آن را در هم بشکند.
3- در جای دیگر حکم و داوری به ماانزل الله را شرط ایمان و عدالت می شمرد. و به پیامبر اسلام (ص) تاکید می کند که داوریش مطابق چیزی باشد که خدا به او تعلیم کرده و ارائه فرموده است (انا انزلنا الیک الکتاب بالحق لتحکم بین الناس بما اراک الله) (نساء/105). روشن است حکم به «ما انزل الله» در صورتی ممکن خواهد بود که آگاهی کافی نیست به احکام الهی حاصل شود.
4- در جای دیگر به پیامبر (ص) هشدار می دهد (تا دیگران حساب خود را بکنند) و می گوید: مبادا تمایلات شخصی و وسوسه های خودخواهانه مردم مانع از اجرای عدالت گردد: «و ان احکم بینهم بما انزل الله ولا تتبع اهوائهم واحذرهم ان یفتنوک عن بعض ما انزل الله الیک»، «و در میان آنها مطابق آنچه خداوند نازل کرده داوری نما و از هوسهای آنها پیروی مکن و برحذر باش که تو را از بعضی از احکام که خدا بر تو نازل کرده است منحرف نسازند» (مائده/49).
5- و نیز هشدار می دهد همان گونه که دوستی ها نباید مانع اجرای عدالت گردد، دشمنی ها و خصومتها نیز نباید موجب این انحراف شود، باید همیشه حکم و شهادت مطابق حق و عدالت باشد، چه درباره دوست و چه درباره دشمن. در آیه 8 سوره مائده می خوانیم: «ولایجرمنک شئان قوم علی ان لا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی»، «دشمنی با جمعیتی شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند، عدالت کنید که به پرهیزکاری نزدیکتر است»
نتیجه:
از آیات بالا و آنچه در روایات اسلامی در فتاوای فقهای بزرگ درباره صفات لازم برای قضاوت و شهادت و همچنین صفات کمال قاضی آمده است، به خوبی می توان نتیجه گرفت که اسلام بیشترین سرمایه گذاری را در این قسمت کرده و با دقت زیاد مساله عدالت قضائی را دنبال نموده است و پیروان مکتب خود را به پایبند بودن به مساله عدالت قضائی چنان ملزم ساخته که کمترین انحراف از حق و عدالت را برای قاضی مجاز نشمرده است و حتی به مسائلی که ممکن است با چند واسطه در فکر قاضی اثر بگذارد و او را از حق و عدالت منحرف سازد توجه نموده و نسبت به آن هشدار داده است. هرگاه آنچه درباره آداب القضا (آداب قضاوت) آمده است بر این شرایط بیفزاییم اهتمام فوق العاده اسلام نسبت به این امر روشنتر می شود به گونه ای که شعارهای عدالتخواهی مکاتب دیگر در برابر آن کمرنگ می گردد.