خداوند می فرماید: «و جاءت سیارة فارسلوا واردهم فادلی دلوه قال یا بشری هذا غلام و اسروه بضاعة و الله علیم بما یعملون؛ و (در همین حال) کاروانی فرارسید و مأمور آب را (به سراغ آب) فرستادند او دلو را در چاه افکند (ناگهان) صدا زد: مژده باد این کودکی است (زیبا و دوست داشتنی) و این امر را به عنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند و خداوند به آنچه آنها انجام می دادند آگاه بود.» (یوسف/ 19)
ابوحمزه ثمالی می گوید داستان فرزندان یعقوب را از امام سجاد (ع) سؤال کردم پاسخ دادند: «فرزندان یعقوب بعد از آنکه روز بعد از خواب برخواستند با خود گفتند چه خوب است برویم و سری به چاه بزنیم و ببینیم کار یوسف به کجا انجامیده، آیا مرده یا هنوز زنده است. وقتی به چاه رسیدند در کنار چاه قافله ای را دیدند که دلو به چاه انداخته و چون دلو را بیرون کشیدند یوسف را بدان آویزان شده دیدند، از دور ناظر بودند که آبکش قافله مردم را صدا زد که مژده دهید برده ای از چاه بیرون آوردم. برادران یوسف نزدیک آمده و گفتند: این برده از ماست که دیروز در چاه افتاده بود، امروز آمده ایم او را بیرون آوریم، و به همین بهانه یوسف را از دست قافله گرفتند و به ناحیه ای از بیابان برده به او گفتند، یا باید اقرار کنی که تو برده مایی و ما تو را به آنها بفروشیم، و یا اینکه تو را همین جا به قتل می رسانیم، یوسف گفت مرا مکشید هرچه می خواهید بکنید، لاجرم یوسف را نزد قافله آورده گفتند کیست از شما که این غلام را از ما خریداری کند؟ مردی از ایشان وی را به مبلغ بیست درهم خریدار شد، برادران در حق وی زهد به خرج داده به همین مبلغ اکتفا کردند. خریدار یوسف او را همه جا با خود برد تا به شهر مصر رسید، در آنجا وی را به پادشاه مصر بفروخت و در این باره است که خدای تعالی می فرماید: «و قال الذی اشتریه من مصر لامراته اکرمی مثویه عسی ان ینفعنا او نتخذه ولدا؛ آن كس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت نيكش بدار شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تاويل خوابها را بياموزيم و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمى دانند.» (یوسف/ 21) ابوحمزه می گوید «من از حضرت سجاد (ع) سؤال کردم یوسف در آن روزی که به چاه انداخته شد چندساله بود؟» امام سجاد (ع) فرمود: «پسری نه ساله بود.» عرض کردم «در آن روز بین منزل یعقوب و مصر چقدر فاصله بود؟» فرمود: «دوازده روز راه بود.» اساس این مطلب که یوسف (ع) ساعات تلخ و وحشتناکی را در چاه گذرانده و به وسیله ایمان به خدا و سکینه و آرامش حاصل از ایمان این تنهایی وحشتناک را تحمل کرده و از آزمایش خطیری پیروز بیرون آمده مسلم است اما اینکه چند روز از این ماجرا گذشت خدا می داند، بعضی از مفسران سه روز را گفته اند و بعضی دو روز را. اینکه می فرماید، (و اسروه بضاعة) یعنی این امر را به عنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند، به لحاظ روحی و روانی این مسئله مشخص است هنگامی که مأمور آب مشاهده کند به جای آب، بچه ماه روی از چاه خارج شد مایل باشد این امر بر دیگران پوشیده بماند تا از این کودک به عنوان یک سرمایه برای شخص خودش استفاده نماید.
البته در تفسیر این جمله احتمالات دیگری نیز داده شده از جمله اینکه یابندگان یوسف، یافتن او را در چاه مخفی داشتند و گفتند این متاعی است که صاحبان این چاه در اختیار ما گذاشته اند تا برای او در مصر بفروشیم. دیگر اینکه بعضی از برادران یوسف که برای خبر گرفتن از او و یا رسانیدن غذا به او گاه و بیگاه به کنار چاه می آمدند هنگامی که از جریان باخبر شدند، برادری یوسف را کتمان کردند، تنها گفتند او غلام ما است که فرار کرده و در اینجا پنهان شده، و یوسف را تهدید به مرگ کردند که اگر پرده از روی کار بردارد کشته خواهد شد.
خداوند می فرماید: «و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزهدین؛ و (سرانجام) او را به بهای کمی، چند درهم فروختند و نسبت به (فروختن) او بی رغبت بودند (چرا که می ترسیدند رازشان فاش شود).» (یوسف/ 20) اندک تأمل در آیه شریفه اقتضا می کند که به چند مطلب پاسخ داده شود: مطلب اول فروشنده چه کسی یا چه کسانی بودند؟در اینکه «ضمیر» [شروه] به برادران یوسف یا به کاروانیان و یا به رهگذران برمی گردد، اختلاف شده است:
1- از ظاهر سیاق آیه برمی آید که ضمیر جمع در جمله «شروه» به رهگذران برمی گردد، یعنی رهگذران یوسف را فروختند، ولی بیشتر مفسرین گفته اند ضمیر «شروه» به برادران یوسف برمی گردد و معنایش این است که بعد از آنکه فریاد رهگذران بلند شد که بشارت بر پسربچه ای که پیدا شده، آنها خود را کنار چاه رساندند و گفتند مالک او هستند سپس او را فروختند.
2- بعضی مفسرین گفته اند برادران یوسف بودند، بدین شکل که یهودا مراقب یوسف بود و به او سرکشی می کرد، وقتی که دید رهگذران او را از چاه بیرون آوردند برادران دیگر را خبر کرد و آنها خود را به کنار یوسف رساندند و خود را مالک او قلمداد کرده و او را به رهگذران فروختند، و بعضی گفته اند کسانی که او را از چاه بیرون آوردند او را به مصر بردند و فروختند.
3- ظاهر نظم آیه این است که قافله رهگذر یوسف را فروختند. و در «سفر تکوین» تورات آمده است که عده ای از مردم مدین او را از چاه درآوردند به اسماعیلی ها فروختند و برادرانش این معامله را تصویب کردند.
4- فروشندگان افراد کاروان بودند گرچه بعضی گفته اند برادران یوسف بودند اما ظاهر آیات این است که کاروانیان اقدام به چنین کاری کردند زیرا در آیات سخنی از برادران نیست.
نکته دومی که باید پاسخ داده شود، این است که خریدار یوسف بعد از خروج از چاه چه کسی یا چه کسانی بوده اند؟ در پاسخ گفته اند: یکی از برادران (یهودا) در کمین بود تا ببیند به سر یوسف چه می آید، و وقتی مشاهده کرد که کاروانیان او را از چاه بیرون آوردند برادران را خبر کرد و آنان به نزد مالک (که او را از چاه بیرون آورده بود) آمده و یوسف را به وی فروختند و نیز گفته اند، همان هایی که یوسف را از چاه بیرون آورده بودند وی را در مصر فروختند [بنابراین اولین خریداران یوسف مصریان بودند] و اصم گفته: آنها که از چاه بیرونش آوردند وی را به کاروانیان فروختند. بنابراین خلاصه کلام چنین است:
1- فروشنده: برادران، خریدار: مالک (که یوسف را از چاه خارج کرده بود). می باشد.
2- فروشنده: کسانی که او را از چاه خارج کرده بودند، خریدار: مصریان.
3- فروشنده: کسانی که او را از چاه خارج کرده بودند، خریدار: کاروانیان.
ولی بهتر همان قول اول است.
نکته سوم در مورد قیمت یوسف (ع) که قرآن می فرماید او را به «ثمن بخس» فروختند، مقصود از ثمن بخس چیست؟ در مورد معنای «ثمن بخس» اختلاف است:
1- ثمن بخس یعنی، بهایی ناچیز و اندک.
2- ثمن بخس یعنی، بهای حرام و نامشروع، زیرا شخص آزاد را که نمی توان فروخت و اینکه حرام را «بخس» نامیده اند برای آن است که برکتی در آن نیست.
[معنای اول را تأیید می نماد جمله] «دراهم معدودة» به چند درهم اندک، همین توصیف درهم ها به«معدود» برای فهماندن کمی و اندک بودن آنها است، [گفته اند یوسف را] بیست درهم فروختند (از این رو آن را بخس خوانده اند)، از امام سجاد (ع) روایت شده که فرمود برادران درهم ها را میان خود تقسیم کردند به هرکدام دو درهم رسید و از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود، هیجده درهم بود.
3- ثمن بخس یعنی، کمتر از حق واقع، و بخس به معنای نقص آمده است. و نیز همین معنا را به عبارت دیگر گفته اند: «ثمن بخس» به معنای بهایی است که از قیمت اصلی و واقعی ناقص و کمتر باشد، و «دراهم معدودة» به معنای پول اندک است. در آن روزها پول زیاد وزنی بود، نه شمردنی، و تنها پول هایی را می شمردند که خیلی ناچیز بوده که مقصود «دراهم» پول خردی از جنس نقره بوده که در میان مردم رواج داشته است.
4- ثمن بخس یعنی، قیمتی کمتر از قسمت متعارف.
5- ثمن بخس یعنی، ثمن پستی که چند درهم شمرده شده بود.
نکته چهارم اینکه در پایان آیه شریفه می فرماید: «و کانوا فیه من الزاهدین» یعنی نسبت به او بی رغبت بودند، به چه معنای است؟ مراد از این جمله، آن است که فروشندگان اعتنایی به یوسف نداشتند که حتما باید او را به قیمت گزافی بفروشند و یا تحقیق کنند این کودک کیست که به چاه افتاده؟ چرا باید فروخته شود؟و نیز گفته اند: این جمله در حقیقت بیانگر علت جمله ماقبلش می باشد و اشاره دارد به اینکه اگر آنها یوسف را به بهای اندک فروختند به این خاطر بود که نسبت به این معامله بی میل و بی اعتنا بودند و این موضوع یا به خاطر این بود که کاروانیان یوسف را ارزان به دست آورده بودند و انسان غالبا وقتی چیزی را ارزان به دست آورد ارزان از دست می دهد و یا به خاطر این بود که می ترسیدند سرشان فاش شود و مدعی بر یوسف پیدا شود و یا به خاطر این بود که در یوسف هیچ نشانی از غلام بودن نمی دیدند بلکه آثار آزادگی و حریت در چهره او نمایان بود، به همین دلیل نه فروشنده و نه خریدار رغبتی به معامله نداشتند.
خداوند می فرماید: «و قال الذی اشتریه من مصر لامرأته اکرمی مثویه عسی ان ینفعنا او نتخذه ولدا و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تأیل الاحادیث و الله غالب علی امره و لکن اکثر الناس لایعلمون؛ و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید [= عزیز مصر] به همسرش گفت: مقام وی را گرامی دار، شاید برای ما سودمند باشد و یا او را به عنوان فرزند انتخاب کنیم. و این چنین یوسف را در آن سرزمین متمکن ساختیم. (ما این کار را کردیم تا او را بزرگ داریم و) از علم تعبیر خواب به او بیاموزیم خداوند برکار خود پیروز است ولی بیشتر مردم نمی دانند.» (یوسف/ 21)
این نکته قابل درک است که حضرت یوسف (ع) از آن هنگامی که از پدر جدا شد هول و هراس های مهمی را مثل: درگیری با برادران، وحشت به چاه افتادن و در چاه ماندن، خروج از چاه و گرفتار بردگی شدن و هراس از اینکه گرفتار چه افرادی شود و با او چگونه رفتار می کنند و نیز حقارت بردگی و مورد خرید و فروش واقع شدن، اما در تمامی این مراحل تنها امید او خدای است که همه چیز در ید قدرت اوست و در نهایت همان خدایی که او را از خصومت های کینه توزانه برادرانش نجات داد و از هول و هراس چاه نجاتش داد محبت یوسف را در دل خریدارانش قرار داد چنان که در این آیه شریفه می فرماید: «و قال الذی اشتریه من مصر لامرأته اکرمی مثویه عسی ان ینفعنا او نتخذه ولدا». از سیاق آیات استفاده می شود که همان قافله ای که یوسف را از چاه به دست آورد او را با خود به مصر بردند و در آنجا به معرض فروش گذاشتند، که مردی از اهل مصر او را خریداری نموده و به خانه اش برد. راستی آیات این سوره به چه نحو شگفت آوری این شخص را معرفی می کند:
اولا از کلمه «من مصر» فهمیده می شود خریدار یوسف مردی از اهل مصر بوده است.
ثانیا در آیه دیگر از این سوره در خصوص این مرد می فرماید «و الفیا سیدها لدی الباب» می فهماند که او مردی بزرگ و مرجع حوائج مردم بوده است.
ثالثا در آیه «و قال نسوة فی المدینة امرأة العزیز تراود فتیا عن نفسه» می فهماند او عزیزی در مصر بوده که مردم برای او عزت و مقامی منیع قائل بوده اند و نیز او را معرفی می کند که دارای زندان بوده پس معلوم می شود که ریاستی در بین مردم داشته زیرا داشتن زندان از شؤون ریاست است و خلاصه از همه این آیات به دست می آید که یوسف از همان اول به خانه عزت و کاخ سلطنتی درآمده بود. [کوتاه سخن اینکه در این آیه شریفه خریدار یوسف به طور کامل معرفی نمی شود بلکه در سایر آیات این سوره به مناسبت خریدار یوسف را معرفی می نماید] لذا در این آیه تنها فرموده: قافله یوسف را به مصر برد و در آنجا او را به یکی از اهالی مصر فروختند و او یوسف را به خانه اش برد و به همسرش سفارش کرد که «اکرمی مثویه عسی ان ینفعنا او نتخذه ولدا» با اینکه عادت براین بود که موالی نسبت به بردگان خود اهمیت ندهند [اما محبت یوسف در دل خریدارش افتاد و] به همسرش سفارش کرد او را احترام کن باشد که از او انتفاع ببرند و یا فرزند خود قرارش دهند، در این مطلب حتما معنای عمیقی است.
مخصوصا از این جهت که این سفارش را به شخص همسر و بانوی خانه اش می کند (نه به کارکنان خانه) بلکه به همسرش می گوید شخصا مباشر جزئیات امور او باش و این سابقه نداشته که ملکه در امور جزیی و کوچک مباشرت کند. پس معلوم می شود یوسف جمالی بدیع و بی نظیر داشته که عقل هربیننده ای را خیره و دل ها را شیفته می ساخته و بالاتر از زیبایی ظاهری، خلق زیبا داشته، صبور و باوقار و دارای حرکاتی سنگین بوده، لهجه ای ملیح و منطقی حکیمانه و نفسی کریم و اصلی نجیب داشته و این صفات وقتی در فردی وجود داشته باشد ریشه هایش از همان کودکی، حرکات و سکنات کودک را از دیگر کودکان متمایز می کند و آثارش از همان کودکی در سیمایش ظاهر می گردد.
اینها بوده که دل عزیز را به سوی یوسف جلب کرده تا آنجا که آرزویش این شد که یوسف در خانه او نشو و نما کند و از خواص اهل بیتش شمرده شود. بلکه نزدیک ترین مردم به وی باشد تا او در امور مهم و مقاصد بزرگ خود از وی منتفع گردد و یا او را پسر خود بخوانند تا برای او و همسرش فرزندی باشد و از خاندان او ارث ببرد از همین جا می توان احتمال داد که عزیز مردی عقیم بوده، به همین جهت آرزو می کرد که یوسف فرزند او باشد.
چنان که ذکر آن گذشت، کینه و خصومت برادران، محبوس شدن در چاه، بی اطلاع بودن یعقوب یا نجات دهنده دیگری از محل یوسف، طمع کاروانیانی که یوسف را از چاه خارج کردند و به زر و سیم فروخته اند و دیگر عوامل انسانی و طبیعی همه دست به دست هم داده بودند که یوسفی را که عزیز یعقوب (پیامبر خدا) و به طبع عزیز خداست به ذلت و خاری و حتی به نابودی و هلاکت بکشند اما غافل از اینکه «یدالله فوق ایدیهم» دست تدبیر خداوند در عالم حتی کمتر از لحظه ای تعطیلی بردار نیست «فان العزة لله جمیعا» خداوند اولا عشق به یوسف را در دل عزیز مصر و همسرش (زلیخا) قرار داد و می فرماید: «و کذلک مکنا لیوسف فی الارض» این چنین یوسف را در زمین متمکن ساختیم.
شاید مراد این باشد که ما طوری او را در زمین جای دادیم که بتواند در زمین از مزایای حیات، با وسعت هرچه بیشتر تمتع ببرد، بر خلاف آنچه برادرانش می خواستند که او از ماندن روی زمین محروم باشد به همین جهت او را ته چاه انداختند و بعدا هم به مبلغ ناچیزی به فروش رساندند تا از قرارگاه پدرش دور شد، و از سرزمین (کنعان) به سرزمین دیگری (مصر) انتقال یافت. حال در این (تمکین) دو احتمال است، یکی اینکه یک پسربچه غریب [که به عنوان برده فروخته شده] از خانه عزیز مصر سر درآورده و به سفارش صاحب خانه دارای گواراترین عیش شود.
احتمال دوم این است که منظور از تمکین، مطلق تمکین در زمین است بنابراین احتمال، معنای آیه این می شود که: تمکین ما به یوسف در زمین به همین منوالی که گفتیم ادامه می یابد، چه برادرانش به وی حسد برده از ماندنش در روی زمین و نزد پدر دریغ ورزیدند و به چاهش انداختند و نعمت تمتع در وطن و زندگی ابتدایی را از او سلب نمودند و او را به کاروانیان فروختند تا از خانه و اهلش دورش سازند، اما خداوند عینا کید آنان را وسیله قرار داد برای تمکین یوسف در زمین آن هم در خانه عزیز مصر و در بهترین احوال، از این به بعد هم به همین منوال ادامه می یابد و از کید دیگران نیز حفظش می کند و کید آنها را وسیله تمکین او در زمین قرار می دهد.