در نظام معرفت شناسی توماس، عقل یکی از قوای سه گانه ی نفس انسان است. این قوه عالی ترین قوا بین این سه قوه است. توماس به عنوان یک فیلسوف مشائی با قائل شدن به تمایز ذاتی بین قوای نفس و سخن گفتن از سه نفس نباتی، حیوانی و ناطقه، در مقابل فیلسوفان نوافلاطونی همچون اگوستینوس و تاحدی بوناونتورا قرار می گیرد که به تمایز واقعی بین قوای نفس قائل نبودند و همیشه از نفس به عنوان یک کل واحد یاد می کردند.
فرایند تعقل
موضوع عقلی کلی است و با کلیات است که عقل حکم می کند. عقل مفهوم کلی را از جزئیات انتزاع می کند. روند انتزاع آن به این صورت است که عقل شباهتهای ذاتی بین افراد بنیان کلی در خارج از ذهن هستند و با انتزاع مفهوم کلی ذهن آن را بر افراد حمل می کند. چون ذهن غیر مادی است و امکان ندارد که به طور مستقیم تحت تأثیر ماده قرار گیرد، در انتزاع کلی منفعل نیست، بلکه عمل می کند و فعال است. ذهن دو عمل کاملا متمایز انجام می دهد که توماس به تبع ارسطو آنها را عقل فعال و عقل منفعل یا ممکن می نامد. اما عقل انسان از لحاظ وجودی، مانند موجودات مادی از قوه به فعل می رود؛ یعنی نسبت به معقولات بالقوه است و آنها را در خود ندارد و پس از تجربه ی حسی است که نسبت به آنها فعلیت پیدا می کند. عقل منفعل یا ممکن نیز همیشه نسبت به صورتهای معقول بالقوه است.
برای صورت پذیرفتن عمل عقلی و انتزاع مفهوم کلی وجود یک فعل ضروری است. صور معقول در عالم خارج متحد با ماده هستند و صورت متحد با ماده امری معقول نیست. پس این صور باید از ماده منتزع شوند تا قابل ادراک عقلی باشند. به عبارت دیگر غیر مادی بودن شرط اصلی معقول بودن است. بدین ترتیب این صور باید معقول بالفعل گردند. در نظام مشائی فقط موجود بالفعل است که می تواند به موجود بالقوه اعطای فعلیت کند. به عبارت دیگر قوه عقلی می بایست فعلیتی داشته باشد که معقولات بالقوه را بالفعل کند. این قوه ی عقلانی بالفعل برای توماس همان عقل فعال است. عقل فعال تصاویر موضوعاتی را که حسها درک کرده اند منور می کند و در آنها تغییراتی به وجود می آورد. این اشراق عمل انتزاع را انجام می دهد و بدین وسیله عنصر بالقوه کلی را، که به طور ضمنی در این تصاویر وجود دارد، آشکار می نماید و در عقل منفعل به عنوان «نوع منطبع» (species impressa) تولید می کند. عقل منفعل به این تعینی که عقل فعال ایجاد کرده عکس العمل نشان می دهد و نتیجه ی آن «نوع ظاهر شده» (species expressa) یعنی همان مفهوم کلی است.
توماس با ابن سینا و ابن رشد، که یک عقل فعال برای نوع بشر در نظر گرفته بودند، مخالفت کرد و معتقد بود که این رأی از ارسطو نیست و در متون او نمی توان آن را یافت. به نظر توماس، چون اینها معتقد بودند که عقل یا نفس ناطقه ناقص و متحرک است و در نتیجه وجودش را بهره مند شده است، فعلیت ذاتی برای آن در نظر نمی گرفتند، پس باید عقلی کامل و نامتحرک وجود داشته باشد که فعلیت ذاتی آن باشد و قدرت تعقل را به عقل انسان ببخشد. این عقل جدای از عقل انسان است و عقل فعال نامیده می شود.
تنافی «واحدبودن عقل فعال» با «معرفت شخصی افراد»
توماس در مقابل این برداشت از این برهان این طور استدلال می کند که اگر حتی وجود عقل فعال مفارق را قبول کنیم، می بایست بپذیریم که در نفس انسان قدرتی وجود دارد که بهره مند از این عقل فعال است و می تواند صورتهای حسی را معقول کند. اصولا هرگاه موجودات یا اصول جهان شمول عملی را انجام می دهند، موجودات جزئی فعال تابع آنها هستند، ولی در عین حال اعمال خاص هر موجود را رهبری می کنند. اگر نسبت میان اجرام سماوی با اجرام سافل در نظر گرفته شود مشاهده می کنیم که قابلیت فعال اجرام آسمانی که در تمام عالم گسترش می یابد و این امر مانع از آن نیست که اجرام سافل قابلیتهای خاص خود را داشته باشند و اعمال متعینی را انجام دهند. این امر را می توان نزد حیوانات کامل مشاهده کرد. اگر به تولید مثل حیواناتی که در فساد و گندیدگی به وجود می آیند توجه شود، مشاهده می شود که عمل اجرام سماوی آنها را تولید می کند، یعنی تولید مثل آنها کاملا بر اثر فعل اجرام سماوی است؛ ولی در تولید مثل حیوانات کامل علاوه بر عمل اجرام سماوی، قابلیت خاصی نیز که در اسپرم وجود دارد ضرورت است.
یعنی در عین تأثیر اجرام سماوی خود حیوان نیز فعلیت خاص خود را دارد. بین موجودات تحت القمر عالی ترین عمل معرفت عقلی است. از آنچه گفته شد نتیجه می شود که حتی پس از در نظر گرفتن اصلی جهان شمول برای تمام اعمال عقلی، مانند قابلیت اشراق دهنده ی خداوند، می بایست در هر انسان اصل فعالی را نیز در نظر گرفت که به فرد معرفت عقلی بالفعل اعطا می کند که همان عقل فعال است و چون معرفت عقلی هر شخصی ضرورت یک اصل فعال عمل را دربرمی گیرد، پس هرکس دارای عقل فعال شخصی خود است و کثرتی از عقول فعال وجود دارد. در نتیجه بی معنی خواهد بود که عقل فعال واحد را برای همه ی افراد در نظر بگیریم.
تنافی «واحدبودن عقل فعال» با اختلاف نظر و مسئولیت اخلاقی افراد
علاوه بر این، با قبول نظر ابن سینا و ابن رشد مبنی بر واحد بودن عقل فعال برای تمام افراد بشر، نمی توان تفاوت رأی و نظر را بین افراد بشر توضیح داد. در عین اینکه بیان مفاهیم و اعتقادات مختلف نیز غیر ممکن خواهد بود. او در رساله ی در باب وحدت عقل در رد ابن رشدیان مدعی شد که با قبول نظریه ی ابن رشد دیگر نمی توان گفت که «من فکر می کنم» یا «او فکر می کند». همچنین اگر این نظریه صحیح باشد در نظر گرفتن مسئولیت اخلاقی برای افعال آزاد بی معنی خواهد بود.
البته توماس معتقد بود که قوه ی معرفتی تمام جواهر عقلی تحت تأثیر اشراق الهی است. در عقل الهی به عنوان اصل نخستین، نور واحد و محض است، ولی هر چه مخلوقات عاقل از آن دور می شوند این نور بیشتر تقسیم و پخش می شود. این عمل مانند شعاعهای نور است که از یک مرکز نورانی پخش شده است. خداوند همه چیز را به واسطه ی فعل وجودیش می شناسد. شناخت جواهر عقلی متعالی به واسطه ی کثرتی از صور است، ولی آنها از تعداد محدودی از این صور استفاده می کنند. این جواهر صور بسیار کلی را ادراک می کنند و چون قدرت شناخت بسیار مؤثری دارند، در این صور کلی به کثرت موضوعاتی جزئی معرفت می یابند. در جواهر عقلی سافل، صور کلیت کمتری دارند و چون از اصل و منشأ ابتدایی شناخت دور هستند، نمی توانند با این صور موضوعات جزئی را با همان تشخص ادراک کنند. پس اگر جواهر عقلی سافل صور کلی فرشتگان را داشتند و با نوری ضعیف اشراق شده بودند، قادر به درک تشخص کثرت موجودات جزئی در این صور نمی شدند و دارای معرفتی مبهم و تاریک بودند. یا باید آنها را با معرفت مبهم و تاریک واگذاشت و یا اینکه آنها را با بدن متحد کرد تا موجودات محسوس را درک کنند. پس به خاطر کسب سعادت جوهر عقلی سافل بابدن متحد شده است.
رد حافظه ی شخصی عقل با قبول عقل فعال واحد
به نظر توماس عقل صاحب حافظه است و ابن سینا با در نظر گرفتن یک عقل فعال برای تمام انسانها حافظه ی شخصی عقل را نپذیرفت. در این رأی هرگاه عقلی بخواهد دوباره به آن فکر کند باید به سوی عقل فعال، جایی که صور معقول بالفعل حضور دارند، بنگرد. داشتن علم تکرار این عمل است که نوعی عادت و مهارت ایجاد می کند. توماس بر این عقیده بود که ابن سینا عقل را از حافظه تهی گردانده است. هرچه را که کسی دریافت می کند بر حسب وجه وجودی است که دارد. عقل بنا به ذاتش برتر از ماده ی جسمانی است و ثبات بیشتری از آن دارد و تغییرناپذیرتر است. مشاهده می شود که در عالم طبیعت ماده ی جسمانی صوری که دریافت می کند طی زمانی خاص نگه می دارد. به همین منوال، پس اگر عقل صور معقولی را دریافت یا ادراک کند، باید آنها را حفظ نماید. پس اگر حافظه، حفظ کردن صور معقول باشد، عقل دارای حافظه است و حافظه یک قوه ی متمایز از عقل نیست. موضوع حافظه مفاهیم کلی است، در حالی که حافظه ی زمانی چون با ماده و جزئی سر و کار دارد مربوط به قوه ی حسی است.
توماس ادراک عقلی یا قوه ی فهم (intellectus) را از عقل (ratio) جدا می کند. البته تأکید نیز دارد که این دو واقعا متمایز از یکدیگر نیستند. تفکر (intellectio)، ادراک صرف حقیقت معقول است، در حالی که تعقل حرکت فکری است. به این معنی که فکر از یک موضوع معرفتی به موضوع معرفتی دیگر برای کسب حقیقت معقول می رود. نسبت تعقل به ادراک مانند نسبت حرکت به سکون یا اکتساب به تملک است. حرکت از یک سکون آغاز می شود و به سکون دیگری خاتمه می یابد. تعقل از مفاهیم نخستینی که فهم (intellectus) ادراک کرده شروع می کند. این مفاهیم در حکم اصول اولیه ی تعقل هستند. مفاهیم پایانی نیز تحت تأثیر اصول اولیه اند و نشانی از آنها دارند. عقل به این اصول اولیه برای مقابل کردن نتایج با آنها، برمی گردد.
بنابراین ادراک و تفکر هم در ابتدا صورت می گیرد و هم در انتها. توماس تأکید داشت که هر دوی این اعمال را یک قوه انجام می دهد. در حالی که برای انسانها ضروری است که برای کسب معرفت به حقیقت معقول از یک موضوع معرفت به موضوع دیگر بروند، ملائک به عنوان عقولی که به طور کامل معرفت به حقیقت معقول را، تا آنجایی که درجه ی تکاملشان به آنها اجازه می دهد، صاحب هستند، این معرفت را با یک فعل صرف درک می کنند و با تعقل و استدلال عقلی به ادراک موضوع معقول نمی رسند؛ زیرا آنها عقول یا فاهمه های حقیقی (intelligentiae) هستند. اصولا ویژگی خاص عقل انسان نسبت به عقول دیگر کسب معرفت براساس تعقل است.
عمل عقل انسان انتزاع است نه کشف
موضوع خاص عقل انسان ماهیت (quidditas) موجودات است، یعنی ذات یک موجود در یک ماده ی جسمانی جزئی. انسان به دنبال درک چیستی موجودات است، نه، چنانکه نوافلاطونیان مسیحی همچون اوگوستینوس و بوناونتورا مدعی بودند، کشف مثال آنها در خداوند. بدین ترتیب عمل عقل انسان کشف نیست، بلکه انتزاع است. انتزاع چیستی موجودات، انتزاع مفاهیم عام و کلی از موجودات و تعقل در باب آنها. موضوع خاص معرفت فرشتگان صورت است. صورتی که جدای از هر ماده ای وجود دارد. هنگامی که ملائک موضوعات مادی را درک می کنند، آنها را به واسطه ی صور غیر مادی که در خودشان یا در خداست، می شناسند، نه به واسطه ی ارگانهای حسی. چون آنها فاقد این ارگانها هستند.