اومانیزم در شمال اروپا نیز رواج یافت و مهمترین نمایندگان آن اراسموس روتردامی و توماس مور انگلیسی بودند. عده ای از مورخان رنسانس اومانیزم شمال اروپا را مستقل و پدیده ای شکل یافته از تغییرات اجتماعی خاص آن در نظر گرفتند. عده ای دیگر آن را کاملا تحت تأثیر اومانیزم ایتالیا دانسته اند. ملیت این مورخان درشکل گرفتن آرائشان در این باب بسیار برجسته است. از نظر نمی توان دور داشت که در اروپای شمالی به خصوص بلژیک و هلند امروزی در اواخر قرون وسطی تحولات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی رخ داد که اگر این تحولات یکی از علل اساسی شکل گیری اومانیزم در این منطقه نباشد، دست کم بستر مناسبی برای پذیرش اومانیزم ایجاد کرد. از طرفی دیگر تأثیر اومانیزم ایتالیایی بر اومانیزم شمال اروپا قابل ملاحظه می باشد.
در آلمان نیز جنبش اومانیستی حضور داشت. حضور ادبیات و تفکر غیر مسیحی قدیم در اومانیزم آلمانی از اومانیزم ایتالیایی کمتر است. آنان بیشتر علاقه به اصلاح و نواندیشی در مسیحیت داشتند. با اینکه به ادبیات یونانی و لاتینی علاقه مند بودند، ولی معمولا کوششهایشان به روشن تر کردن معنای متون مقدس می انجامید. البته بر این کوششها باید گرایشهای ناسیونالیستی شان را در بازیابی خصوصیات فرهنگی و ملی آلمانی در تاریخ اروپا اضافه کرد. به عبارت دیگر شاید بتوان گفت که اومانیستهای آلمانی ناخودآگاه، از نیروهایی بودند که به نوعی حضور پروتستانتیزم و طرد کلیسای رم را از لحاظ نظری آماده کردند.
سرشناس ترین امانیست این سرزمین رودولف آگریکولا (Rudolf Agricola) (1443-1385) بود. او را پدر اومانیزم آلمانی خوانده اند. او پس از تحصیلاتش در دانشگاههای لوون و کلن چند سالی در ایتالیا گذراند. در برنامه تعلیم و تربیت اومانیستیش بر مطالعات متون مقدس تأکید شده است.
تقریبا تمام اومانیستهای انگلیسی کشیش بودند و به سبب تحصیلاتشان در زبان و ادبیات لاتین کلاسیک به عنوان دبیر و منشی و دیپلمات نزد پادشاهان و مقامات کلیسا خدمت می کردند. جان کولت (John Colet) (1467-1519) چند سالی را در ایتالیا گذراند و در بازگشتش به انگلستان متون مقدس، به خصوص نامه های پولوس را تدریس کرد. در مطالعه و تدریس متون مقدس روشهای زبان شناختی و فقه اللغة را به کار برد و مطالعه مسیحیت را به انجیل به زبان یونانی معطوف کرد. با اینکه گرایشهای افلاطونی داشت، ولی از فلسفه به خصوص فلسفه مشائی احتراز می کرد. توماس مور (Thomas More) (1478-1535) شناخته شده ترین اومانیست انگلیسی عصر رنسانس است. مرگ تراژیک او به فرمان هنری هشتم در دفاع از کاتولیسیزم بر این معروفیت افزود. کتاب آرمانشهر (Utopia) او از معروفترین آثار اومانیستی این دوره می باشد که در آن جامعه ایدئال بر اساس آرمانهای انسانی تبیین شده است.
اراسموس؛ امیر اومانیزم
اما آن که او را پرنس یا امیر اومانیزم می خوانند دسیدریوس اراسموس (Desiderius Erasmus) (1466-1536) اهل روتردام، دارای بینشی جهان وطن است. او در دیر رهبانی استین (Steyn) تحصیل کرد و مانند بسیاری از اومانیستها از روحانیون کلیسای کاتولیک بود. او چند سالی را در پاریس به تحصیل پرداخت. بسیار مسافرت کرد و در انگلستان، بلژیک و سوئیس امروزی نیز اقامت گزید. وی دوست نزدیک توماس مور بود، ولی بر خلاف او هیچ گاه مسئولیت سیاسی نپذیرفت. تنها گاهی مشاور امیران و پادشاهان بود. در کلیسای کاتولیک نیز منصبی نداشت. در اواخر عمر به او مقام کاردینالی پیشنهاد شد، ولی نپذیرفت.
دیدگاه انسان گرایانه او به دین با دیدگاه سنتی کلیسای کاتولیک همراه نبود. او از اصول جزمی و آنچه خرافات می نامید دوری جست و در کتابهایش، به خصوص در کتاب در ستایش دیوانگی، آن اصول را نقد کرد و حتی به سخره گرفت. وی به دنبال درک روحانی از دین بود و آن را بر فهم بهتر کتاب انجیل قرار داد. از ترجمه وولگاتا انتقاد کرد و خود به چاپ متن یونانی این کتاب و ترجمه لاتینی آن همت گماشت. برای اصلاح کلیسای کاتولیک بسیار کوشش کرد، ولی هرگز با لوتر برای خروج از آن همگام نشد. او در انتقاد از جبر لوتری که بر مبنای نجات بر اساس لطف خدا و بدون هیچ عملی از طرف انسان شکل گرفته بود، از اختیار انسان دفاع کرد و جبر را مخالف عدالت الهی دانست. به نظر او خداوند به همه به طور یکسان امکان نجات می دهد و از قبل عده ای را برای نجات و عده ای دیگر را برای گناه انتخاب نکرده است. آگاهی انسان با تعلیم و تربیت صحیح بهبود می یابد و برای درک حقیقت آماده می شود. این تعلیم و تربیت اگرچه بر ادبیات شعر و اخلاق بنیان نهاده شده است، باید همراه با تقوا باشد تا راهگشای انسان گردد. آگاهی، انسان را برای دریافت ایمان آماده می سازد تا با آن به کسب حقیقت برسد. تندروی، خشونت و جزم گرایی لوتر باعث شد که اراسموس به مخالفت با او سخن بگوید. به نظر اراسموس دین باید بر اساس اخلاق و روحانی باشد و از هر گونه تندروی و خشونت بپرهیزد. او به تفکر مدرسی قرون وسطی و آیینهای عملی کلیسا روی خوش نشان نداد.
او از پیشگامان تساهل دینی در اروپا بود. از صلح در مقابل خشونت و تفرقه دفاع کرد. او از پاپ جولیوس دوم (Julius II) به سبب خشونت و جنگاوریش به شدت انتقاد کرد و به هیچ وجه جنگ را نپذیرفت. نه تنها بین مسیحیان، بلکه حتی در مقابل امپراطوری عثمانی نیز از جنگ دفاع نکرد و سلاح زبان، فضیلت دینی و پیروزی در مقابل خباث را که تنها دشمن دین است، خواستار شد. جنگ برای اراسموس به قدری پلید بود که آن را حتی برای گسترش ایمان، صلح و عدالت نیز نپذیرفت.
در سازمان روحانی کلیسای کاتولیک نیز گرایشهای اومانیستی رسوخ کرد، چنانکه حتی می توان از پاپهای اومانیست نیز سخن گفت. در قرن پانزدهم میلادی سه پاپ: پیوس دوم (Pius II)، سیکستوس چهارم (Sixtus IV) و لئوی دهم (Leo x) از برجستگی خاصی برخوردار بودند. اما بدنه کلیسا و پاپهای دیگر نظر چندان خوشی به اومانیستها، که به نویسندگان مشرک یونانی و رومی عشق می ورزیدند، نداشتند و در آنها خطر تضعیف حجیت خود را مشاهده می کردند.
با اینکه نهضت اصلاح دینی به سبب بنیادگری سخت و تأکید بر وضعیت گناهکار انسان و نجات او، هیچ معرفت غیر دینی را در این نجات دخیل نمی دانست و اعلام کرد که نجات فقط بر اساس ایمان و لطف خداوند است، اما برنامه تربیتی اومانیستی در شکل دادن بنیادهای کلامی گروههای اصلی پروتستان نقش برجسته ای داشت. چنانکه فیلیپ ملانکتون (Philip Melanchthon) و یوهان استروم (Iohann Strum) مطالعه زبانهای یونانی و ادبیات آن را در برنامه تربیتی لوتری قرار دادند. با فراگیری زبان یونانی دانشجویان می توانستند متن انجیل را مستقیما به این زبان بخوانند. البته ملانکتون به سبب علاقه به فلسفه مشائی فراگیری زبان لاتین را برای آشنایی با فلسفه اخلاق این نظام فلسفی نیز لازم می دانست. با وجود حضور برنامه تعلیم و تربیت اومانیستی در مدارس پروتستان، در مواضع انسان شناسی، این دو گروه گاهی در دو قطب مخالف یکدیگر قرار می گرفتند. تضاد دیدگاههای اومانیستی و پروتستان را می توان در اختلاف مارتین لوتر و اراسموس مشاهده کرد. ورود برنامه تربیت اومانیستی در نظام درسی ضد اصلاح دینی (Contre-reforme) یسوعیان، که در «برنامه مطالعاتی» (Ratio studiorum) در سال 1586 میلادی سازمان داده شده است، هم مشاهده می شود. اینان مطالعه سیسرون و دیگر رومیان را برای ورود به فلسفه مدرسی متأخر لازم می دانستند.