در قسمت اول برای بررسی روش شناسى مولانا در مثنوى به مطالبی چون: جهان بینى مولوى، جایگاه انسان در جهان بینی عرفانی مولانا، «بیان عرفانى» روش مولانا در مثنوى، روش عرفانى مولانا در مثنوى و الهام مولانا از قرآن اشاره شد. در این قسمت به مطالب دیگری پیرامون روش شناسی مولوی خواهیم پرداخت.
یکى از روش هاى مولانا در مثنوى، صورت هاى متنوع خیال بندى است که به کرات در گونه هاى مختلف آن را به کار برده است، در بسیارى از صورت هاى خیال بندى، او از قرآن الهام مى گیرد. چنانچه پیشتر بیان گردید، او با تأسى از آیه 54 سوره کهف در نمونه هاى متعدد از این صور خیال بندى سود مى جوید؛ چنانچه از نمونه هاى متعدد او در صورت خیال بندى و تمثیل و استعاره که سرمنشاء قرآنى دارد مى توان یاد کرد همچون: انسان و ساحت هاى حیات او با الهام از خلقت آدم و انباز او و همچنین انواع خوردنى ها و اسامى متداول و مرسوم در شهرها و...
الهام بخش اساسى همه عرفا از جمله مولانا در صور خیال بندى، آیه اى از قرآن کریم است که سخت بدان دل بسته اند: «سنریهم آیاتنا فى الآفاق و فى انفسهم؛ به زودى نشانه هاى خود را در افقها [ى گوناگون] و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود.» (فصلت/ 53) این کلام به عرفا امکانات بى پایانى بخشید، تا قدرت خلاقه ى آفریدگار را در یکایک وجوه و ظواهر زندگى مشاهده کنند؛ قدرتى که خود در جماد و رنگین کمان در گل و مرغ و در آدمى و فرشته آشکار مى سازد. «شمس» در میان تمامى صور خیال، تشبیه یا استعاره ى دلخواه مولوى است، بدان سبب که با نام معشوق عرفانى او شمس الدین ترکیب مى یابد و عبارت قرآنى «و الضحى» که شاعران عارف مسلک آن را براى درخشندگى سیماى پیامبر اسلام بسیار به کار برده اند، سررشته قرآنى این تشبیه را به دست مى دهد.
نمونه اى از این شیوه صور خیال بندى مولانا در مثنوى مى توان به صورت خیال بندى او از آب مى باشد که با الهام از قرآن کریم که آن را نشانه لطف الهى مى داند به شکل هاى گوناگون آن را به تصویر مى کشد. آب به روش منطقى به خیال بندى باغ و بوستان منتهى مى شود: چرا که خداوند در بسیارى از آیات خود به مؤمنان بشارت داده که آنان در باغ هاى دلگشا و مصفا سکنى مى گیرند: «جنات تجرى من تحتهاالانهار؛ وى را به باغهايى درآورد كه از زير [درختان] آن نهرها روان است.» (نساء/ 13) بوستان و هرچه در آن است استعاره اى شده است براى قدرت خلاقه آفریدگار، لطف و فیض او و تصویرى پیشاپیش از سعادت بهشت که مؤمنان در آخرت آن را مشاهده خواهند کرد.
از شیوه هاى دیگر صورت خیال بندى مولوى در مورد حیوانات مى باشد، که نقطه آغازین آن با الهام از آیه قرآن کریم است که مردم را به تأمل و درنگ در آیات الهى فرا مى خواند «افلاینظرون الى الابل کیف خلقت؛ آيا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده.» (غاشیه/ 17) علاقه وافر مولاى رومى به صور خیال، همراه با بینش عمیق او، حتى بى اهمیت ترین جانوران را در برمى گیرد و این امر سبب مى شود که در این شیوه، هیچیک را فرو نگذارد از شیر گرفته تا مورچه از شتر تا پشه، از گاو گرفته تا خارپشت و پرندگان گوناگون که بسان دیگر شاعران پارسى گوى که آنها را به صورت استعاره به کار برده اند، جنبه مهمى از خیال بندى او را شکل مى دهد. اما قبل از عالم جمادات، گیاهان و حیوانات، دنیاى آدمى، مولوى را به سوى خود مى کشد و کمتر جنبه اى از زندگى انسان است که بدان با این شیوه نپرداخته باشد. او در این خیال بندى با الهام از آیات قرآن درباره خلقت آدم، در چندین جاى قرآن آمده بر ادوار مختلف حیات بشرى از رشد جسمانى تا کمالات روحانى پرداخته است.
جلال الدین با آنکه خود چندان دلبستگى به طعام نداشت و اغلب روزه بود، در به کار بردن انواع غذاها نیز در این خیالبندى تردید نمى کند. شیوه استادانه و هوشمندانه در همه این موارد به خصوص در آنجا که از خیال بندى بیمارى ها در آثارش سود مى جوید مى باشد، بیمارى هاى ظاهر، نشانه کاستى هاى درونى است اما مسلمان مؤمن مى داند «و اذا مرضت فهو یشفین؛ و چون بيمار شوم او مرا درمان مى بخشد.» (شعرا/ 80)
در کنار این امور، حرف ومشاغل مردم قونیه نیز الهام بخش بعضى از زیباترین اشعار اوست خیال بندى بسیار کهن بافندگى و دوزندگى در کنار بشارت قرآنى «و لباسهم فیها حریر؛ لباسشان در آنجا از پرنيان است.» (حج/ 23) فرصت هاى بسیار را براى نشان دادن خداوند با استفاده از استعاره ى بافنده بزرگ سرنوشت یا خیاط حیات، فراهم مى آورد. صور خیال خطاطى که تمامى شاعران سرزمین هاى اسلامى آن را بسیار پرورانده اند و خداوند را به صورت خطاط بزرگ نشان مى دهند نیز به همان اندازه و به همان معانى در اشعار مثنوى دیده مى شود؛ مگر خداوند در قرآن نمى گوید «ن والقلم و ما یسطرون؛ نون سوگند به قلم و آنچه مى نويسند.» (قلم/ 1)
مولانا از زیست نامه اولیاى الهى به مصداق «ان اولیاءالله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون؛ آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مى شوند.» (یونس/ 62) مى باشند و سازنده سلسله زرینى از عرفا تا انبیا را تشکیل مى دهند، شخصیت آنان را در برخى ابیات به روشنى تجسم مى بخشد. او در خیال بندى از موسیقى و آلت هاى ساز و نوازندگى نیز در اشعارش با به فراوانى سود مى جوید. نغمه نى در سرآغاز مثنوى او با داستان آفرینش در قرآن ارتباط پیدا مى کند. آنجا که خداوند درباره آدم مى گوید: «و نفخت فیه من روحى؛ و از روح خودم در او دمیدم.» (حجر/ 29) آدمى آن نى است که وقتى نفس معشوق الهى به او رسد سخن مى گوید.
بنابراین، یکى از روش هاى مولوى در کاربست صور خیال بندى در ابعاد و گونه هاى مختلف از حیات آدمى تا سایر نباتات و جمادات با الهام از آیات قرآن کریم مى باشد که عمومیت این شیوه سبب مى شود، در بازشناسى مثنوى، دقایق و ظرایف آن از سوى محققان و مثنوى پژوهان مورد توجه قرار گیرد.
توجه به سنت شعرى مولانا و الهام از شاعران پیشین به عنوان یک روش در مثنوى مى تواند حایز اهمیت باشد. جلال الدین بلخى عموما تحت تأثیر دو تن از شاعران پیشین خود در زمینه شعر عارفانه و به خصوص در مثنوى یعنى سنایى و عطار قرار داشت. قاضى نورالله شوشترى در «مجالس المؤمنین» ابیات زیر را از مولانا دانسته است:
هفت شهر عشق را عطار گشت *** ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
عطار روح بود و سنایى دو چشم او *** ما از پى سنایى و عطار آمدیم
در اینکه مولوى به عطار و سنایى حرمت گذاشته و فراوان به استقبال اشعار آن دو رفته است تردیدى نیست، مولانا حتى در اثر گرانسنگ دیگرش، فیه ما فیه، نیز شعر سنایى را مى ستاید و در «دیوان کبیر» (ب 292 و 739) نیز مى گوید:
جانى که رو این سو کند، با بایزید او خو کند *** یا در سنایى رو کند، یا بو دهد عطار را
و نیز مى گوید:
عطار عاشق بد، سنایى شاه و فایق بد *** نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را
در چشم مولوى عطار «عاشق» و سنایى «شاه فایق» پدیدار مى شود، حال آنکه او خود نه این است و نه آن، بلکه وجود خود را گم کرده است، این امر نشان مى دهد که مولوى سنایى را برتر مى داند. مولوى مطمئنا از حکیم غزنوى بیشتر متأثر بوده است تا عطار. به هر حال نمى توان انکار کرد که مولانا این هر دو سلف خود را در قالب ترکیبات گوناگون تأیید کرده است. او با معناى نام آنان بازى مى کند و از سناى سنایى و فردیت فریدالدین سخن مى گوید:
آن سنا جوکش سنایى شرح کرد *** یافت فردیت ز عطار آن فرید
مرثیه جلال الدین درباره سنایى یکى از مشهورترین غزلیات اوست که در عین سادگى احساس برانگیز و مؤثر است:
گفت کسى: خواجه سنایى بمرد *** مرگ چنین خواجه، نه کاریست خرد
این دلدادگى و علاقه وافر مولوى به این شاعر سلف خویش سبب مى گردد که در ابیات زیادى از مثنوى رد پا و تأثیرات شگرف معنوى و ساختارى خویش را نشان دهد. ستودن نى از سوى مولانا متأثر از سنایى است چنانچه در داستان بعد از آغازین مثنوى، از اسرار شاه حکایت مى کند، اسرارى که به دریاچه سپرده شد نیز جزء جزء در حدیقه سنایى آمده است، بعضى از تعبیرات مثنوى نیز عاریت گرفته از دیوان سنایى است همانند برگ بى برگى که به معناى فقر و قناعت روحانى است.
پاى این میدان ندارى جامه مردان مپوش *** برگ بى برگى ندارى لاف درویشى نزن
یکى از ژرف ترین سخنان مولوى درباره دعا، تقریبا کلمه به کلمه از «منطق الطیر» برداشته شده است. «هم دعا از تو اجابت هم ز تو».
آنچه عطار درباره آتش عشق که همه چیز را مى سوزاند سراییده که:
کس در این وادى به جز آتش مباد *** و آنکه آتش نیست هم عیشش مباد
مولوى آن را در مثنوى به عینه به کار گرفته است:
آتش است این بانگ ناى و نیست باد *** هر که این آتش ندارد نیست باد
همچنین مولانا در تمثیل شخص احول که همه چیز را دوتا مى بیند و نمى تواند تصور کند آنچه مى بیند یکى است را هم از «منطق الطیر» گرفته است. این تمثیل براى مشرکان که نمى توانند وحدانیت خداوند را تشخیص دهند نمایه خوبى است. نمونه هایى که ذکر شد و دهها نمونه دیگر همگى بیانگر این امر است که مولانا بر سنت شعرى شعراى پیشین که بر شیوه و بیان عرفانى شعر مى سروده اند وقوف داشته و با اتکاى آن سنت ها در مثنوى بهره برده است.
مولوى به اشعار و متون منظوم و غیر منظوم ادب فارسى همانند «شاهنامه، کلیله و دمنه» و آثار خاقانى آشنایى داشت و این آشنایى سبب گشته بود، مولانا در تمثیل به جهان جانوران از همان شیوه «کلیله و دمنه» بهره گیرد. چنانچه پرفسور شیمل مى نویسد: تمثیل این جانوران (در مثنوى) اغلب از افسانه هاى «کلیله و دمنه» گرفته شده است، افسانه هایى که مولوى مانند بسیارى از عارفان دیگر در حکایات خود سخت بر آنها متکى بوده است. کلیله و دمنه به طور قطع الهام بخش مولوى بوده است و تمایل او به صور خیال حیوانات شایان توجه است، بسیارى از داستان هاى مولوى از این کتاب گرفته شده است، چنانکه خود مى گوید:
در کلیله خوانده باشى لیک *** قشر قصه باشد و این فخر جان
هر صاحب اندیشه اى با مراجعه به مثنوى در مى یابد که روش مولانا در مثنوى شریف متمایز از روش سایر مؤلفان مى باشد، در مثنوى اثرى از فصل بندى و تعیین موضوع معین وجود ندارد، حتى پراکندگى و بى نظمى و از هم گسستگى به ظاهر نیز به چشم مى خورد «در صورتى که جلال الدین در اول بحث موضوعى را عنوان مى کند و با پیشرفت تدریجى در ابیات به موضوعات دیگرى منتقل مى شود که گاهى رابطه میان آنها و موضوع اصلى کاملا روشن و مستقیم و گاهى رابطه باریک یا غیر مستقیم است، در مواردى فاصله میان موضوع مفروض و مسایلى که بعد مطرح مى سازد آنچنان زیاد است که ارتباط به کلى قطع مى گردد.»
اما در وراى این از هم گسیختگى، جلال الدین تمام مطالبى را که در بررسى یک موضوع مطرح مى کند با همدیگر مربوط مى سازد، چنانکه شخص عاشق اندیشه ها و گفتارهایى دارد که براى مردم معمولى بى ارتباط و جلوه مى کند، ولى در واقع همه ى آن اندیشه ها و گفتارها در یک نقطه ایده آل که همان معشوق اوست مربوط به یکدیگر مى شوند. همچنین مطالبى را که جلال الدین مطرح مى کند به جهت اینکه عشق الهى و غوطه ور شدن در الهیات، یگانه هدف ایده آل اوست، آن مطالب در معنى کاملا به یکدیگر مربوط است ولى هنگامى که به صحنه ى اندیشه هاى معمولى و گفتارهاى منطقى وارد مى شوند روابط میان آنها گسیخته به نظر مى رسد و موجب مى شود که شخص عادى بگوید جلال الدین براى واحدهاى این تداعى معانى، در ذهن خود چه رابطه اى برقرار ساخته است؟ ولى با دقت لازم در تمام محتوا ارتباط موضوعات را مى توان به قرار زیر برقرار ساخت:
نخست درباره موضوعى که مطرح شده است، مقدارى توضیح داده و تفسیر و استدلال مى کند، سپس یکى از همان واحدهایى را که تفسیر و استدلال نموده است جلب کرده و پیرامون معانى واحد به تحقیق و اندیشه مى پردازد که گاهى اهمیت همان واحد از نظر عظمت، از اصل موضوعى که مطرح کرده است بیشتر مى گردد، گاهى در همین واحدهایى که در راه تفسیر و توضیح و استدلال او را به خود متوجه کرده، مسأله دیگرى، مجذوبش مى سازد و در نتیجه به بحث و به بررسى درباره این نوع از واحدها مى پردازد؛ یعنى گاهى اوقات جلال الدین در همین واحدها به یاد موضوع اصلى افتاده دوباره به همان موضوع باز مى گردد.
بنابراین در بررسى و فهم مثنوى، به شیوه انتقال مولوى از موضوعى به موضوع دیگر و طرح مسایل و موضوعات متعدد و موضوع محورى باید توجه داشت که همه اینها با یک ربط منطقى در یک مجموعه جاى مى گیرند که موضوع اصلى نباید مورد غفلت قرار گیرد و نباید تصور گردد که ابیات در ارتباط با هم نبوده و پریده و گسیخته از هم مطرح شده اند، با آنکه اصل و محور بنیادین او همواره عشق الهى بوده است. در نتیجه، براى بازشناسى و فهم مثنوى لازم است به روش مولانا در مثنوى آگاهى یابیم، پیش شرط این آگاهى، معرفت به زیرساخت معرفتى و جهان بینى جلال الدین بلخى است. جهان بینى مولانا، جهان بینى سیستماتیک و داراى چارچوب جهان بینى علمى معمولى نیست اما نباید تصور کرد که او از مرزهاى اسلام و جهان بینى دینى فراتر رفته است. استناد او به آیات قرآن و احادیث نبوى چه مستقیم و چه با اخذ مضمون آنها گواه بر این مطلب است که مولانا آموزه هاى قرآنى و شریعت نبوى را اساس و بنیاد جهان بینى خود قرار داده است، در این رهیافت تمام هستى، تجلى صفات اسماء حق هستند و چیزى جز وحدت تجلى اسم حق نمى باشند. با این پیش فرض، باید در شناخت مثنوى و فهم روش مولوى، به شیوه و بیان عرفانى او و ادبیات سمبلیک و گفتمان حاکم بر این فضا توجه داشت. زبان عارفانه که در ابیات پرنغز عرفانى ادب فارسى متجلى است، پر از رمز و استعاره هایى است که بدون فهم درست آن، راه به بیراهه رفتن است. یکى دیگر از روش هاى مولوى در مثنوى، بکارگیرى صور خیال بندى است که با الهام از قرآن کریم و با تأسى از سنت شعرى شعراى اسلاف خویش و متون ادبى کهن، همانند آثار عطار و سنایى و «شاهنامه» و «کلیله و دمنه» به کاربست شگرف تمثیل و استعاره و حکایات و خیالبندى هاى متنوع از همه اجزاء و اشیاى حیات و هستى پرداخته است.
توجه و نظر به شیوه انتقال از یک موضوع به موضوع دیگر در مثنوى که به ظاهر، ابیات او را از هم گسیخته و بى ارتباط نشان مى دهد، مسأله مهم دیگرى است که بر مبناى روش خاص مولانا در موضوع محورى و انتقال از آن به موضوعات دیگر و برگشت به آن استوار است. در مجموع، مى توان بیان داشت که کاوشگر و فرد علاقمند به مثنوى که به بیان فیلسوف بزرگ و حکیم متأله حاج ملاهادى سبزوارى تفسیر قرآن کریم است. قبل از درک و شناخت روش مولانا در مثنوى باید به زیرساخت هاى معرفتى و ادبیات پیش از او و تأثیرگذار در مثنوى و زبان و نمودهاى فراساختارى ادبیات عرفانى و آموزه هاى قرآنى و ادبیات آن در قصص و تمثیل و استعاره و خیال بندى ها وقوف و آگاهى کامل داشته باشد.