از شیوه سخن ابراهیم استفاده شده که گویا پیش از روبرو شدن با مشرکان در انزواى کامل به سر مى برده؛ در نتیجه، وضعیت او به طور کامل، وضعیت انسان فطرى ابتدایى است که با اجتماع انسانى، پیچیدگى هاى آن و آداب و رسوم حاکم بر آن، آشنایى نداشته و ناگهان با این همه آشنا شده است. همین حالت را مى توان در دیگر آیاتى که احتجاج هاى او را با بت پرستان بیان کرده نیز مشاهده کرد؛ چنان که درباره بت ها از آزر و قوم خویش مى پرسد که این ها چیستند؟ گویى هرگز بت پرستى را ندیده بود. از آن جا که او همواره خود را در برابر آزر به رعایت ادب ملزم مى دانسته نمى توان این گونه سخن را (آن هم در نخستین برخوردها با آزر) تحقیر خدایانى که آزر آن ها را مقدس مى دانسته، به شمار آورد. روایات و کلمات مورخان نیز حاکى از آن است که چون نمرود در پى کشتن ابراهیم (ع) بوده، مادرش وى را در غارى به دنیا آورده و او برهه اى از زمان را به تنهایى در همان مخفى گاه و دور از اجتماع به سر برده است. گفته مى شود در این زمینه، اختلافى بین عالمان حدیث و تاریخ وجود ندارد؛ ولى گروهى از مفسران، این احتمال را که ابراهیم پیش از جریان احتجاج یاد شده در سوره انعام، با بت ها و اجرام آسمانى آشنایى نداشته باشد، به ادله ذیل منتفى دانسته اند:
1. بسیار بعید به نظر مى رسد که انسانى سال ها درون غارى زندگى کند و حتى در یک شب تاریک نیز گام بیرون نگذارد.
2. ممکن است شیوه سخن او با آزر و قوم درباره بتان، از سر تحقیر آن ها باشد و این با رعایت ادب در برابر آزر منافاتى ندارد.
3. سخن او در آیه 74 انعام خطاب به آزر: «أتتخذ أصناما ءالهة إنى أرک و قومک فى ضلل مبین؛ و آن گاه که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بتان را به خدایى مى گیرى؟ حقیقت این است که من، تو و قومت را در گمراهى آشکار مى بینم.» به سخن کسى مى ماند که مدت ها با مخاطب خود مأنوس بوده و به همین دلیل، یکسره انتقاد مى کند؛ از همین جا مى توان به دست آورد که او با اجرام آسمانى نیز ناآشنا نبوده؛ زیرا جریان احتجاج با ستاره پرستان، پس از محاجه با آزر رخ داده است؛ افزون بر این در روایتى از امام صادق (ع) تصریح شده که ابراهیم (ع) مدتى در کنار آزر ماند و پس از آن در برابر بت ها واکنش نشان داد و بر اساس آیات سوره انعام، احتجاج با ستاره پرستان پس از احتجاج با بت پرستان بوده است؛ حتى برخى احتمال داده اند که احتجاج با کوکب پرستان بعد از ترک بابل به مقصد شام و با مردم حران بوده؛ زیرا اهل حران اجرام آسمانى را مى پرستیدند و مردم بابل بت پرست بودند و ابراهیم که لجاجت مشرکان بابل را آزموده بود، این بار براى مقابله با اجرام پرستان به شیوه مدارا و تظاهر به هم فکرى به آنان روى آورد؛ بنابراین، ماجراى احتجاج، مدت ها پس از ترک مخفى گاه صورت پذیرفته است؛ ولى این احتمال با ظاهر روایتى از امام رضا (ع) ناسازگار است و بعضى، آن را مخالف ظاهر آیات قرآن نیز دانسته اند.
خداوند دو احتجاج و یک بهانه از مشرکان در برابر ابراهیم (ع) و پاسخ هاى وى را بازگفته که به ترتیب ذکر آن در قرآن عبارتند از:
الف. پاسخ ابراهیم (ع) به احتجاج پادشاه (نمرود) که در آیه 258 بقره بازگو شده و چکیده آن چنین است:
پادشاه درباره پروردگار ابراهیم با او به احتجاج پرداخت. ابراهیم گفت: «پروردگار من کسى است که زنده مى کند و مى میراند.» شاه گفت: «من زنده مى کنم و مى میرانم.» ابراهیم پاسخ داد: «خداوند خورشید را از مشرق بیرون مى آورد، تو آن را از مغرب بیرون آور.» پادشاه در برابر این پاسخ مبهوت ماند.... در قرآن کریم، نام این پادشاه ذکر نشده؛ ولى روایات، منابع تفسیرى و نیز کتاب هاى تاریخ، نام وى را نمرود بن کنعان ذکر کرده اند. قرآن تصریح دارد که محاجه او با ابراهیم (ع) بر سر ربوبیت، به دلیل پادشاهى و از سر نخوت بوده است: «أن ءاته الله الملک؛ آیا ندیدى آن کس را که چون خدا به او ملک و مکنت بخشیده بود با ابراهیم درباره پروردگارش مجادله مى کرد؟» (بقره/ 258) بعضى مرجع ضمیر «ءاتـه» را ابراهیم و مقصود از ملک را ولایت شرعى دانسته اند؛ ولى بیشتر مفسران این قول را نپذیرفته اند.
در زمان احتجاج، میان مفسران اختلاف است. برخى احتجاج را پس از شکستن بت ها به وسیله ابراهیم (ع) و پیش از افکندن وى در آتش و برخى آن را بعد از رهایى از آتش دانسته اند که این نظر را روایتى از امام صادق (ع) و نیز روند داستان تأیید مى کند؛ زیرا نمرود با ابراهیم در ماجراى شکستن بت ها، به صورت حاکمى در برابر مجرم، برخورد داشته و جریان محاکمه او درباره جرم، فرصتى براى محاجه در این که آیا رب، الله است یا نمرود، باقى نمى گذاشت و بر فرض اگر محاجه اى رخ مى داد، موضوع محاجه ربوبیت بت ها مى بود، نه ربوبیت نمرود. سن ابراهیم (ع) را هنگام این احتجاج، هفده سال ذکر کرده اند. در آیه 258 بقره پرسش محذوفى از سوى نمرود وجود دارد که پروردگار تو کیست؟ و جمله «ربى الذى یحیى و یمیت؛ پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند.» پاسخ آن است. ابراهیم (ع) در این احتجاج ابتدا پایه استدلال را بر زنده کردن و میراندن قرار داده؛ آن گاه مسأله حرکت دادن خورشید در مدار و طالع ساختن آن را طرح کرده و در توضیح این برهان، سه بیان ارائه شده است.
1. برخى، مجموعه سخن او را یک برهان با ذکر دو مثال تلقى کرده و با توجه به این که مستدل پیش از اثبات مطلب با دلیلى که ارائه داده، نباید دلیل دیگرى ارائه دهد، کوشیده اند تا سخن ابراهیم (ع) را به صورت یک دلیل به هم پیوسته ارائه دهند؛ یعنى اصل حجت، آن است که آفریدگان، به احداث اشیا توانا نیستند؛ پس ناچار باید قادر دیگرى متولى احداث اشیا باشد و از جمله این اشیا، "احیا و اماته" و نمونه هایى دیگر از آن، ابرها و رعد و برق و نیز حرکات افلاک و کواکب است؛ بنابراین، سخن ابراهیم (ع) «فإن الله یأتى بالشمس من المشرق؛ ابراهيم گفت: خداى من خورشيد را از خاور برمى آورد، تو آن را از باختر برآور.» (بقره/ 258) نه عدول از دلیلى به دلیل دیگر، بلکه بیان مثالى جدید است. به این بیان اشکال شده که باز هم شبهه مربوط به زنده کردن و میراندن دفع نشده و با این حال، پرداختن به کلامى دیگر باعث این توهم مى شود که نمرود کلام اول را باطل کرده و این موجب خدشه دار شدن موقعیت پیامبر است؛ افزون بر آن که نمرود مى توانست بگوید: طلوع خورشید از مشرق، از جانب من است و اگر رب تو دیگرى است، بگو آن را از مغرب در آورد و در نتیجه ابراهیم (ع) با مغالطه سخت ترى روبرو مى شد و اگر بر فرض، خداوند خورشید را از مغرب بیرون مى آورد، آن وقت دلیل وجود صانع، طلوع خورشید از مغرب مى شد؛ حال آن که حجت او، طلوع خورشید از مشرق بود؛ در نتیجه، دلیل دوم ابراهیم نیز از بین مى رفت.
2. زمام امر احیا و اماته در دست مؤثر قادر و مختارى است که احیا و اماته را به قدرت و اختیار خویش اعمال مى کند و او فقط خداوند سبحان است؛ زیرا مؤثر غیر مختار اثر ثابت خواهد داشت و چنان چه احیا و اماته به او منسوب باشد، هیچ گاه نباید احیا به اماته یا اماته به احیا تبدیل شود. نمرود در پاسخ گفته: «أنا أحیى و أمیت؛ من (هم) زنده مى كنم و (هم) مى ميرانم.» (بقره/ 258) و حاصل سخن او این است که اگر مراد از احیا و اماته اى که پایه استدلال است، احیا و اماته ابتدایى و بدون وسایط زمینى و آسمانى باشد، بدیهى است که این امر، خلاف واقع است و اگر با این وسایط باشد، هریک از ما نیز با توسل به اسباب یاد شده، به انجام آن قادریم؛ چه این که همه مى دانیم فرزند، با آمیزش ایجاد مى شود و شخص با سم مى میرد.
ابراهیم(ع) پاسخ داده که احیا و اماته از سوى خداوند، به واسطه حرکات فلکى حاصل مى شود؛ اما این حرکات، نیازمند فاعل مدبرى، یعنى خداوند متعالى است؛ زیرا او خورشید را از مشرق بیرون مى آورد و اگر نمى پذیرى، آن را از مغرب بیرون آر. وقتى ثابت شد که حرکات افلاک از سوى خداوند است، احیا و اماته اى که در پرتو این حرکات براى بشر میسر مى شود نیز به خداوند منتسب است و نه به انسان؛ پس اولا مجموعه سخن ابراهیم (ع) یک برهان به هم پیوسته است، و ثانیا این که گفته مى شود نمرود در پى سخنان ابراهیم، یکى از دو زندانى را اعدام و دیگرى را رها کرد و گفت: «أنا أحیى و أمیت»، امر بعیدى است.
اشکالى که به این قول وارد شده، این است که نمرود در این احتجاج، مى خواهد ربوبیت خود را اثبات کند و در همین جهت مدعى است: «أنا أحیى و أمیت» پس احیا و اماته اى که او در نظر دارد، احیا و اماته اى نیست که در خلال زندگى روزمره از سوى همگان رخ مى دهد؛ بلکه احیا و اماته اى مورد نظر او است که جز نمرود کسى بر آن توانا نیست و همین مسأله، بیان روایات را که نمرود، یکى از دو زندانى را کشته و دیگرى را آزاد کرده، تأیید مى کند. شاید به همین دلیل و نیز با توجه به ظاهر آیه، برخى دیگر از مفسران پذیرفته اند که سخن ابراهیم (ع) از دو استدلال تشکیل شده و در ضمن احتجاج، از دلیل اول عدول کرده و دلیل دیگرى ارائه داده است؛ زیرا نمرود به مغالطه دست زد و در نتیجه، ادامه دادن دلیل اول، باعث مى شد تا امر بر حاضران مشتبه شود و با توجه به این که انبیا براى روشن ساختن حق مبعوثند، او به حجت آشکارترى روى آورد؛ چه این که توضیح مغالطه نمرود با توجه به نادانى بیش از حدى که بر حاضران حکم فرما بود، سودى نمى بخشید و کسى ابراهیم را تصدیق نمى کرد.
3. استدلال ابراهیم (ع) بر پایه حیات (که کنه آن مجهول است) و مرگ در موجودات زنده استوار است؛ به این بیان که طبیعت و نیز موجودات زنده، هیچ گونه نقشى نمى توانند در ایجاد حیات داشته باشند؛ به ویژه حیات حیوانى که همراه با شعور و اراده است که به قطع، امرى غیر مادى شمرده مى شود؛ زیرا طبیعت خود، فاقد حیات است و حیات موجودات زنده همان وجود آنان، و مرگشان عدم آنان به شمار مى آید و چیزى را توان ایجاد خود یا نابود ساختن خود نیست؛ بنابراین، احیا و اماته که از بارزترین و سرنوشت سازترین مسائل در تدبیر امور انسان ها است نمى تواند به هیچ یک از آفریدگان منتسب باشد و فقط به خداوند متعالى منتسب است. بسیار روشن است که در این احتجاج، سخن در احیا و اماته حقیقى (احیا به معناى دمیدن روح مانند نفخ روح در جنین، و اماته به معناى توفى نفس و گرفتن روح و جان از بدن) است و نه احیا و اماته مجازى، مثل رها ساختن زندانى یا کشتن؛ اما نمرود مغالطه و وانمود ساخت که مقصود، احیا و اماته مجازى است و یک زندانى را کشته، دیگرى را آزاد ساخت. روایتى از امام صادق (ع) نشان مى دهد که ابراهیم کوشید تا مغالطه او را دفع کند و از نمرود خواست تا دوباره حیات را به زندانى مقتول بازگرداند؛ ولى نومیدى ابراهیم از تنبه مردم، وى را بر آن داشت که استدلال نخست را رها ساخته، حجت آشکارترى ارائه دهد: «فإن الله یأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب؛ خداوند خورشید را از مشرق بر مى آورد، تو آن را از مغرب برآور.» (بقره/ 258)
«فاء» تفریع نشان مى دهد که این حجت بر همان ادعاى پیشین نمرود مبنى بر ربوبیت مبتنى است تا توهم نشود که نمرود در احتجاج اول پیروز شده است؛ هم چنین در بیان برهان دوم، ابراهیم از به کارگیرى تعبیر «ربى الذى» پرهیز کرده و تعبیر «فإن الله» را به کار برده تا راه را بر مغالطه دوباره نمرود ببندد و نمرود نتواند «ربى» را بر خویش منطبق سازد. حاصل استدلال ابراهیم آن است که اگر (چنان که ادعا دارى) تو رب من هستى، مقام ربوبیت اقتضا دارد که رب، توان تصرف در تدبیر نظام هستى را داشته باشد و خداى سبحان، به تصرف خویش خورشید را از مشرق بیرون مى آورد تو نیز براى اثبات ربوبیت خود در این زمینه تصرف کرده، آن را از مغرب بیرون آور تا ربوبیت تو در کنار ربوبیت خداوند یا برترى تو در ربوبیت [امور انسان ها] اثبات شود. شایان ذکر است که خورشید نزد آنان، خود رب و یکى از آلهه به شمار مى آمد؛ اما آن را تحت ربوبیت خالق و طلوع و غروبش را مستند به خداوند که به گمان آنان رب الارباب بود، مى دانستند. نمرود نیز با وجود پذیرش این مطلب در پى آن بود که برترى انحصارى خویش را در زمینه ربوبیت [انسان و امور مربوط به انسان] ثابت کند.
نمرود در برابر این استدلال، مبهوت ماند: «فبهت الذى کفر؛ پس آن كس كه كفر ورزيده بود مبهوت ماند.» زیرا نه مى توانست بگوید طلوع و غروب خورشید نیازمند به سبب نیست و نه مى توانست بگوید این فعل، به خود خورشید مستند بوده و به خداوند استنادى ندارد؛ زیرا مخالف با عقیده قومش بود و نه مى توانست بگوید خورشید رب است؛ اما خود تحت ربوبیت من به شمار مى رود و این من هستم که خورشید را از مشرق طالع مى سازم؛ زیرا در این صورت ابراهیم از او مى خواست که خورشید را از مغرب بیرون آورد؛ افزون بر آن که خورشید، پیش از آن که نمرود وجود داشته باشد، در مدار خویش طلوع و غروب داشته؛ با این حال، نمرود چگونه مى توانست طلوع و غروب آن را به خود منتسب سازد؛ به همین دلیل در برابر سخن ابراهیم (ع) مبهوت ماند.
«و حاجه قومه قال أتحـجونى فى الله و قد هدن....؛ و قومش با او به جدال برخاستند. گفت: آیا با من درباره خدا محاجه مى کنید، در صورتى که او مرا به راه راست هدایت کرده؟ و من از [شر] آنچه شریک او مى سازید بیم ندارم، مگر آن که پروردگارم چیزى بخواهد [و مرا بترساند]. دانش خداى من همه چیز را فرا گرفته است، پس آیا متذکر نمى شوید؟» (انعام/ 80) در این آیات، احتجاج قوم بر ضد ابراهیم با صراحت بازگو نشده؛ اما مى توان فهمید که سخن آنان بر ترساندن ابراهیم و تهدید حضرت، به خشم خدایان استوار بوده تا به این وسیله او را وادارند: اولا از عقیده به ربوبیت آفریدگار دست بردارد و ثانیا ربوبیت خدایان مشرکان را بپذیرد. درباره هریک از فرازهاى پنج گانه پاسخ ابراهیم (ع) در آیات 80 الى 82 انعام، آراى گوناگونى ارائه شده است.
اغلب، جمله «أتحـجونى فى الله و قد هدن؛ آیا با من درباره خدا محاجه مى کنید، در صورتى که او مرا به راه راست هدایت کرده؟» (انعام/ 80) را اعلام بى نیازى از احتجاج پس از دستیابى به حقیقت دانسته اند. جمله «و لا أخاف ما تشرکون به إلا أن یشاء ربى شیئا؛ و من از [شر] آنچه شریک او مى سازید بیم ندارم، مگر آن که پروردگارم چیزى بخواهد [و مرا بترساند].» (انعام/ 80) چنین توضیح داده شده که من از خدایان شما نمى ترسم، مگر آن که خداوند آن ها را زنده کند و زیانى به من برسانند که در این صورت، آشکار مى شود این موجودات حادث بوده، در نتیجه خود، دلیل بر توحید به شمار مى آیند یا این که مگر خداوند بخواهد ابتداء مرا به امر ناخوشایندى دچار سازد یا به دلیل بعضى گناهان، عذاب کند یا آن که باتوجه به جمله «وسع ربى کل شىء علما؛ دانش خداى من همه چیز را فرا گرفته است، پس آیا متذکر نمى شوید؟» (انعام/ 80) مقصود آن است که من از خدایان شما نمى ترسم؛ مگر آن که خداوند بخواهد آنان را وسیله ضررى بر من قرار دهد؛ چه این که ممکن است در علم خداوند که همه چیز را فرا گرفته، چنین امورى در سرنوشت من وجود داشته باشد؛ ولى بعضى این توضیحات را نپذیرفته و سخن ابراهیم (ع) در آیات یاد شده را شامل چهار استدلال بر ضد مشرکان دانسته اند:
1. «أتحـجونى فى الله و قد هدن» در این فراز ابراهیم (ع) هدایت خود را دلیل بر ربوبیت خداى سبحان قرار داده است؛ به این بیان که خداوند ادله ربوبیت خویش و نفى ربوبیت از دیگران را به من آموخته و به این وسیله مرا به سوى خود هدایت کرده؛ پس او رب من است و نه دیگرى؛ چه این که هدایت به سوى رب، بخشى از تدبیر امر عبد، و از جمله شؤون ربوبیت است. مشرکان در برابر این دلیل نمى توانستند بگویند که برخى از خدایان ما، تو را به این دلیل رهنمون شده اند؛ زیرا معنا ندارد آن ها کسى را بر ضد خود هدایت کنند.
2. «و لا أخاف ما تشرکون به» من ترسى از خدایان شما ندارم؛ زیرا خدایان شما همگى آفریدگانى تحت تدبیرند که هیچ سود و زیانى ندارند؛ پس ترس از آنها بى معنا است و چون از آن ها نمى ترسم، دلیل شما از اعتبار ساقط است؛ زیرا دلیل شما مبتنى بر آن است که من از روى ترس و براى آن که زیانى به من نرسانند، آن ها را عبادت کنم و این در گرو آن است که ترسى در من وجود داشته باشد؛ ولى وقتى ترسى وجود ندارد، حجت شما از پایه ویران است.
این فراز از سخن ابراهیم (ع) افزون بر استدلال یاد شده، راه را بر خدشه احتمالى درباره استدلال اول نیز بسته است؛ چه این که در برابر استدلال اول ابراهیم، امکان داشت مشرکان اعتقاد به توحید و رد خدایان را به بت ها یا اجرام آسمانى نسبت داده، بگویند: خدایان ما بر تو خشم گرفته و این استدلال ها را به تو القا کرده اند تا تو را از خویش دور سازند. ابراهیم با این بیان گوشزد کرده که به دلیل ناتوانى خدایان مشرکان از این خطر که بتوانند چیزى را به او القا کنند یا تأثیرى بر او داشته باشند، آسوده خاطر است.
3. «إلا أن یشاء ربى شیئا» این استدلال مبتنى بر فرض است؛ به این بیان که اگر بر فرض، ترسى از خدایان شما در دل من راه یابد، این ترس پدیده اى است که به هر حال، آفریده خدا بوده، به مشیت او مستند است. جمله «وسع ربى کل شىء علما» ارائه دلیل بر این ادعا است؛ به این صورت که خداوند مالک همه هستى بوده، از آن چه در ملک او رخ مى دهد، آگاه است؛ از همین رو امکان ندارد پدیده اى بدون اذن او تحقق یابد؛ بنابراین، از آن جا که ترس مفروض با اجازه خداوند در من پدید آمده، خود دلیل بر آن است که من تحت ربوبیت و تدبیر خداوند متعالى قرار دارم؛ پس همین ترس، ربوبیت خداوند را اثبات و آن را از دیگران نفى مى کند.
4. «و کیف أخاف ما أشرکتم و لاتخافون أنکم أشرکتم بالله مالم ینزل به علیکم سلطـنا فأى الفریقین أحق بالأمن إن کنتم تعلمون؛ و چگونه از آنچه شریک خدا کرده اید بترسم، در صورتى که شما از این کارتان نمى ترسید که براى خدا چیزى را شریک مى کنید که خدا درباره آن حجتى براى شما نازل نکرده است. پس کدام یک از ما دو گروه به ایمنى سزاوارتر است اگر مى دانید؟» (انعام/ 81)
شما کسانى را شریک ربوبیت خداوند متعالى قرار داده اید که نه خود زمامدار سود و زیانى هستند که ترس از آنان را توجیه کند و نه دلیلى وجود دارد که نشان دهد آفریدگار، آن ها را شریک خود قرار داده است و شما پذیرفته اید که همه موجودات، حتى خدایان شما آفریده اویند؛ پس او صاحب همه چیز است و اگر در امر تدبیر و اداره جهان براى خویش شریکى قرار داده و عبادت او را بر ما واجب کرده بود، راه آن بود که از طریق وحى یا برهانى متکى بر آثار خارجى یا نشانه هایى یقین آور، این امر را براى انسان ها روشن مى ساخت؛ حال آن که از هیچ یک خبرى نیست. در چنین وضعیتى شما خود بگویید کدام یک از ما از خطر دورتر و به امن نزدیک تر است و از آن جا که پاسخ روشن، و مخاطب نیز به آن معترف بوده، ابراهیم (ع) خود پاسخ داده است: «الذین ءامنوا و لم یلبسوا إیمـنهم بظلم أولـئک لهم الأمن و هم مهتدون؛ کسانى که ایمان آوردند و ایمان خویش را به ستم (شرک) نیالودند، امنیت مخصوص آنهاست و هم آنان هدایت یافتگانند.» (انعام/ 82)
شما به ربى که دلیلى بر ربوبیت آن نیست و من به ربى که بر ربوبیتش دلیل اقامه شده، باور داریم. ایمان، به اصل ربوبیت گرچه حق است؛ ولى هرگونه ایمانى، آدمى را از عذاب جاوید در امان نمى دارد؛ بلکه امن آورى ایمان، منوط به آن است که اثر آن با «ظلم» از بین نرفته باشد و ظلم (فاصله گرفتن از محور عدل) در زمینه اعتقاد، همواره به معناى باور داشتن امرى بدون واقعیت خارجى است که از بارزترین مصادیق آن، اعتقاد به ربوبیت خدایان دروغین به شمار مى رود. احتجاجات گذشته ابراهیم به قدر کافى روشن ساخته که ربوبیت غیر خداوند نه تنها دلیلى ندارد، بلکه دلیل بر خلاف آن وجود دارد؛ پس ایمان پیراسته از ظلم، فقط ایمان به ربوبیت آفریدگار است؛ در نتیجه، امن فقط در سایه ایمان به ربوبیت آفریدگار یکتا امکان دارد: «و تلک حجتنا ءاتینـها إبرهیم على قومه؛ و آن (اسلوب بیان) حجت ماست که به ابراهیم در برابر قومش دادیم. هر که را بخواهیم درجه ها بالا مى بریم. بى گمان پروردگار تو حکیم و داناست.» (انعام/ 83)
پاسخ ابراهیم (ع) به بهانه قوم خود براى توجیه بت پرستى
یگانه بهانه قوم ابراهیم براى توجیه بت پرستى، در برابر احتجاج هاى حضرت، تقلید از نیاکان بوده است: «قالوا بل وجدنا ءاباءنا کذلک یفعلون؛ گفتند: [نه]، بلکه پدران خود را یافتیم که چنین مى کردند.» (شعراء/ 74) و پاسخ ابراهیم این بود: «أفرءیتم ما کنتم تعبدون* أنتم و ءاباؤکم الأقدمون* فإنهم عدو لى إلا رب العـلمین؛ گفت: آیا در آنچه مى پرستیده اید تأمل کرده اید؟ شما و نیاکان گذشته شما؟ آن [معبود] ها دشمنان منند، مگر پروردگار جهانیان [که ولى من است].» (شعراء/ 75- 77) پذیرش مردم خواه از سوى نسل هاى گذشته یا نسل موجود، هرگز نمى تواند باطلى را به حق یا حقى را به باطل تبدیل کند، و عبادت معبودهاى دروغین، مایه نابودى است؛ بدون آن که پذیرش چندین نسل در این واقعیت تغییرى پدید آورد.
پیامبران حضرت ابراهیم (ع) پرستش شرک نمرود باورها در قرآن برهان