1- صاحب مقامى والا و سرانجامى نیکو
خداوند می فرماید: «فغفرنا له ذالک و ان له عند نالزلفى و حسن مأب؛ ما این عمل را بر او بخشیدیم، و او نزد ما داراى مقامى والا و سرانجامى نیکوست.» (ص/ 25) آیه شریفه در مقام بیان عظمت و بلندى والاى مقام آن حضرت مى باشد و شاهد بحث ما در جمله «و ان له عندنا لزلفى و حسن مأب» است که کلمه «زلفى» به معناى مقام و منزلت است و کلمه «مأب» به معناى مرجع است، این دو کلمه را نکره (یعنى بدون الف و لام) آورده تا بر عظمت مقام و مرجع دلالت کند. اگرچه بعض مفسرین «حسن مأب» را مى گویند اشاره به بهشت و نعمتهاى اخروى مى باشد.
2- صاحب حکومتى قدرتمند
خداوند می فرماید: «و شددنا ملکه؛ و حکومت و پادشاهى او را نیرومند گردانیدیم.» (ص/ 20)
علت و سبب نیرومندى حکومت داود
در این مورد احتمالاتى داده شده است:
الف) به علت کثرت نیروهاى نگهبان و سپاهیان که گفته اند هر شب سى و شش هزار مرد پاس خانه او مى داشتند.
ب) و نیز گفته اند چون وى قدرت بسیارى در بافتن زره و آلات کار زار داشت حکومتش قدرتمند شد.
ج) و نیز گفته اند به علت اینکه وى دست ظالمان را کوتاه مى کرد و به داد مظلومان مى رسید قدرتمند شد.
د) به علت تدابیر حکیمانه آن جناب و وزراى خیراندیش حکومتش قوى شد.
ه) و نیز مى گویند استحکام حکومت او بدان جهت بود که خداوند از آسمان سلسله اى فرستاد و آن سلسله بالاى محکمه او بود و از خصمین هر کدام بر حق بودند دست ایشان به سلسله رسیدى و آن دیگرى که بر باطل بود برگرفتن سلسله قادر نبود.
و) و بعضى دیگر گفته اند قدرت حکومت او به القاى رعب او بود در دل اعداء. (یعنى خداوند در آن جناب که فردى شجاع بود رعب و هیبتى علیه دشمنانش قرار داده بود) که سبب قدرت و قوت وى در حکومتش مى گشت. گفته اند آن حضرت از بزرگترین فرمانروایان عصر خود در جهان بوده است. و جمله «و شددنا ملکه» از نظر توحید افعالى و مبتنى بر منت بر داود (ع) است که حکومت و فرمانروائى او را بر اساس محکم و حسن تدبیر و لشکر و اعوان و خدمه بسیار نهاده.
خداوند می فرماید: «و قتل داوود جالوت وءاتـه الله الملک؛ پس به اذن خدا آنها را شکست دادند و داود جالوت را بکشت و خداوند او را پادشاهى و حکمت داد و از آنچه مى خواست به وى آموخت. و اگر خدا بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر نمى راند، حتما زمین تباه مى شد ولى خدا به جهانیان نظر کرم دارد.» (بقره/ 251)
استحکام بخشیدن به حکومت داود (ع) از سوى خداوند:
خداوند می فرماید: «و اذکر عبدنا داود* ... و شددنا ملکه و ءاتینـه الحکمة و فصل الخطاب؛ بر آنچه مى گویند صبر کن، و داود بنده ى ما را که داراى قدرت بود یاد کن. آرى، او بسیار رجوع کننده [به سوى خدا] بود.ما کوه ها را با او مسخر ساختیم که شامگاهان و بامدادان [خدا را] نیایش مى کردند. و پرندگان را [بر او] گرد آوریم که همه به سوى او باز مى گشتند [و در فرمانش بودند]. و حاکمیتش را استوار کردیم و او را حکمت و داورى قاطع عطا کردیم.» (ص/ 17 و 20)
3- مقام خلافت
خداوند در قسمتی از داستان داود (ع) وى را مخاطب ساخته و ضمن بیان مقام والاى او وظائف و مسئولیتهاى سنگین وى را با لحنى قاطع و تعبیراتى پرمعنا شرح داده، مى فرماید: «یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله إن الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب؛ اى داود ما تو را خلیفه (و نماینده خود) در زمین قرار دادیم، در میان مردم به حق داورى کن، و از هواى نفس پیروى منما که تو را از راه خدا منحرف مى سازد، کسانى که از راه خدا گمراه شوند عذاب شدیدى به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند.» (ص/ 26)
این آیه از پنج جمله که هر کدام حقیقتى را دنبال مى کند تشکیل یافته: نخست مقام خلافت داود در زمین است، آیا منظور جانشینى انبیاى پیشین است یا خلافت الهى؟ معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد، و با آیه 30 سوره بقره سازگارتر است «و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمین خلیفه اى قرار دهم.» البته خلافت به معنى واقعى کلمه در مورد خداوند معنى ندارد زیرا تنها در مورد کسانى که وفات یا غیبت دارند صحیح است، بلکه منظور از آن نمایندگى او است در میان بندگان، و اجراى اوامر و فرمانهاى او در زمین. این جمله نشان مى دهد که حکومت در زمین باید از حکومت الهى نشأت گیرد و هر حکومتى از غیر این طریق باشد حکومتى است ظالمانه و غاصبانه. در جمله دوم دستور مى دهد: اکنون که این موهبت بزرگ به تو داده شده وظیفه تو این است که در میان مردم به حق حکم کنى، در حقیقت نتیجه خلافت الهى حکومت حق است، و از این جمله مى توان استفاده کرد که حکومت حق نیز تنها از خلافت الهى ناشى مى شود و محصول مستقیم آن است.
در جمله سوم به مهمترین خطرى که یک حاکم عادل را تهدید مى کند اشاره کرده، مى گوید: «هرگز از هواى نفس پیروى مکن.» آرى هواى نفس پرده ضخیمى بر چشمان حقیقت بین انسان مى افکند، و میان او و عدالت جدایى مى اندازد. لذا در جمله چهارم مى گوید: «اگر از هواى نفس پیروى کنى تو را از راه خدا که همان راه حق است بازمى دارد.» بنابراین هر جا گمراهى است پاى هواى نفس در میان است، و هر جا هواى نفس است نتیجه آن گمراهى است. حاکمى که پیرو هواى نفس باشد منافع و حقوق مردم را فداى مطامع خویش مى کند، و به همین دلیل حکومتش ناپایدار و مواجه با شکست خواهد بود.
علامه طباطبایی می فرماید: «ظاهر کلمه "خلافت" این است که مراد از آن خلافت خدایى است، و در نتیجه با خلافتى که در آیه "و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة؛ به یاد آور آن گاه که پروردگار تو به ملائکه فرمود من در زمین خلیفه مى گمارم." (بقره/ 30) آمده منطبق است، و یکى از شؤون خلافت این است که صفات و اعمال مستخلف را نشان دهد، و آینده صفات او باشد. کار او را بکند. پس در نتیجه خلیفه خدا در زمین باید متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده مى کند او اراده کند، و آنچه خدا حکم مى کند او همان را حکم کند و چون خدا همواره به حق حکم مى کند "و الله یقضی بالحق" او نیز جز به حق حکم نکند و جز راه خدا راهى نرود، و از آن راه تجاوز و تعدى نکند. و به همین جهت است که مى بینیم در آیه مورد بحث با آوردن "فا" بر سر جمله "فاحکم بین الناس بالحق" حکم به حق کردن را نتیجه و فرع آن خلافت قرار داده، و این خود مؤید آن است که مراد از "جعل خلافت" این نیست که شانیت و مقام خلافت به او داده باشد، بلکه مراد این است که شانیتى را که به حکم آیه "و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب" قبلا به او داده بود، به فعلیت برساند، و عرصه بروز و ظهور آن را به او بدهد.»
خداوند در تبیین بخش دیگری از سیره ی داود (ع) می فرماید: او خلیفة الله است و چون خلیفة الله است کار مستخلف عنه را انجام می دهد و وقتی خدا تکوینا و تشریعا نافذ و قاهر بر جهان است، خلیفة الله نیز در نظام تکوینی و تشریعی سلطه الهی دارد، سلطه ای که استقلالا و بالذات از آن خدا، و تبعا و بالعرض از آن خلیفة الله است. انسان کامل می تواند مظهر اسمای حسنای خدا و خلیفه وی باشد، لیکن چون خداوند محیط به همه اشیاست جای خالی نمی نهد تا در غیاب او دیگری به عنوان خلیفه آن را پر کند، زیرا خداوند با هر موجودی هست: «هو معکم أین ما کنتم؛ و هر کجا باشید او با شماست.» (حدید/ 4) «هو الأول والاخر و الظاهر و الباطن وهو بکل شیء علیهم؛ اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چیزى داناست.» (حدید/ 3) بنابراین خلیفه اسمای حسنای خداوند شدن به معنای مظهر اوصاف و اسمای الهی شدن است. پس خلیفه خدا انسان کاملی است که در همه نشئات، ظهور علمی و عملی دارد، هم در نظام تکوین خلیفة الله است هم در نظام تشریع و قانونگذاری و هم در نظام تکوین به حق، رفتار می کند و دیگران به تبع او حرکت می کنند، هم در نظام تشریع به حق، حکم می کند و دیگران تابع حکم حق اویند.
بنابراین معنای "فاحکم بین الناس بالحق" در آیه فوق، این است که چون خدا به حق، حکم می کند و حق می گوید: «یقول الحق و هو یهدی السبیل؛ خدا حقيقت را مى گويد و او[ست كه] به راه راست هدايت مى كند.» (احزاب/ 4) «و الحق أقول؛ و حق را مى گويم.» (ص/ 84) تو هم که خلیفة اللهی حق بگو و به حق حکم کن. این خلافت در حق گویی، محدود به مسائل حقوقی و مالی نیست، بلکه شامل قضایای علمی هم می شود. در اختلافات علمی نیز بین مکتبهای گوناگون، به حق، داور باش همان گونه که در مسایل حقوقی و مسایل مالی به حق حکم می کنی، در اختلافات و مشاجرات علمی بین افراد و مکتبهای گوناگون هم به حق داوری و حکم کن؛ آن مکتبی که مطابق حق است تقویت کن و آن مرامی که مطابق با حق نیست ابطال کن. خلافت حضرت داود در محور تشریع با جمله "فاحکم بین الناس بالحق" بیان شده است، چنانکه آن بخش از آیات که کوهها را مسخر آن حضرت می داند، خلافت وی را در نظام تکوین تبیین می کند: «واذکر عبدنا داود ذا الأید إنه أواب* إنا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق* والطیر محشورة کل له اواب* و شددنا ملکه و اتیناه الحکمة و فصل الخطاب؛ بر آنچه مى گویند صبر کن، و داود بنده ما را که داراى قدرت بود یاد کن. آرى، او بسیار رجوع کننده [به سوى خدا] بود. ما کوه ها را با او مسخر ساختیم که شامگاهان و بامدادان [خدا را] نیایش مى کردند. و پرندگان را [بر او] گرد آوریم که همه به سوى او باز مى گشتند [و در فرمانش بودند].» (ص/ 17- 20)
این امور همه نشان خلیفة الله بودن داود (ع) است. باید توجه داشت که داود (ع) خلیفه خداوند است و معنای خلافت آن است که کار را بالأصالة منوب عنه، و مستخلف عنه، انجام می دهد و به طور تبعی، خلیفه آن را صادر می کند و همان طور که درباره رمی پیامبر اکرم (ص) رسیده است: «ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی؛ چون [ريگ به سوى آنان] افكندى تو نيفكندى بلكه خدا افكند.» (انفال/ 17) درباره تسخیر و انطاق و تفقه تسبیح موجودات می توان به داود پیامبر گفت: «و ما سخرت الجبال إذ سخرتها و لکن الله سخرها و ما أنطقت الجبال حین أنطقتها و لکن الله أنطقها و ما فقهت تسبیح الجبال حین فقهتها و لکن الله فقهها.» این اصل کلی در همه تصرفات و کارهای مثبت جاری است، چنانکه درباره نرم شدن آهن فرمود: «وألنا له الحدید؛ آهن را براى او نرم گردانيديم.» (سبأ/ 10)
بنابراین چنین نیست که راه فهم تسبیح موجودات در انحصار داود و شاگردان او باشد، بلکه بالاتر از داود، حضرت ولی عصر (أرواحنا فداه) نیز هست که نظام کیهانی مسخر اوست. کسی که در مسیر ولایت گام نهاد و به آن نائل شد، آنچه را که حضرت داود فهمید او نیز می فهمد و فقه نظام آفرینش نصیبش می شود. چنین نیست که خداوند قبل از داود به احدی این فقه را نیاموخته؛ باشد و بعد از داود هم به احدی نیاموزد، بلکه این سنت الهی است. اگر کسی خواست زبان تکوین را بفهمد راهش رجوع به سوی الله است، و بهترین مصداق اوب و رجوع الی الله، تسبیح است.
4- مقام قضاوت
یکی از مقاماتی که خداوند به داود (ع) عطا نمود، مقام قضاوت و داوری آن حضرت بود که در آیات مختلف قرآن به آن اشاره شده است:
1- قضاوت داود (ع)، فضیلتى عطا شده از ناحیه خداوند، به داود. خداوند در سوره انعام می فرماید: «...و من ذریته داود...* اولـئک الذین ءاتینـهم الکتـب و الحکم؛ و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم [و] همه را هدایت کردیم، و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را هدایت کردیم، و بدین سان نیکوکاران را پاداش مى دهیم. آنها کسانى بودند که کتاب و حکمت و پیامبرى به آنها داده بودیم پس اگر اینان [قریش] به این [اصول و شرایع آسمانى] کفر ورزند [آئین حق متروک نمى ماند بلکه]، قومى [دیگر] را نگاهبان آن مى کنیم که بر آن کافر نباشند.» (انعام/ 84 و 89)
و در سوره ص می فرماید: «و شددنا ملکه و ءاتینـه الحکمة و فصل الخطاب* یداود انا جعلنک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق؛ و حاکمیتش را استوار کردیم و او را حکمت و داورى قاطع عطا کردیم. اى داود! ما تو را در زمین جانشین [و نماینده خود] کردیم، پس میان مردم به حق داورى کن.» (ص/ 20 و 26) در این آیه به جند نکته در خصوص قضاوت داود (ع) اشاره شده است:
الف: قضاوت و داورى میان مردم، بر اساس حق و عدل را از شئون خلافت الهى داود (ع) می داند.
ب: مأموریت و تکلیف داود (ع)، در داورى میان مردم، بر پایه حق و عدالت.
ج: مأموریت و تکلیف داود (ع)، در داورى میان مردم، به دور از هواى نفس.
د: قضاوت داود (ع)، فصل الخطاب و تشخیص دهنده حق و باطل، در کلام دو طرف دعوا.
خداوند در توصیف حضرت داود می فرماید: «و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب؛ و ما پایه هاى ملک او را محکم کردیم و او را حکمت و فصل خصومت دادیم.» (ص/ 20) راغب مى گوید: «کلمه "شد" به معناى گره محکم است، وقتى گفته مى شود: "شددت الشی ء" معنایش این است که: "گره آن را محکم بستم". بنا به گفته وى، شد ملک از باب استعاره به کنایه خواهد بود که مراد از آن این است که ملک او را تقویت نموده، اساس آن را به وسیله هیبت و لشکریان و خزینه ها و حسن تدبیر محکم کرده، همه وسائل محکم شدن سلطنت را برایش فراهم کرده بودیم. و کلمه "حکمت" در اصل به معناى نوعى از حکم است، و مراد از آن، معارف حق و متقنى است که به انسان سود بخشد و به کمال برساند.»
بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن، نبوت است. بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن، زبور و علم شرایع است. و بعضى دیگر معانى دیگرى براى حکمت ذکر کرده اند که هیچ یک از آنها معناى خوبى نیست. و کلمه "فصل الخطاب" به معناى آن است که انسان قدرت تجزیه و تحلیل یک کلام را داشته باشد، و بتواند آن را تفکیک کند و حق آن را از باطلش جدا کند. و این معنا با قضاوت صحیح در بین دو نفر متخاصم نیز منطبق است. بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از "فصل الخطاب" کلامى است متوسط بین ایجاز و اطناب، یعنى کلامى که بسیار کوتاه نباشد به حدى که معنا را نرساند و آن قدر هم طولانى نباشد که شنونده را خسته کند.
بعضى دیگر گفته اند: مراد از آن، جمله ی "اما بعد" است، که قبل از سخن مى آورند، چون اولین کسى که این رسم را باب کرد داود (ع) بود. ولى آیه بعدى که مى فرماید: «و هل أتاک نبأ الخصم» مؤید همان معنایى است که ما براى "فصل الخطاب" کردیم. «و هل أتاک نبأ الخصم إذ تسوروا المحراب؛ آیا از داستان آن مردان متخاصم که به بالاى دیوار محراب آمدند خبر دارى.» (ص/ 21) کلمه "خصم" مانند کلمه "خصومت" مصدر است و در این جا منظور اشخاصى است که خصومت در بینشان افتاده. و معناى آیه این است که: اى محمد آیا این خبر به تو رسیده که قومى متخاصم از دیوار محراب داود (ع) بالا رفتند؟
قضاوت داود (ع) تحت نظارت خداوند
خداوند در سوره انبیاء می فرماید: «و داود و سلیمـن اذ یحکمان فى الحرث اذ نفشت فیه غنم القوم و کنا لحکمهم شـهدین؛ و داود و سلیمان را [یاد کن]، هنگامى که درباره آن کشتزار که گوسفندان قوم، شبانه در آن چریده بودند داورى مى کردند و ما شاهد حکمتشان بودیم.» (انبیاء/ 78)
فردی به نام «ایلیا» دارای مزرعه یا باغی بود. فردی دیگر به نام «یوحنا» گوسفندانی به چرا برده بود. گوسفندان او، مزرعه یا باغ «ایلیا» را از صورت اول خارج نموده، از سبزه زارش چریدند و قسمتی از آن را نابود ساختند. ایلیا و یوحنا کارشان به مرافعه کشید. مرجع قضاوت و داوری در آن زمان، حضرت داود بود. آن حضرت بر اساس حکمی که در دست داشت، این گونه حکم کرد: زراعت نابود شده و گوسفندان را قیمت گذاری نمایند. این کار عملی شد. ارزش زراعت نابود شده به اندازه قیمت گوسفندان بود. حکم او بر این منوال جریان یافت که یوحنا، گوسفندان را به ایلیا بدهد.در این حیص و بیص بود که حضرت سلیمان (ع) وارد شد. حکم سلیمان به روشی دیگر جریان یافت و آن این که: یوحنا گوسفندان را به ایلیا، صاحب زراعت و یا باغ بدهد و ایلیا از پشم و شیر گوسفندان استفاده ببرد و یوحنا هم زراعت ایلیا را به اختیار بگیرد و روی آن زحمت بکشد تا ارزش اول را بیابد. ملک و زراعت را پس از این که به میزان اول رسید، به ایلیا بدهد و گوسفندان خود را پس بگیرد تا با این کار بر وفق حکم خدا رفتار شده باشد. در این ماجرا حکم سلیمان ناسخ و داوری داود منسوخ است و این از جهت رعایت مصالح و نافذیت حکم داود تا آن وقت است.
با داوری سلیمان، حکم داود منسوخ می شود و در هر صورت حکم هیچ یک هم بر خلاف واقع نبوده است؛ زیرا به دنبال آن می فرماید: «ففهمنـها سلیمـن و کلا ءاتینا حکما و علما؛ پس شیوه داورى را به سلیمان فهماندیم و هر یک را حکم و دانش عطا کردیم، و کوه ها و پرندگان را با داود مسخر کردیم که با او تسبیح مى گفتند، و ما انجام دهنده این کار بودیم.» (انبیاء/ 79) ما داوری را به سلیمان آموختیم و طرز و کیفیت آن را ما به او یاد دادیم و در هر صورت تمام مردان حق عموما از حکمت و دانش ما برخوردار بودند که از جمله ی آنان داود و سلیمان اند که آن دو هم از حکم و علم ما بهره ور بودند.
درخواست قضاوت بر حق و به دور از افراط از داود (ع) از جانب نزاع کنندگان
خداوند می فرماید: «اذ دخلوا على داوود ففزع منهم قالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض فاحکم بیننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سواء الصرط؛ وقتى [به طور ناگهانى] بر داود در آمدند، پس او از آنها به هراس افتاد. گفتند: نترس [ما] دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى تجاوز کرده، پس میان ما به حق داورى کن و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت کن.» (ص/ 22)
5- مقام نبوت
در آیات مختلف قرآن به برخوردارى داود (ع)، از مقام نبوت اشاره شده است: «انا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده...و ءاتینا داود زبورا؛ همانا ما به تو وحى کردیم، چنان که به نوح و پیامبران پس از او وحى نمودیم، و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان [او] و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان [نیز] وحى فرستادیم، و داود را زبور دادیم.» (نساء/ 163)
«و من ذریته داود و سلیمـن...* اولـئک الذین ءاتینهم الکتب و الحکم و النبوة؛ و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را هدایت کردیم، آنها کسانى بودند که کتاب و حکمت و پیامبرى به آنها داده بودیم.» (انعام/ 84 و 89) «و ربک اعلم بمن فى السمـوت و الارض ولقد فضلنا بعض النبیین على بعض وءاتینا داوود زبورا؛ و پروردگار تو به [احوال] هر کس که در آسمان ها و زمین است داناتر است. و به تحقیق بعضى از انبیا را بر بعضى برترى بخشیدیم، و به داود زبور دادیم.» (اسراء/ 55)
ویژگی های پیامبران حضرت داود (ع) حکومت فضایل اخلاقی قضاوت قرآن