هرگاه پیامبران اولوالعزم را به کسانی تفسیر کنیم که علاوه بر کتاب دارای شریعتی بودند، حضرت مسیح یکی از آنان است؛ چنان که می فرماید: «شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا و الذی أوحینا إلیک و ما وصینا به إبراهیم و موسى و عیسى؛ برای شما از دین آنچه را (خدا) به نوح سفارش کرده بود و به تو (ای پیامبر) وحی نموده ایم و آنچه به ابراهیم و موسی سفارش کردیم، تشریع کرده است.» (شوری/ 13) معناى اینکه فرمود "شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا" این است که خداى تعالى بیان کرد و روشن ساخت براى شما از دین (که سنت زندگى است) همان را که قبلا با کمال اعتناء و اهمیت براى نوح بیان کرده بود.
از این معنا به خوبى برمى آید که خطاب در آیه به رسول خدا (ص) و امت او است، و اینکه مراد از آنچه به نوح وصیت کرده همان شریعت نوح (ع) است. "و الذی أوحینا إلیک" در این جمله بین نوح و رسول خدا (ع) مقابله واقع شده و ظاهر این مقابله مى رساند که مراد از آنچه به رسول خدا (ص) وحى شده معارف و احکامى است که مخصوص شریعت او است، و اگر نام آن را "ایحاء" نهاده، و فرموده "أوحینا إلیک" ولى درباره شریعت نوح و ابراهیم (ع) این تعبیر را نیاورده بلکه تعبیر به وصیت کرده براى این است که وصیت همانطور که گفتیم در جایى به کار مى رود که بخواهیم از بین چند چیز به آنچه که مورد اهمیت و اعتناء ماست سفارش کنیم، و این درباره شریعت نوح و ابراهیم که چند حکم بیشتر نبود صادق است، چون در آن شریعت تنها به مسائلى که خیلى مورد اهمیت بوده سفارش شده، ولى درباره شریعت اسلام صادق نیست، چون این شریعت همه چیز را شامل است. هم مسائل مهم را متعرض است، و هم غیر آن را. ولى در آن دو شریعت دیگر، تنها احکامى سفارش شده بود که مهمترین حکم و مناسب ترین آنها به حال امت ها و به مقدار استعداد آنان بود.
التفاتى که در جمله "و الذی أوحینا" از غیبت به تکلم مع الغیر به کار رفته براى این است که بر عظمت خدا دلالت کند، چون عظماء و بزرگان همیشه از جانب خودشان و خدمتگزاران و پیروانشان سخن مى گویند (و به "ما چنین کردیم و چنان مى کنیم" تعبیر مى آورند). "و ما وصینا به إبراهیم و موسى و عیسى" این جمله عطف است بر جمله "ما وصى به نوحا". و مراد از آن، شریعت هایى است که براى هر یک از نامبردگان در آیه تشریع کرده و ترتیبى که در بردن نام این پیامبران گرامى به کار رفته ترتیب ذکرى است، لیکن مطابق با ترتیب زمانى، چون اول نوح بود، بعد ابراهیم، و بعد از آن موسى و سپس عیسى (ع). و اگر نام رسول خدا (ص) را مقدم بر سایرین ذکر کرد، به منظور شرافت و برترى دادن بوده، هم چنان که این نکته در آیه «و إذ أخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و إبراهیم و موسى و عیسى ابن مریم؛ به یاد آور آن زمان را که ما از انبیاء میثاقشان بگرفتیم، و از تو و از نوح و ابراهیم و موسى و عیسى بن مریم.» (احزاب/ 7) نیز به چشم مى خورد. و اگر در آیه مورد بحث اول نام شریعت نوح را برد، براى این است که بفهماند قدیمى ترین شریعت ها، شریعت نوح است که عهدى طولانى دارد.
از این آیه شریفه چند نکته استفاده مى شود:
1- سیاق آیه بدان جهت که سیاق منت نهادن است (مخصوصا با در نظر داشتن ذیل آن، و نیز با در نظر داشتن آیه بعد از آن) این معنا را افاده مى کند که شریعت محمدى جامع همه شریعت هاى گذشته است. و خواننده عزیز خیال نکند که جامع بودن این شریعت با آیه «لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا؛ براى هر یک از شما شریعت و طریقه اى قرار دادیم.» (مائده/ 48) منافات دارد، چون خاص بودن یک شریعت با جامعیت آن منافات ندارد.
2- شرایع الهى و آن ادیانى که مستند به وحى هستند تنها همین شرایع مذکور در آیه اند، یعنى شریعت نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد (ص)، چون اگر شریعت دیگرى مى بود باید در این مقام که مقام بیان جامعیت شریعت اسلام است نام برده مى شد. و لازمه این نکته آن است که اولا قبل از نوح شریعتى یعنى قوانین حاکمه اى در جوامع بشرى آن روز وجود نداشته تا در رفع اختلافات اجتماعى که پیش مى آمده به کار رود. و ثانیا انبیایى که بعد از نوح (ع) و تا زمان ابراهیم (ع) مبعوث شدند، همه پیرو شریعت نوح بوده اند، و انبیایى که بعد از ابراهیم و قبل از موسى مبعوث شده بودند، تابع و پیرو شریعت ابراهیم بودند، و انبیاء بعد از موسى و قبل از عیسى پیرو شریعت موسى، و انبیاء بعد از عیسى تابع شریعت آن جناب بوده اند.
3- اینکه انبیاء صاحبان شریعت که قرآن کریم ایشان را "اولوالعزم" خوانده، تنها همین پنج نفرند، چون اگر پیغمبر اولوالعزم دیگرى مى بود باید در این مقام که مقام مقایسه شریعت اسلام با سایر شرایع است نامش برده مى شد، پس این پنج تن بزرگان انبیاء هستند، و آیه شریفه «و إذ أخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و إبراهیم و موسى و عیسى ابن مریم» (احزاب/ 7) نیز مؤید این استفاده ها است.
خداوند در قرآن نکته خاصی را درباره اتباع عیسی بن مریم گوشزد می فرماید که این نکته خاص مربوط است به این آیه که فرموده: «و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب؛ و آهن را که در آن نیرویى شدید و منافعى براى مردم است پدید آوردیم، و تا خدا معلوم بدارد چه کسى در نهان، او و پیامبرانش را یارى مى کند.» (حدید/ 25)
یعنی عملا انحرافی است از آن، چون این نکته می خواهد گوشزد شود عیسی را اختصاصا با حساب جدایی ذکر کرده است. اسمی از هیچ پیغمبری بعد از ابراهیم حتی موسی (با اینکه یک پیغمبر خیلی بزرگ است) نیامده، همین قدر آمده که «ثم قفینا على آثارهم برسلنا و قفینا بعیسى ابن مریم و آتیناه الإنجیل و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رأفة و رحمة؛ آن گاه به دنبال آنان پیامبران خود را پى در پى آوردیم، و عیسى پسر مریم را از پى [آنها] فرستادیم و او را انجیل دادیم، و در دل هاى کسانى که از او پیروى کردند رأفت و رحمت نهادیم.» (حدید/ 27)
در مجمع البیان مى گوید: «کلمه "تقفیه" که مصدر فعل "قفینا" است، به معناى این است که چیزى را به طور مستمر دنبال چیزى دیگر قرار دهى، و به همین جهت آخرهاى شعر را قافیه شعر مى گویند، چون همه شعرها به دنبال شعر اول و از نظر قیافه و وزن تابع آن هستند. و ضمیر در جمله "على آثارهم" به نوح و ابراهیم و سابقین از ذریه آن دو بزرگوار بر مى گردد، به دلیل اینکه بعد از نوح هیچ پیامبرى مبعوث نشد مگر آنکه از ذریه آن جناب بود، چون نسل بعد از نوح نسل خود آن جناب بود، به شهادت اینکه عیسى بن مریم با اینکه از ذریه ابراهیم (ع) است.»
مع ذلک خداى تعالى درباره نوح (ع) فرموده: «و جعلنا ذریته هم الباقین؛ ذریه او را تنها باقى مانده قرار دادیم.» (صافات/ 77) و باز فرموده: «و من ذریته داود و سلیمان... و عیسى؛ و از ذریه نوح، داود و سلیمان است... و یکى هم عیسى است.» (انعام/ 85) پس معلوم مى شود منظور از جمله "ثم قفینا على آثارهم برسلنا" در پى آوردن لاحقین از ذریه آن دو بزرگوار است بعد از آن دو، که سابقین ذریه آن دو بودند، و در جمله "على اثارهم" اشاره اى است به اینکه طریقه اى که بشر باید در پیش بگیرد یک طریقه است، که آیندگان باید آن را به دنبال گذشتگان پیش بگیرند. «و قفینا بعیسى ابن مریم و آتیناه الإنجیل و جعلنا فی قلوب الذین اتبعوه رأفة و رحمة» واژه "رأفت" به طورى که گفته اند، با واژه رحمت مترادفند. ولى از بعضى دیگر نقل شده که میان آن دو فرق گذاشته و گفته اند: رأفت در مورد دفع شر، و رحمت در مورد جلب خیر استعمال مى شود.
ظاهرا مراد از قرار دادن رأفت و رحمت در دلهاى پیروان عیسى (ع) این باشد که خدا آنان را موفق به رأفت و رحمت در بین خود کرده، در نتیجه بر پایه کمک به یکدیگر و مسالمت زندگى مى کردند، هم چنان که یاران پیامبر اسلام را نیز به این خصلت ستوده و فرموده: «رحماء بینهم؛ با همديگر مهربانند.» (فتح/ 29) بعضى هم گفته اند: مراد از قرار دادن رأفت و رحمت در دلهاى آنان این است که ایشان را امر بدان نموده، و تشویق در آن فرموده، و وعده ثواب در مقابل آن داده است. «و رهبانیة ابتدعوها ما کتبناها علیهم؛ ترك دنيايى كه از پيش خود درآوردند ما آن را بر ايشان مقرر نكرديم.» (حدید/ 27) کلمه "رهبانیت" از ماده "رهبت" به معناى خشیت و ترس است، و عرفا اطلاق بر ترک دنیا مى شود، به اینکه کسى رابطه خود را از مردم قطع کند و یکسره به عبادت خدا بپردازد، و انگیزه اش از این کار خشیت از خدا باشد. و کلمه "ابتداع" به معناى این است که انسان چیزى را جزو دین کند که جزو دین نباشد، سنت و عملى را باب کند که در هیچ دینى نبوده باشد، و جمله "ما کتبناها علیهم" در معناى پاسخ از سؤالى تقدیرى است. گویا کسى پرسیده: معناى بدعت گذارى آنان چیست؟ فرموده: اینکه چیزى را جزو دین کنند که ما بر آنان ننوشته ایم. و معناى آیه این است که پیروان مسیح (ع) از پیش خود رهبانیتى بدعت نهادند که ما آن را براى آنان تشریع نکرده بودیم.
«إلا ابتغاء رضوان الله فما رعوها حق رعایتها» این استثنا به اصطلاح استثنایى است منقطع، و معنایش با جمله قبل این است که ما آن رهبانیت را بر آنان واجب نکرده بودیم، لیکن خود آنان براى خوشنودى خدا و به دست آوردن رضوان او آن را بر خود واجب کردند، ولى آن طور که باید همان رهبانیت خود ساخته را حفظ نکردند، و از حدود آن تجاوز کردند. و در این گفتار اشاره اى است به اینکه آن رهبانیتى که یاران مسیح از پیش خود ساختند، هر چند خداى تعالى تشریعش نکرده بود، ولى مورد رضایت خداى تعالى بوده است.
«فآتینا الذین آمنوا منهم أجرهم و کثیر منهم فاسقون» این آیه اشاره است به این که آنها مانند امت هاى رسولان سابق هستند، برخى مؤمنند و بر اساس ایمان خودشان مأجورند و بیشتر آنها فاسقند، و غلبه با فسق است. بعضی گفته اند رأفت و رحمت اصلا یک معنا دارد، همان است که ما در فارسی به آن ''مهربانی'' و ''محبت'' می گوییم. بعضی می گویند فی الجمله فرقی دارد، مهربانی ای که برای دفع شرور باشد ''رأفت'' گفته می شود و مهربانی ای که برای جلب خیر باشد ''رحمت''. به هر حال مقصود معلوم است. حضرت عیسای مسیح بیشتر مبلغ رأفت و رحمت بود. قرآن در عین اینکه می گوید همه پیغمبران یک راه را می رفتند و یک برنامه را اجرا می کردند، با کمال صراحت این مطلب را ذکر می کند که هر پیغمبری مأموریت خاصی داشت، به این معنا که شما می بینید یک پیغمبر تکیه او فقط روی حیف و میل های کسبی است، مثل شعیب، یک پیغمبر دیگر تمام تکیه اش روی این است که می خواهد به قومش حرکت و نیرو بدهد و سستی و تنبلی را از آنها بزداید، مثل موسی، و یک پیغمبر دیگر بر عکس می خواهد به مردم تلقین محبت و مهربانی کند، مثل عیسی. این چگونه است؟
در واقع برنامه ها اختلاف ندارد. هر کدام در زمانی مبعوث شده اند که باید آن انحراف زمان خودشان را اصلاح کنند. این مثل این است که ما دو طبیب داشته باشیم، هر دو در یک حد متخصص. این دو را می فرستیم به دو ده برای بهداشت آنجا، ولی در این دو ده دو بیماری وجود دارد، در این ده یک بیماری وجود دارد، در آن ده بیماری دیگر. قهرا این طبیب که در دهش بیماری مالاریا وجود دارد و آن دیگری که در دهش بیماری تیفوس وجود دارد، هر یک باید بیماری ده خودش را معالجه کند. ولی این معنایش این نیست که اینها دو برنامه دارند. برنامه این با برنامه آن یکی است ولی مریضها با هم اختلاف دارند. عیسای مسیح در زمانی مبعوث شده که بیماری قومش بیماری ای بود که او باید مردم را بیشتر به رأفت و رحمت و مهربانی دعوت می کرد یعنی کسری در میان مردم این بود و قهرا عیسی هم همین اثر را گرفت یعنی در میان امت و ملت خودش تا حد زیادی (این امر را ترویج کرد). قرآن تصدیق و اعتراف می کند که این محبت به وسیله عیسای مسیح در میان امت مسیح پخش شد و همیشه مسیحیها را به این صفت بر یهودیها ترجیح می دهد.
خدای سبحان عیسای مسیح را انسانی پربرکت معرفی کرده، می فرماید: نقصی در حرم امن زندگی این انسان کامل نیست و وی در همه ی ادوار از سلامت برخوردار است. او مظهر جمال و جلال حق است، از این رو نه می توان به او آسیبی رساند تا از سعادتش محروم گردد و نه او به کسی آسیبی می رساند تا دیگران را از سعادت محروم کند. بلکه آنچه از او به دیگران می رسد خیر، رحمت و برکت است و آنچه او برداشت می کند نیز خیر و رحمت و برکت است. انسان کامل از گزند حوادث چنان مصون است که حادثه ای نمی تواند به سعادت او آسیب برساند و چنان نسبت به دیگران خیرخواه است که از او آسیبی به کسی نمی رسد.
قرآن کریم این دو صفت ممتاز و برجسته را از زبان عیسای مسیح درباره ی خود او بیان کرده و می فرماید: وی بنده ی خداست که از کتاب الهی و نبوت برخوردار است. و موجود پربرکتی است که دائم با نماز و زکات در ارتباط است. نسبت به مادرش رئوف و مهربان است. نسبت به کسی جبار و شقی نیست. درود بر عیسای مسیح، روزی که وارد عالم طبیعت شد و روزی که به عالم برزخ می رود و روزی که ازبرزخ وارد قیامت کبرا می شود: «وجعلنی مبارکا أینما کنت؛ هر جا كه باشم مرا با بركتساخته.» (مریم/ 31) «و برا بوالدتی و لم یجعلنی جبارا شقیا؛ مرا نسبت به مادرم نيكوكار كرده و زورگو و نافرمانم نگردانيده است.» (مریم/ 32)
معناى مبارک بودنش هر جا که باشد این است که محل براى هر برکتى باشد، و برکت به معناى نمو خیر است، یعنى او براى مردم و جامعه منافع بسیار دارد، علم نافع به ایشان مى آموزد، و به عمل صالح دعوتشان مى کند، و به ادبى پاکیزه تر تربیتشان مى کند، و کور و پیس را شفا داده، اقویا را اصلاح و ضعفا را تقویت و یارى مى کند. در حدیثى از امام صادق (ع) مى خوانیم: «معنى مبارک، "نفاع" است (یعنى بسیار پر منفعت).»
آنگاه خدای سبحان در تأیید و تثبیت این سخنان و حالات، و در تکذیب پندار کفرآلود دیگران درباره حضرت مسیح، می فرماید: «ذلک عیسی ابن مریم؛ این است عیسی.» (مریم/ 34)
خداوند در قرآن یکی از ویژگیهای حضرت عیسی را وجاهت و همچنین تقرب او ذکر می نماید: «المسیح عیسى ابن مریم وجیها فى الدنیا و الاخرة و من المقربین؛ مسیح عیسى بن مریم که در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان است.» (آل عمران/ 45)
"وجاهت" به معناى مقبولیت است و مقبول بودن عیسى (ع) در دنیا روشن است و همچنین در آخرت چون قرآن از آخرت او چنین خبر داده است و اما اینکه فرمود: از مقربین است، معناى کلمه ی "مقرب" روشن است، مى فرماید: عیسى (ع) مقرب نزد خدا است و داخل در صف اولیاء است و از جهت تقرب داخل در صف مقربین از ملائکه است، هم چنان که فرمود: «لن یستنکف المسیح أن یکون عبدا لله و لا الملائکة المقربون؛ عیسى و ملائکه مقربین از اینکه بندگى خدا کنند استنکاف نخواهند ورزید.» (نساء/ 172) و در جاى دیگر قرآن تقریب را معنا کرده و فرموده: «إذا وقعت الواقعة؛ آن واقعه چون وقوع يابد.» (واقعه/ 1) تا جمله «و کنتم أزواجا ثلاثة؛ و شما سه دسته شويد.» (واقعه/ 7) «و السابقون السابقون* أولئک المقربون؛ و سبقت گيرندگان مقدمند. آنانند همان مقربان [خدا].» (واقعه/ 10- 11)
از این آیات بر مى آید که منظور از این تقرب، تقرب به خداى سبحان است و حقیقت آن این است که فردى از انسانها در پیمودن راه برگشت به خدا، آن راهى که به حکم آیه: «یا أیها الإنسان إنک کادح إلى ربک کدحا فملاقیه؛ اى انسان! مسلما تو با تلاش و رنجى فراوان به سوى پروردگارت مى روى، پس دیدارش خواهى کرد.» (انشقاق/ 6) و به حکم آیه: «ألا إلى الله تصیر الأمور؛ رجوع تمام امور (عالم آفرینش) به سوى اوست.» (شورى/ 53) پیمودنش بر هر انسانى نوشته شده، از سایر انسانها سبقت بگیرد. صفت "مقربین" صفتى است براى افرادى از انسانها و افرادى از ملائکه، لازم نیست این صفت اکتسابى باشد تا بگویى ملائکه صفت تقرب را از راه اکتساب و مجاهده با نفس به دست نیاورده اند و با این حال چگونه بعضى از آنان مقرب و بعضى غیر مقرب شده اند، چون ممکن است مقام تقرب در ملائکه موهبتى باشد و در انسان از راه عمل و مجاهدت به دست آید.
صفات فعلیه خدای سبحان مظاهر فعلی می طلبد و عیسای مسیح نیز جزو مظاهر فعلی خدای سبحان است. عالم الغیب، خالق، محیی و شافی، از اسمای حسنای خدای سبحان است و عیسیای مسیح در محدوده خاصی مظهر این اسماء است. اما وقتی می گوید: «أخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا بإذن الله؛ با معجزه از پروردگارتان سوى شما آمده ام من از گل براى شما چیزى به شکل پرنده مى سازم و در آن مى دمم و آن به اذن خدا پرنده اى مى شود.» (آل عمران/ 49) چنین نیست که خدای سبحان برخی از امور را خلق کند عیسای مسیح برخی دیگر را، بدین معنا که خدای سبحان این بخش از کار را به مسیح تفویض کرده باشد، زیرا تفویض در نظام آفرینش محال است. بلکه حضرت مسیح در خالقیت مظهر اسمی از اسمای حق بود. در عین حال که مسیح مجاز بود به اذن الله پرنده ای را بیافریند، تنها خدا بود که خالق هر چیز بود.
همان طور که درباره ی رسول خدا آمده است: «و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمى؛ و وقتى [ریگ ها را] انداختى این تو نبودى که انداختى بلکه خدا بود که انداخت.» (انفال/ 17) درباره دیگر انبیا و مظاهر اسمای حسنای حق نیز چنین است و به عیسای مسیح نیز می توان گفت: «وما خلقت اذ خلقت ولکن الله خلق، وما احییت الموتی اذا احییت ولکن الله احیی الموتی، وما أبرئت الاکمه والابرص اذ أبرئت ولکن الله ابرء، وما انبأتهم بما یدخرون فی بیوتهم ولکن الله انبأهم» چنین نیست که آن حضرت در بخشی از این امور، مستقل باشد و بقیه ی کارها را خدا انجام دهد، زیرا همه ی امور به دست خداست: «و لله جنود السماوات و الأرض و کان الله عزیزا حکیما؛ جنود [و قواى] آسمان ها و زمین از آن خداست، و خدا شکست ناپذیر حکیم است.» (فتح/ 4)
حال اگر کسی بخواهد کاری مسیحایی کرده، لااقل امراض روحی خود را تشخیص داده، درمان کند و خود را احیا کرده، با سلامت به مقصد برساند باید راهی را که او رفت بپیماید و آن راه را خدای سبحان در پیدایش و پرورش حضرت مسیح برای ما بازگو کرده است. به یقین، رابطه عبادی مریم (ع) با خدای سبحان سهم اساسی در پیدایش و پرورش عیسای مسیح داشته است. خداوند در این باره می فرماید: ما به مریم در حال عبادت بشارت دادیم که مادر خواهی شد، چنانکه به زکریا در محراب بشارت دادیم که فرزند صالحی به نام یحیی نصیب تو خواهد شد. بر این اساس آنچه انسان را به خدا نزدیک می کند تا بر اثر قرب، تحت ولایت خدا قرار گرفته، علوم و معارف و مواهب الهی نصیب او شود، عبادت است. قرآن کریم بشارت فرشتگان را چنین نقل می کند: «واذ قالت الملائکه یا مریم ان الله اصطفیک و طهرک واصطفیک علی نساء العالمین؛ و [ياد كن] هنگامى را كه فرشتگان گفتند اى مريم خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است.» (آل عمران/ 42) و چون مصطفا و مطهره و صفوة الله شدن این بانو را در پرتو نماز و اطاعت و عبادت خدا می داند، می فرماید: ای مریم! اهل قنوت، تواضع، عبادت و خشوع در پیشگاه حق باش: «یا مریم اقنتی لربک واسجدی و ارکعی مع الراکعین» (آل عمران/ 43) راه طهارت، عبادت است و تو از این راه صفوة الله خواهی شد.
نظیر «و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین؛ اگر خواستی به مرز یقین برسی عبادت کن.» (حجر/ 99)، که این منفعت و بهره است. بنابراین اگر کسی خواست مطهر و مصطفی شود، راهش رکوع و سجود و قنوت و خضوع در پیشگاه خدای سبحان است.
حضرت عیسی (ع) تصدیق کننده پیامبران پیشین و تورات و در عین حال مبشر پیامبر پس از خود بوده است. خداوند می فرماید: «و مصدقا لما بین یدی من التوراة؛ و تورات را که پیش از من نازل شده تصدیق مى کنم.» (آل عمران/ 50) حضرت مسیح (ع) در این آیه در واقع بخشى از اهداف بعثت خود را شرح مى دهد، مى گوید: «من آمده ام تورات را تصدیق کنم و مبانى و اصول آن را تحکیم بخشم.» سؤال که ممکن است در اینجا به ذهن برسد این است که آیه مورد بحث صریحا مى گوید: عیسى (ع) تورات را تصدیق داشته، معلوم مى شود تورات تا زمان آن جناب تحریف نشده بود. در پاسخ باید گفت: آیه مورد بحث آن توراتى را مى گوید که در دو آیه قبل در خطاب به مریم مى فرمود: به عیسى تعلیم مى دهد، نه آن توراتى که در عصر بعثت آن جناب در بین یهودیان بوده، پس آیه مورد بحث هیچ دلالتى ندارد بر اینکه عیسى (ع) تورات متداول در بین مردم آن روز را قبول داشته و تا آن روز تورات تحریف نشده، تا با جریان بخت نصر و طوطوز منافات داشته باشد، هم چنان که آیاتى که مى گوید: پیامبر اسلام تورات و انجیل را قبول دارد، منظورش تورات و انجیل متداول در عصر نزول قرآن نیست، بلکه تورات و انجیلى است که وحى به آن جناب تعلیم داده است.
در آیه ای دیگر چنین می خوانیم: «و إذ قال عیسى ابن مریم یبنى إسر ءیل إنى رسول الله إلیکم مصدقا لما بین یدى من التورئة و مبشرا برسول یأتى من بعدى اسمه أحمد؛ و هنگامى که عیسى پسر مریم گفت: اى فرزندان اسرائیل! بى تردید من فرستاده ى خدا به سوى شمایم، در حالى که آنچه را پیش از من آمده که تورات است تصدیق مى کنم و به رسولى که پس از من مى آید و نامش احمد است بشارت مى دهم.» (صف/ 6)
این مطلبى که قرآن کریم از عیسى (ع) حکایت کرده، خلاصه دعوتى است که آن جناب داشته. نخست با جمله "إنی رسول الله إلیکم" اصل دعوت خود را اعلام داشته، اشاره مى کند به اینکه هیچ شأنى و پستى و امتیازى به جز این ندارد، که حامل رسالتى از طرف خدا به سوى ایشان است، و آن گاه متن رسالت خود را شرح مى دهد تا رسالت خود را ابلاغ کرده باشد، مى گوید: "مصدقا لما بین یدی من التوراة و مبشرا برسول"، هم نبوت و کتاب قبل از خودم را تصدیق مى کنم و هم از نبوت بعد از خود خبر مى دهم.
پس اینکه گفت "مصدقا لما بین یدی من التوراة" این معنا را بیان مى کند که دعوتش مغایر با دین تورات، و مناقض با شریعت آن دین نیست، بلکه آن را تصدیق دارد، و احکامش را نسخ نمى کند، مگر اندکى را. و تازه نسخ، معنایش مناقضت نیست، بلکه معنایش این است که از سرآمد عمر منسوخ خبر مى دهد، و خلاصه مى گوید فلان حکم تورات از همان روز اول نزول تورات عمرش تا امروز بود، نه اینکه بگوید این حکم همیشگى تورات را من باطل مى کنم.
"و مبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد" این قسمت از آیه به قسمت دوم از رسالت آن جناب اشاره دارد، هم چنان که جمله "مصدقا لما بین یدی من التوراة" به قسمت اول از رسالتش اشاره داشت. گویی حضرت اینگونه ادعا می کند که من حلقه اتصالى هستم که امت موسى و کتاب او را، به امت پیامبر آینده (پیامبر اسلام) و کتاب او، پیوند مى دهم. به این ترتیب، حضرت مسیح (ع) ادعایى جز رسالت الهى، آن هم در مقطع خاصى از زمان نداشت، و آنچه به او درباره الوهیت یا فرزند خدا بودن بسته اند، همه کذب و دروغ است.
حضرت مسیح تبیین سیره خود را با تأکید بر سلامت در حیات دنیوی، برزخی و اخروی، این چنین به پایان برد: سلام بر من روزی که به دنیا آمدم و روزی که می میرم و روزی که زنده مبعوث می شوم: «والسلام علی یوم ولدت و یوم اموت و یوم ابعث حیا» (مریم/ 33)
این سخن که به اعجاز و اذن خداوند بر زبان عیسای مسیح جاری شد، پاسخی است در برابر تهمت تفریطیان، زیرا جمله ی "والسلام علی یوم ولدت" بدین معناست که من با سلامت و از راه صحیح و طاهر به عالم طبیعت وارد شدم. مسیح (ع) می فرماید: من در هر سه نشئه ی عالم سالمم. انسان تا به سلامت به برزخ و قیامت برسد سخت است. در قیامت کبرا هم که عده ای گرفتار فزع اکبرند، آنان که مـراحـل قبل را به طهارت و سلامت گذرانده اند از فزع مصونند.
در بیانات امیرالمؤمنین (ع) هم آمده است که خدای سبحان گوش برخی انسانها را مکرم قرار داد تا صدای رعب آور جهنم را نشنود: »و أکرم أسماعهم أن تسمع حسیس نار ابدا.» حضرت امام رضا (ع) می فرماید: «انسان سه مقطع حساس دارد: روز میلاد، روز مرگ و روز ورود به قیامت کبرا.» «إن أوحش ما یکون هذا الخلق فی ثلاثة مواطن یوم یولد ویخرج من بطن امه فیری الدنیا ویوم یموت فیعاین الآخرة وأهلها ویوم یبعث فیری أحکاما لم یرها فی الدنیا.»
انسان آنگاه که از عالم بسته ی زهدان به ا ین جهان وسیع قدم می گذارد، با سرنوشت مجهولی وارد می شود و اگر به سلامت و طیب مولد در جهان طبیعت پا بنهد، راحت است. ورود به عالم برزخ هم اولین لحظه ی وحشت اوست که اگر با سلامت وارد شود در امان است. هنگام ورود به قیامت کبرا هم اگر با سلامت باشد از فزع قیامت کبرا برای همیشه محفوظ است. این سه مقطع بسیار مهم است و عیسای مسیح در این سه مقطع در کمال سلامت بود. نکته ای که باید بدان توجه داشت این که سلامت غیر از رفاه و آسا یش است. گرچه در نشئه ی طبیعت رنجها و دشواریهای توانفرسا برای حضرت مسیح پیش آمد، چنانکه بخشی از مبارزات و درگیریهای آن حضرت با کافران از آیه ی «فلما احس عیسی منهم الکفر قال من انصاری الی الله قال الحوار یون نحن انصار الله؛ چون عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت ياران من در راه خدا چه كسانند حواريون گفتند ما ياران [دين] خداييم.» (آل عمران/ 52) به خوبی قابل استفاده است، اما از همه این بلایا به سلامت به مقصد رسید.
یعنی هیچ حادثه ای نتوانست قلب مطهر عیسی را به خود مشغول کند و به د یانت او آسیب برساند. پس سلامت روح غیر از رفاه و سلامت تن است. شاهد بر نکته اخیر، سخن خدا درباره یحیای شهید است: «و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا؛ و درود بر او روزى كه زاده شد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده برانگيخته مى شود.» (مریم/ 15) معنای سلام بر یحیی این است که او در دنیا به سلامت به سر می برد، با ا ین که آن حضرت به شهادت رسیده و سر مطهر او را یک ناپاک اسرائیلی از بدن جدا کرده و به عنوان هدیه برای یک ناپاک اسرائیلی دیگر برده است. اما یحیای شهید در عین شهادت، به سلامت به مقصد رسیده است.
درباره نوح نیز خدای سبحان، با تعبیری ویژه که در سراسر قرآن، تنها آن حضرت به آن ممتاز است، می فرماید: «سلام علی نوح فی العالمین؛ درود بر نوح در ميان جهانيان.» (صافات/ 79) در همه عوالم آفرینش درود بر نوح؛ با این که نوح رنجهای فراوان برده است. بنابراین سالم ماندن یعنی با قلب سلیم از این جهان رخت بربستن و با ا یمان و جان سالم از دنیا وارد عالم برزخ شدن. منظور از سلام در این گونه موارد، سلامت دل است، نه سلامت جسم و بدن یا سلامت به معنای آسایش. همان طور که درباره حضرت ابراهیم (ع) آمده است «اذ جاء ربه بقلب سلیم؛ آنگاه كه با دلى پاك به [پيشگاه] پروردگارش آمد.» (صافات/ 84)
کسی که با قلب سالم با خدای خود در ارتباط است، با قلب سالم هم به پیشگاه خدای سبحان می رود و سلام خدا بر او رواست، گرچه در دنیا آسیب ببیند و تهمتها بشنود و او را به سوختن تهدید کنند. سلام خدا بر کسی است که دین و قلب او به سلامت به مقصد می رسد. حضرت مسیح چنین انسانی است و سیره ی او نیز آموزنده سلامت روح در همه ادوار سه گانه حساس سیر بشری است.
ویژگی های پیامبران حضرت عیسی (ع) نبوت باورها در قرآن معجزه شریعت محبت