با توجه به فضای کلی، فلسفه اگوستینوس و اینکه تفکر او در درجه اول، حول و حوش مسئله رابطه نفس انسان با خداوند دور می زند انتظار نمی توان داشت که او به نحو مستقیم، مسائل مربوط به جهان مادی را مورد بحث و بررسی قرار دهد، ولی به هر طریق این موضوع با توجه به مسئله خلقت، همیشه برای فلاسفه ای چون او که تعهد کلامی و دینی داشته اند خاصه در مورد حدوث و قدم عالم مطرح بوده است. طبیعی می باشد که اگوستینوس درباره این نوع مسائل، کم و بیش در مسیر همان سنت قرار می گیرد که متکلمان مسیحی قبل از او به نحوی خطوط اصلی آن را ترسیم کرده بودند. در گفته های او، عناصر و اجزاء زیادی را می توان یافت که قرابت موضع او را با اسلافش نشان می دهد.
به نظر او، جهان حادث و مسبوق به عدم (Ex nihilo) است، هرچیز از خداوند وجود یافته و به طور تام، تابع فعل و مشیت اوست. این نوع انتقاد به عینه در میان فلاسفه غیر مسیحی، اعم از رواقی و مشائی و غیره... مورد قبول نبوده است. حتی نوافلاطونیان نیز قابل به یک ماده بدون صورت بوده اند که می بایستی آن را غیر مخلوق دانست ولی اگوستینوس برای اینکه از لحاظ دیگر، رابطه فکری خود را با آنها حفظ کند نظر می دهد که ماده، بی صورت اولیه، چیزی جز همان عدم نمی تواند باشد. ولی این نظر به تنهایی قادر نیست تمام مسائل متداول حدوث و قدم را حل کند و ما در مورد خلقت، هرگاه از نظرگاه تعبدی و اعتقادی خود فراتر می رویم در پیدا کردن موضع صحیح عقلی و فلسفی، دچار اشکال می شویم.
چگونه ممکن است چیزی دفعتا حادث شده باشد؟ اگر خلقت نتیجه فعل خداوندی است، پس مسئله ترجیح بلامرجح را چگونه باید توجیه کرد؟ به نظر اگوستینوس، کل مشکلات درباره مسئله خلقت از تصوری ناشی می شود که ما در مورد زمان داریم و او برای اینکه جواب فلسفی متقنی در رد نظر منکران خلقت پیدا کند در آخر دفتر یازدهم کتاب اعترافات بحث نسبتا مفصلی را درباره تصور «زمان» عنوان می کند که یادآوری آن در این قسمت، خالی از فایده به نظر نمی رسد. او اول، موضع مخالفان خود و منکران خلقت را شرح می دهد و می گوید که به نظر آنها، قرار گرفتن اراده (فعل) خداوند در زمان خاص و معین برای خلق عالم، معنی و جهت نمی تواند داشته باشد؛ چرا که اراده (فعل) خداوند مخلوق نیست بلکه مقدم بر هر نوع خلق است و هیچ خلقتی بدون وجود قبلی اراده (فعل) خلاق نمی تواند وجود داشته باشد، پس از آنجا که اراده (فعل) خداوند متعلق به ذات اوست، چطور می توان پذیرفت که در ذات خداوند، چیز جدیدی پدید آمده باشد و اگر این طور است، او را دیگر نمی توان سرمدی دانست.
خلقت، دلالت بر «زمانیت» می کند و این با سرمدیت خداوند، منافات دارد. اگوستینوس سعی دارد به اشکال جواب دهد و در مجموعه متونی که در این قسمت درباره زمان نوشته، سعی او به نحوی در جهت نفی زمان به عنوان واقعیت ذاتی است. یعنی در واقع او زمان را هم مخلوق می داند؛ اگر بتوان گفت به نظر او «زمان» همزمان خلقت است. به هر طریق، مجموعه متونی که در این زمینه از اگوستینوس در کتاب اعترافات دیده می شود با اینکه جنبه های متفاوتی را نشان می دهد، ولی نظر او ثابت می ماند. اولا، لحن او همیشه جنبه مناجات دارد و در ثانی با اینکه او در تحلیل مطالب، گاه از لحاظ نوعی علم النفس صحبت می کند و گاه به استدلال فلسفی متوسل می شود، ولی به هر طریق در کل، نظر اصلی او، اثبات حدوث عالم از رهگذر نفی ذانیت ما تقدم زمان است. چند متن از خود او در اینجا آورده می شود، او خطاب به خداوند می نویسد: سالها در نزد تو، فقط یک روز است و آن روز، مندرج در هفته نیست؛ آن روز همین امروز است. و امروز تو، جای خود را به فردا نمی دهد و جای دیروز را نمی گیرد. امروز تو، همان سرمدیت است.
او برای اینکه قبل از خلقت زمان نبوده است، می نویسد: «تو، تمام ازمنه را خلق کرده ای و خود ما قبل تمام آن هستی، هیچ زمانی نبوده است که زمان نبوده باشد.» در این باره تأمل بیشتری می کند و باز در ذهن او، مسئله زمان به صورت مشکلی درمی آید و می نویسد: «گذشته» دیگر نیست و «آینده» هنوز نیامده است و «حال» اگر همیشه «حال» بود و به «گذشته» نمی پیوست، دیگر زمان نمی بود؛ بلکه همان سرمدیت بود. پس اگر برای اینکه «حال» زمان باشد، باید همیشه به «گذشته» بپیوندد. چگونه می توان گفت برای اینکه چیزی هست شود، باید دیگر هستی نداشته باشد؛ آیا در حقیقت برای اینکه زمان، هستی یابد، باید به سوی نیستی سوق پیدا کند؟
نفی جنبۀ آفاقی زمان
اگوستینوس چند صفحه بعد، از لحاظ قوای نفسانی و از طریق تمثیل، مطالبی به نظرش می رسد و این طور می نویسد: شاید بتوان گفت سه نوع زمان وجود دارد: «حال گذشته» و «حال حال» و «حال آینده»؛ و این سه نحوه ی «حال» فقط در ذهن وجود دارد، نه جای دیگر. «حال گذشته» همان حافظه (Mémoire) است و «حال حال» همان دقت و مراقبه ی (Attention) بالفعل؛ «حال آینده» انتظار (Attente) است. اگر منظور این باشد، حرفی ندارم و می توانم هر سه زمان را قبول کنم... البته به شرطی که تصور نکنند آینده اکنون هست و گذشته نیز هنوز هست. منظور اگوستینوس، نفی عینیت زمان است و به نظر او، هیچ واقعیت خارجی برای آن نمی توان قائل شد و با هیچ مقیاس خارجی نمی توان به معنای واقعی کلمه، آن را سنجید. او به نحو کامل، منکر جنبه ی آفاقی زمان است و می نویسد: «از دانشمندی شنیدم که می گفت: زمان حرکت خورشید و ماه و ستارگان است. من این نظر را ندارم؛ زیرا در این صورت، چرا حرکت اجسام دیگر، زمان نباشد؟»
اگوستینوس زمان را به عنوان حرکت اجسام و مقیاس حرکت آنها نمی پذیرد، زیرا که به نظر او، زمان چگونه می تواند هم مقیاس حرکت و هم مقیاس سکون باشد؟ او نهایتا صرفا از لحاظ انفسی به زمان توجه دارد و آن را فقط از نظر ذهنی و درونی قابل بررسی می داند. فقط در ذهن و تاحدودی در حالات درونی و نفسانی است که احتمالا می توان مقیاسی برای زمان پیدا کرد؛ به نظر او، از این لحاظ ما با «خاطره» «دقت» و «انتظار» روبرو هستیم. «گذشته» دیگر وجود ندارد ولی خاطره آن هنوز در ذهن ماست. «آینده» هنوز وجود ندارد ولی از طریق انتظار، آن نیز در ذهن ماست «حال» هم که امتداد و گسترش واقعی ندارد، بلکه همیشه نقطه ای فرار است، با این حال، دقت در نزد ما استمرار دارد.
مقیاس زمان در واقع از طریق خاطره و انتظار به زمان حال کشانده می شود و زمان حال هم فقط به صورت دقت و مراقبه فهمیده می شود، پس در واقع، گذشته و آینده را نمی توان واقعا طویل المدت و یا کوتاه مدت دانست و آنها را به نحو واقعی سنجید بلکه فقط می توان گفت که خاطره گذشته و یا انتظار آینده، طولانی یا کوتاه است، باز در این صورت هم، ما نفس زمان را نسنجیده ایم بلکه فقط خاطره و انتظار را کوتاه و یا بلند دانسته ایم. البته ضمنا نیز باید دانست با اینکه اگوستینوس هر نوع جوهریت را از زمان نفی می کند و سنجش آن را صرفا ذهنی و درونی و در واقع فاقد هر نوع عینیت می داند، با این حال تحلیلهای او فقط جنبه روان شناختی ندارد و در واقع هدف اصلی او، اثبات خلقت و رفع هر نوع شبهه است که مخالفان با توسل به مفهوم زمان می خواهند ایجاد کنند. کلا به نحو یکسان موضع روان شناختی اگوستینوس همیشه در جهت استحکام موضع کلامی و دینی او می باشد نه چیز دیگر.
آنچه او از لحاظ فکر خود درباره زمان و خلقت می گوید باید به هر طریق با بیان کتاب مقدس مورد اعتماد، تطبیق داده شود و در واقع مسئله اصلی، فهم عقلانی آن چیزی است که به نحو تعبدی مورد قبول بوده است. توضیح اینکه از بعضی قسمتهای سفر تکوین (Genèse) و عهد عتیق (Ancien Testament) این طور استنباط می شود که همه چیز، یک دفعه خلق نشده و نوعی تدریج در تکون وجود دارد، ولی از کتاب جامعه (Ecclesiastique) همان عهد عتیق بر عکس اینطور برمی آید که همه چیز دفعه خلق شده است. اگوستینوس سعی دارد مشکل را حل کند، یعنی او الزاما باید به تفسیر کتاب عهد عتیق بپردازد و به همین دلیل، او قائل به بذرای عقلی (Raisons Seminates) می شود.
این نظریه و یا در هر صورت مشابه آن در فلسفه افلوطین هم وجود دارد ولی اگوستینوس از آن جهت اعتقادات دینی خود، استفاده کرده است. این بذرها در واقع به عنوان امور بالقوه ی نامرئی می باشد که خداوند خلق کرده است و البته صرفا جنبه ی استعدادی دارند و عملا فقط به ممکنات اطلاق می شوند و تحقق آنها منوط و وابسته به محیط مساعدی است که در آن قرار می گیرند. اگوستینوس در واقع بدین طریق نه فقط مسئله تطبیق خلقت را با نحوه ای که در کتاب بیان شده، می خواهد حل کند، بلکه مسئله مشیت خداوند و همچنین مسئله اختیار و آزادی انسان را نیز می خواهد توجیه نماید. چرا که اولا قبول هر نوع خلقت، مستلزم قبول مشیت است که باید وضع و موقعیت انسان و نحوه کار او معلوم گردد. باید به نحوی نشان داد که انسان، اشرف مخلوقات بوده و در کل کائنات از مقام والایی برخوردار می باشد، زیرا خداوند او را با اراده مختار، خلق کرده است و همین مطلب را باید روشن ساخت. انسان از جسم و نفس تشکیل شده و نفس او که عامل حرکت در جسم اوست، خود مجرد و غیر مادی است. در اثر گناه اولیه گویی نفس انسان بر سر دوراهی قرار گرفته است و از این لحاظ، گناه اولیه فقط منفی نیست و با اینکه البته از لحاظی عین نقص به حساب می آید ولی از لحاظ دیگر، وسیله و عامل ارتقا و استکمال احتمالی انسان نیز می تواند باشد و از همین جا، چهره اخلاقی انسان و راهی که او بدین منظور در پیش دارد قابل ترسیم و تشخیص قرار می گیرد.