روایت ستیز حکمت دینی با یونان زدگی در تاریخ علوم اسلامی تا عصر ابن خلدون که مقارن ایلغار مغول و آغاز عصر دوم غیبت در تمدن اسلامی است، بیان شمه ای است از دوگانگی فکر و سیر و سلوک روح در جهان اسلامی. این دوگانگی، در جدال فکری درونی و مکتفی بذات تجلیات حقیقت محمدی (ص) که پرتو آن در وحی انبیاء و الهام اولیاء متجلی شده بود، با فکر بیرونی و مکتفی بذات حقیقت متافیزیک یونانی که گه گاه باطن نیست انگار (Nihilism) خود را ترک کرده و چون قالبی بی جان از پرتو وحی محمدی برخوردار می شد، اما هنگامی که به روح ظلمانی خود بازمی گشت به انکار حقیقت محمدی می پرداخت، آشکار می گردید. این ماجرا پس از خاموشی نزاع کهن عقل و وحی، گرچه در عالم اسلامی مجددا به طور جدی سر بر نیاورد اما بارقه ها و جرقه هایی از جدال نویی که در عالم غرب به ظهور رسیده بود در تفکر منورالفکری معاصر به پیدایی آمد و تاریخ دینی ما را کم و بیش مستور ساخت تا آن که تحولی نو در دوران اخیر جهان یونان زده و منورالفکری مدرن را بیش از پیش متزلزل کرد. مونتگمری وات می گوید: فرهنگ اروپایی چونان جلوه ای از روح یونانی به مثابه سومین موج یونان زدگی، عالم اسلامی را در دوران پس از رنسانس در نوردید. این موج در آغاز عکس العملی جدی به وجود نیاورد. بیشتر عکس العمل های فکری نه سیاسی در تاریخ جدید در مقام توجیه و تطبیق اسلام با روح یونانی فرهنگ غرب بود چنان چه همه علوم و معارف کهن اسلامی مورد تردید و شک و شبهه قرار گرفت و علم و عقل جدید به مثابه محک و قسطاس و معرفت و علم به میان آمد. در حالی که در غرب متفکرانی استثنایی آغاز به تشکیک در ذات فرهنگ نیست انگارانه و یونانزده خود می کردند و این فکر از نیچه تا هیدگر استمرار یافته بود، مشرق زمین در یونان زدگی و مدرنیته اصرار می ورزید.
مفهوم یونان زدگی
منظور از یونانیت و یا یونان زدگی که صورت عام آن غرب زدگی در مشرق و عالم اسلامی است، صرف اخذ آراء یونانیان (غربیان) نیست که در عالم اسلامی به صورت ماده ی فکر تحویل شده بود. چنان که فی المثل در اصول فقه و کلام و تصوف نیز چونان فلسفه کم و بیش حضور آراء کهن مشاهده می شود اما هویت و روح بیگانه از اسلام ندارد. فی المثل علم الدلاله علم اصول با علم الدلاله ایساغوجی در منطق یونانی، علی رغم اشتراک صوری و لفظی هویتا متباین است. یا اتمیسم در آراء متکلمان اسلام به معنی یونان زدگی آن ها نیست بلکه یونان دگی آنجا آغاز می شود که انسان نسبت خود را با وجود و مبدأ قدسی فراموش می کند. و به جای وجود، خود فردی و جمعی (انانیت و نحنانیت)، یا عالم را اصیل می پندارد. پس یونان زدگی عبارت است از «نسبت مطلق یافتن» انسان با غیر وجود و بسندگی به موجود که نهایتا در غرب در نسبت مطلق یافتن با خود به تمامیت می رسد. فردانگاری، قوم انگاری و جهان ولایی و بین النساب انگاری (Interationalism) همگی در نسبت آدمی با خود فردی و جمعی تعین پیدا می کند. در این مرتبه فرهنگ و اندیشه چون فراورده ای قومی، بشری یا جهانی تلقی می شود که نهایتا به خودی بنیادی (سوبژکتیوتیه) که در آن انسان اولین و آخرین ارزش و دایر مدار عالم پنداشته می شود می رسد.
ممیزات یونان زدگی
از ممیزات یونان زدگی حجیت عقل جزوی و بلفضولی عقل است. یونان زده، عقل جزوی یونانی را قائم مقام وحی تلقی می کند دین و فکر دین را از آن عامه مردم و در خور پندار و تخیلات عوام محسوب می دارد. در حالی که فلسفه و عرفان آزاد اندیشانه و منفصل از وحی آسمانی را از آن خواص می داند، این فکر به تدریج او را از روح دینی بیگانه می کند.یونانیت ممیزه ی ذاتی تفکر غربی و به مثابه روح آن است. از این جا اگر شرق آسیا همواره چون ظهور ساحت معنوی وجود الهی بشر در دین شهودی است، غرب همواره نگهبان ساحت منطقی و عقلانی وجود بشر باقی مانده است. مگر در پاره ای از ادوار که رو به شرق کرده و از میراث معنوی شرق پرتو گرفته است. قبل از پیدایش نسبت مابعدالطبیعی با وجود، غرب با شرق از نظر اشتراک فرهنگی و نژادی در یک تاریخ و عالم سکنی گزیده بودند، هر چند شهود غرب همواره رو به نحوی روح تشبیهی ممسوخ داشته است.
تأثیر میراث شرقی بر حکمت دینی یونان
در دوره تکوین حکمت دانایان هفت گانه یونانی و تأسیس مابعدالطبیعیه سقراطی افلاطونی حکمت شرقی، مصری، بابلی، هندی و ایرانی چون ماده یا صورت تفکر در کار آمد. آثار فیثاغورث و افلاطون مشحون از میراث شرقی بود که در ذهنیت غربی به تدریج هویت شهودی خود را از دست داد. همین میراث محرک معنوی ایلغار اسکندر به جهان شرقی بود که طی هزار سال دین شهودی را با منطق انتزاعی و فکر حصولی یونانی آمیخت. حضور راهبان بودائی در قرون قبل از میلاد مسیح در دربار سلوکیان، انطاکیه و اسکندریه نتوانست تأثیری جدی در فراشد انتزاعیت منطقی تمدن یونانی رومی به مثابه نخستین تمدن بزرگ «متافیزیکال» بگذارد. حتی دین یهود در عصر تفکر اسکندرانی به شدت یونان زده بود. در ایام قبل از مسیحیت، یهودیان اسکندریه با زندگی و اندیشه یونانی برخورد کردند و نحله یهودی اسکندرانی فلسفه ی دینی که فیلون آخرین نماینده بزرگ آن بود، حاصل این مواجهه است.
نتایج انقلاب معنوی غرب
انقلاب معنوی غرب در پی بعثت مسیح (ع) و رویکرد غرب به دین شهودی شرق، دو جهان بیگانه را به سکنی گزیدن در یک عالم فراخواند. به سخن رابرت برنجر در عهد جمال The Testament of Beauty" این بار غرب در پی حکمت معنوی به شرق می نگریست، و دین را چون باطن تمدن تلقی و فرمالیسم (صورت انگاری) فکری خود را رها می کرد تا تسلیم تفکر اشراقی و روح انگاری تحیر ذاتی معنوی شود.
شگفتی و پیچیدگی الهیات یونان در دوران مابعدالطبیعه
لازمه بروز تحیر سادگی است. آدمی هنگامی که در برابر امری ساده دچار حیرت شود به ساحت فتوح و گشایش راز وارد می شود. در این حال آدمی با «امر قدسی» در طوری ورای مقوله، مواجهه پیدا می کند که به تعبیر اخذ شده اوتو از کلمه سانسکریت "anyadera" در اوپانیشادها یا کتب مقدس هندوان، به معنی «آن مطلقا غیر» به انگلیسی "Wholly other" است. و «مطلقا غیر» در نظر اوتو نیستی مطلق است که همه چیز در برابر آن هیچ است (لیس کمثله شیء) و آن موجد حال حیرتی در انسان می شود که ادراک ناپذیر است و عرفان، خداشناسی مبتنی بر حیرت ناشی از «مطلقا غیر» است. چنین است الهیات تنزیهی که حکمت حیرت در برابر آن «مطلقا غیر» است. ظهور و خفای این مطلق هر وجودی را به هیبت و ترس و لرز در می آورد، و حالاتی پی درپی در آدمی ظاهر می شود. هیدگر در مقابل این حیرت در برابر راز، از شگفتی متعارف سخن می گوید. در نظر او شگفتی متعارف در برابر اشیاء و امور عجیب و عظمت خیالی، دون حیرت در برابر هستی است. یونان در دوران مابعدالطبیعه همواره در قلمرو شگفتی و پیچیدگی به سر برده بود. اما دین مسیحی با تعلیمات ساده عیسی (ع) آدمی را به سادگی و تحیر دعوت می کرد. همین سادگی موجب تفوق آن بر آیین های پیچیده شرق و غرب گردید. اما غرب نمی توانست با این سادگی همراه شود، از این رو در شرح و بسط مابعدالطبیعی دین اهتمام ورزید. دین شهودی شرق اکنون در قالب های انتزاعی فکر یونان زده منجمد می شد، و تعلیمات ساده و انضمامی به قواعد و براهین انتزاعی منطقی ذیل اصل هویت تحویل می گردید.
قالب های انتزاعی برای جهان و وجود
البته همواره متفکرانی در غرب بوده اند که حقیقت را امری دانسته اند که فقط با جان و شهودهای بی واسطه آزموده می شود و منطق و تفکر حصولی را توان ورود به ساحت امر قدسی نیست اما این نداها اغلب در میان هیاهوی منطقیان و فراشد فکر یونانزده خاموش می شد، زیرا یونانیت چنان که نیچه گفته بود، همواره در جستجوی طرح قالب های انتزاعی برای جهان و وجود بوده است، به سخن هیدگر، گریز از راز به منطق، همواره فراشد نیست انگارانه ی تفکر مابعدالطبیعی غربی باقی مانده است. همین فراشد موجب شده است یونانیان که به بیان «استانلی کوک» در مقاله «عیسی مسیح» دایرة المعارف بریتانیکا طبع راستین دینی نداشته اند درست در مقابل شرقیان که اهل عرفان بوده اند، اغلب به تعریف کردن و صورت بخشیدن کوشیده و به حقیقت معنوی امر قدسی بسنده نکرده اند. چنین است که متفکران بزرگی چون افلاطون و ارسطو و فلوطین همواره میان شرک و توحید سرگردان مانده اند و عامه مردم نیز هیچ گاه از انسانوش انگاری ادیان هلنی رهایی نیافتند، روح تشبیهی یونانی همواره به خدایانش صورتی انتزاعی می داد. همین طبع تشبیهی و تجسمی یونانزده در مسیحیت غربی نیز استمرار یافت. عقلانیت یونان زده مسیحی همواره از افق ساحت ابصار (رؤیت حسی) به عالم وجود نگریست. چنان که یونانی همواره سکوی جهش فکر منطقی و دین عقلانی خود را در افق زمان فانی موجود قرار داد. و از ادیان متکثر انضمامی و تاریخی کهن به دین واحد عقلانی رسید. بدین دلیل نیز هیچ گاه در یونان جنگی مقدس در دفاع از دین روی نداد. در همه جنگ ها مقاصدی دنیوی تعقیب می شد.
حقیقت شهودی در دین یونانی عصر ماقبل متافیزیک
یونانیان اگر در وجود خدایان تردید روا نمی داشتند، در ناسزا گفتن بدان ها نیز درنگ نمی کردند، از این جا دین یونانی در عصر ماقبل متافیزیک که با فسق دیونوسوسی (خدای خلسه و شراب) آمیخته بود، هیچگاه صورت حیاتی معنوی و روحانی به خود نگرفت. هنگامی که نمایش های آیینی انضمامی یونان چون تراگودیا و کوموس جای خود را به تراژدیها و کمدی ها و حماسه های دنیوی داد، قضایای منطقی نیز برای انتزاعی کردن حقیقت شهودی در کار آمد، و در مقابل دین شرق در اثبات طریقت شهودی، وصول به حقیقتی که فراسوی زمان و مکان است کوشید. اگر مسیحیت عقلانی که نوعی دانشوری فلسفی است از تفکر شهودی می گریزد، (دوگانگی مفهوم علم و معرفت در حوزه های علمی مسیحیت نیز که مدیون شرق است از این دو گرایش سخن می گوید. علم که از آن به لاتینی «سکینتیا»: Scientia تعبیر می شود، همان علم در قلمرو عقل جزوی و حسابگر به لاتینی"Ratio" است، در حالی که معرفت که از آن به لاتینی «سپینتا» Sapienta تعبیر شده قلمرواش عالم ایمان و قوه ی عقل ربانی "Intelecus" است. اگر تقوای در عرف یونانی اعتدال بود، زهد به نوعی زندگی سگی تبدیل می شد. اما شرق همواره میان زهد و زندگی این جهانی آمیخته، از خلق به سوی حق رفته و به آرامش و رهایی از رنج حرمان و بعد هجران رسیده است. و اگر زهد کامل را گزیده و از خلق بیگانه شده است، به زندگی سگ روشانه نیز نپرداخته است.
تبدیل دین شهودی به یک دستگاه مابعدالطبیعه
نکته ای دیگر که دین عقلانی یونانی و ادیان یونان زده را از دین شهودی شرق جدا می کند تبدیل دین شهودی به یک دستگاه مابعدالطبیعه برای توجیه نظام اجتماعی و اخلاقی است، که در مسیحیت عقلانی به صورت نظامات کلیسایی در می آید. مرگ سقراط نیز از این ناحیه بود که نگهبانان سنن دینی آراء او را برای نظامات اجتماعی خطرناک می دانستند. زیرا آن چه که اکنون به صرف کلمات بدون معنا تبدیل شده بود مورد نقادی سقراط قرار گرفته بود. او آمده بود که چون خرمگسی با نیشش مردم آتن را از جای برکند. و به آنان بگوید که درباره آن چه میتولوژی و دین کهن یونانی به آنان می گویند بیندیشند. تعاریف انتراعی و شیوه دیالکتیکی دو جلوه ی انقلاب فلسفی یونان بودند که تفکر یونانی را از طور دین تشبیهی به طور دین عقلانی رهنمون شد. همین روش سقراطی بود که مدت هزار سال با تعلیمات انجیلی ـ توراتی در حوزه اسکولاستیک (کلام و الهیات مسیحی) کلیسای غربی با غلبه روح دینی مسیحی آمیخت و ابتدا با ایمان قلبی و زندگی زاهدانه همراه شد ولی به تدریج منطق و تفکر انتزاعی بر آن سلطه یافت و آن را به یک دستگاه و سیستم تبدیل کرد، و سرانجام با انقلاب رنسانس روح سقراطی بر روح مسیحی غلبه یافت و تمدن سقراطی مسیحی نویی تکوین یافت، و روح ناسوتی فرهنگ عصر یونانی و جهان رومی قبل از ~کنستانتینوس~ بازگشت. و این به معنی مرگ شیدایی و شوریدگی مسیحی بود یعنی آن چه از نظرگاه یونانی جنون تلقی می شد. به سخن اتین ژیلسون در کتاب «روح فلسفه قرون وسطی» مسیح آمده بود این جنون را که حقیقت حکمت بود، جایگزین مابعدالطبیعه یونانی کند که در وجهه نظر مسیحی همانا جنون واقعی بیش نبود. پس با ظهور مسیحیت جایگزینی در سیروسلوک تاریخی فرهنگی رخ نموده بود. متفکران شوریده مسیحی تا آن جا که به این جنون تقرب جستند از فلسفه یونانی نیز بهره گرفتند و آن را از معبر دل شوریده و شیدایی مسیحی خود گذراندند به طوری که فقط شبحی از ارسطو و افلاطون و فلوطین و رواقیان بر جای ماند. اما با رنسانس هسته نیست انگارانه مابعدالطبیعه یونانی حجاب دینی خود را رها کرده، و مظهر تام و تمام ستیز یونانیت یا حکمت شهودی ادیان شرق شد. اومانیست های یونان زده رنسانس با وارونه سازی کلمات ترتولیانوس گفتند: «چه همانندی است میان یک فیلسوف و یک مسیحی، میان یک مرید یونان و یک مرید آسمان» کلیسا دیگر نه خزانه ی حکمت مقدس بود نه مخزن اسرار الهی.
در دوران رنسانس
رنسانس بشر را به خاک و شکوه و جلال این جهان می خواند و جمال عهد یونان را می ستود. و قدسیان را در خاک نه افلاک می جست. پس از این، فضای هندسی کوپرنیکوسی و دین اصلاح شده ی عقلی لوتری و کالونی علی رغم عقل ستیزی صوری آنان و جهان ماشینی و نفس خودآگاه دکارت، در تاریخ چهارصدساله غرب به جان آزموده شد. روح تجدد یافته تفکر یونانی ـ رومی با دکارت رسمیت یافت، هر آن چه با عقل جزوی تحقیق پذیر نبود. چونان بت های چهارگانه «بیکنی» باید طرد می شد. بدین سان طردشدنی ها طرد شد. خیر افلاطونی و محرک و غیرمتحرک ارسطو که خدای فلسفه یونانی بودند به همراه 2500 سال تفکر فلسفی انکار شدند. نیچه، افلاطون را نخستین فیلسوف نیست انگاری می خواند که با عالم مثل حجابی بر خاک کشیده و بشر را از حقیقت وجود خود بیگانه کرده است. همان کاری که بودا در مشرق بدان دست یازیده بود. نیچه بدین سان دفتر تاریخ سه هزار ساله حکمت شرقی و فلسفه غربی را می شوید تا عالمی دیگر طرح افکنده شود، که انسان در خاک به تجربه ای از زمان باقی دست یابد.
آغاز بحران عصر پست مدرن
از این پس بحران عصر پست مدرن آغاز شد. هرگونه فلسفه عقلی اصیل به پایان رسید. ایمان دینی و نظامات کلیسایی نیز چون سنت فلسفی نمی توانست منشأ اثر گردد. تکنولوژی و سیبرنتیک قائم مقام فلسفه دو هزار و پانصد ساله غرب شد. شرق نیز حکمت خود را در کلمات بیگانه از روح و معنی گم کرد. و زائر زیارتگاه های پرت غرب که همان نظام تکنیک و شگفتی های آن بود، شد و نزاع میان عقل و وحی اکنون به نزاع پوزیتیویست ها و نوکانتی ها با فیلسوفان اگزیستانس، که در جستجوی راهی برای حیات انسان در جهانی بودند که تهی از معنایی معقول شده بود تبدیل گردید. پس باید تفکر به بازاندیشی در سیر سنت فلسفی و دینی در آن چه باز نیندیشیده مانده، فرا خوانده می شد. این فراخوانی در پرتو تفکر معنوی شرق در آثاری بی سابقه پس از رنسانس چون تجلی امر قدسی (Das Heilige) رودلف اوتو و سیر به وجود و ساحت قدس در آثار هیدگر آغاز راهی نو برای تفکر بود.