اسپینوزا (1677-1632) یکى از فیلسوفان عصر جدید اروپاست که از طرفى، تحت تأثیر فلسفه هاى قرون وسطا بوده و از طرف دیگر، فیلسوفى متجدد و متأثر از اندیشه جدید غربى است. از این رو ما در اندیشۀ وی با ظهور اندیشۀ جدید در قالب مفاهیم سنتی روبرویم.
مسئله روش در آغاز دوره جدید
در آغاز دوره جدید یکى از مهم ترین مطالبى که متفکران مطرح کردند، مسئله روش است. متفکران دوره رنسانس و پس از آن، رمز آنچه را آنان رکود و جمود قرون وسطاییان مى نامیدند، نداشتن روش صحیح در تفکر مى دانستند. به زعم کسانى چون بیکن، گالیله و دکارت روش قیاسى قرون وسطاییان روشى ابتر و نادرست بوده است. این روش مایه تثبیت خطاها و موجب اصرار بر اشتباهات گذشتگان شده است. از این رو، آنان بر آن بودند که باید روش دیگرى در تفکر به کار بست تا به حقایق جدید دست پیدا کرد تا اشتباهات گذشتگان تدارک شود.
روش دکارتی
پس از او دکارت نیز مسئله روش را مطرح کرد. روش صحیح از نظر دکارت روشى بود که ما را به یقین برساند. علم از نظر دکارت علم یقینى است و از میان علوم موجود یقینى ترین علم علم ریاضى است. از این رو، سایر علوم براى این که به مرتبه علم یقینى که همان علم حقیقى است برسند، باید از الگوى ریاضیات بهره مند شوند. اما باید دید که سر یقینى بودن ریاضیات چیست تا این که سایر علوم را نیز بتوانیم به حد علوم یقینى برسانیم. دکارت سر یقینى بودن ریاضیات را در این مى دید که در ریاضیات از مفاهیم بسیار واضح و متمایز استفاده مى شود و هر مفهومى داراى تعریفى کاملا روشن و بدون هیچ ایهام و ابهامى است و این مفاهیم واضح و متمایز مبناى همه استدلال ها در ریاضیات قرار مى گیرند، به نحوى که به راحتى مى توان در هر استدلالى درستى یا نادرستى را سنجید و اگر احیانا در جایى مغالطه اى به کار رفته باشد، بى درنگ مى توان آن را کشف کرد. بنابراین، سر یقینى بودن ریاضیات آن است که در این علم از مفاهیم بدیهى، یعنى واضح و متمایز شروع مى کنیم و هر مفهوم مبتنى بر این مفاهیم واضح و متمایز است و رابطه بین مفاهیم با یکدیگر رابطه ضرورى است و خود ضرورت این رابطه با بداهت تمام قابل ادراک براى هر ذهن است.
دکارت براى رسیدن به علم و معرفت یقینى از الگوى ریاضیات پیروى کرد، از این رو، در تأسیس علم اعلا که همان فلسفه باشد، به دنبال مفاهیم واضح و متمایز گشت و به سه مفهوم بسیط نفس، جسم و خدا رسید. ماهیت نفس از نظر او، فکر، ماهیت جسم، امتداد و ماهیت خدا، کمال بود. او تلاش کرد تا همه مسائل فلسفه خویش را بر اساس مفهوم من متفکر (نفس) قرار داده، از آن مفاهیم امتداد و کمال را بیرون کشیده و فلسفه اى ریاضى بنا کند که همه اجزاى این فلسفه چون ریاضیات به طور ضرورى به یکدیگر پیوسته باشد و هیچ بخشى از استدلال هاى آن قابل تردید نباشد. بدین دلیل، روش تفکر دکارت روش تحلیلى ریاضى نامیده مى شود.
پیروی اسپینوزا از دکارت در تأسیس فلسفه یقینى
بعد از دکارت، اسپینوزا نیز در پى تأسیس فلسفه اى یقینى و غیرقابل تردید بود، فلسفه اى که همه اش بر اساس غیرقابل تردید مبتنى بوده و رابطه اى ضرورى بین نتایج و مقدمات آن برقرار باشد. بنابراین، اسپینوزا فلسفه خود را از تعریف جوهر آغاز مى کند و مى گوید: «مقصود من از جوهر شیئى است که در خودش است و به نفس خودش به تصور مى آید؛ یعنى تصورش متوقف بر تصور شیئى دیگر که از آن ساخته شده باشد، نیست».
وى سپس با توجه به تعریف جوهر، صفت و حالت را چنین تعریف مى کند: «مقصود من از صفت شیئى است که عقل آن را به مثابه مقوم ذات جوهر ادراک مى کند. مقصود من از حالت، احوال جوهر یا شیئى است که در شیئى دیگر است و به واسطه آن به تصور مى آید». بر اساس این سه تعریف به تعریف خدا مى پردازد: «مقصود من از خدا موجود مطلقا نامتناهى است؛ یعنى جوهرى که متقوم از صفات نامتناهى است که هر یک از آن ها مبین ذات سرمدى و نامتناهى است». در این جا مى بینیم که اسپینوزا در ابتدا چند مفهوم را به طور دقیق تعریف مى کند و تعاریف خود را نیز با عبارت «مقصود من از» شروع مى کند تا معلوم شود که اگر دیگران در تعاریف این مفاهیم، نظر دیگرى دارند، به او ربطى ندارد و منظور او از این مفاهیم دقیقا همین است. بدین ترتیب، او با تعریف مفاهیم، آن ها را روشن و واضح مى گرداند و سپس بر اساس این تعاریف و اصول متعارفه چندى که بعدا ارائه مى نماید، قضایایى را بیان مى کند که دقیقا مبتنى بر این تعاریف و اصول متعارفه هستند.
اولین قضیه کتاب اخلاق این است که جوهر طبعا بر احوالش مقدم است. اسپینوزا در برهان این قضیه آورده است که این قضیه از تعاریف 3 و 5 واضح است. (همان) به عبارت دیگر، او بر این مسئله برهانى اقامه نکرده، بلکه اگر کسى متوجه تعاریف جوهر و احوال باشد، به طور بدیهى این قضیه را تصدیق خواهد کرد. این نمونه اى از کل فلسفه اسپینوزا بود؛ یعنى او در همه جا از تعاریفى که ارائه کرده است، نتایجى را به صورت قضایا به نحو ضرورى استنتاج مى کند و بدین ترتیب، فلسفه اى ترتیب مى دهد که الگوى آن ریاضیات است؛ یعنى از تعریف مفاهیم آغاز کرده و از آن مفاهیم قضایایى را نتیجه گرفته است و چون این مفاهیم تعاریف کاملا واضح و روشنى دارند، نتایج به طور بدیهى و ضرورى از آن ها اخذ مى شوند.
تفاوت روش دکارت و اسپینوزا
البته روش اسپینوزا در ماهیت با روش دکارت تفاوتى ندارد، لیکن از لحاظ صورت و ظاهر تفاوتى بین روش این دو فیلسوف موجود است و آن این که روش دکارت همان طور که گفته شد، روش تحلیل ریاضى است و از نظر صورت به روش جبر و آنالیز شبیه تر است، ولى روش اسپینوزا روش هندسه اقلیدسى است که روشى ترکیبى است. در روش هندسه اقلیدسى ابتدا تعاریف، سپس اصول متعارفه که عبارت باشد از تصدیقات بدیهى و آن گاه اصول موضوعه یا مسلمات که آن ها را فرض مى کنیم تا استنتاج راحت تر صورت پذیرد، آورده مى شود و در نهایت، از این مقدمات، نتایج به صورت قضایا استنتاج مى شود. دلیل آن که ماهیت هر دو روش یکى است آن است که در هر دو روش ما از مفاهیمى که به طور واضح و متمایز تعریف شده اند مى خواهیم به طور ضرورى نتایجى را اخذ کنیم و نتیجه مفید علم یقینى است؛ یعنى هیچ شبهه و تردیدى در ترتب نتیجه بر مقدمات باقى نمى ماند. از همین جاست که در ریاضیات برخلاف سایر علوم بین دانشمندان اختلاف نظر وجود ندارد، از این رو، شاهد مکاتب مختلف نیستیم.
دلایل کاربرد روش ریاضى
اما پرسشى که در این جا مطرح مى شود این است که چرا دکارت و اسپینوزا از روش ریاضى استفاده کردند. دلیل استفاده دکارت و اسپینوزا از روش ریاضى طلب علم یقینى و مستحکم از طرف آن ها بود. از نظر آن ها، فلسفه هاى قدیم و قرون وسطا نتوانسته بودند معرفتى یقینى عرضه کنند که خالى از شبهه و تردید باشد. بنابراین، بعد از ایجاد فلسفه هاى مختلف و مکاتب متعدد فکرى، در عصر جدید، شک و تردید در همه جا سایه افکنده و چنین تصور مى شد که انسان هرگز نمى تواند معرفت یقینى داشته باشد. دکارت و اسپینوزا مى خواستند با تکیه بر عقل ریاضى بشر، همان عقل مشترک و متعارف انسان که مجهز به روش دقیق و منضبط است، معرفتى یقینى ایجاد کنند که دیگر در آن تردیدى روا نباشد، و با چنین معرفتى همه مسائل را بتوان بر اساس مفاهیمى واضح و متمایز استوار کرد.
از آنچه گفته شد بر مى آید که روش اسپینوزا با روش دکارت اساسا تفاوتى ندارد و روش هر دو، روش ریاضى است. مطلب دیگرى که باید بدان توجه کرد این است که روش تفکر امرى نیست که با خود تفکر نسبتى اتفاقى و عارضى داشته باشد، بلکه اقتضاى هر سنخ تفکر، روش خاصى است. بنابراین، برخلاف آنچه ممکن است تصور شود که دکارت مى توانست روش دیگرى در تفکر خویش اخذ کند و این که روش ریاضى را برگزید، حاصل میل و اختیار او بوده است، روش ریاضى دکارت لازمه نحوه خاص تفکر دکارتى است. این مسئله در مورد اسپینوزا نیز (مانند سایر متفکران) صادق است. اسپینوزا از آن جهت روش ریاضى را برمى گزیند که حامل تفکر فلسفى جدید بوده و متفکرى است متعلق به عصر جدید. البته این که او صورت و ظاهر روش خویش را روش هندسى اقلیدسى قرار داده و مى توانسته است چون دکارت از صورت و ظاهر روش دیگرى استفاده کند، مطلب دیگرى است.