مقدمه
تحقیق درباره بعضى از فرق اسلامى که امروزه در قالب یک گروه از آنها اثرى باقى نمانده است، از مباحث قابل توجه و تأمل است. پژوهشگران فرق و مذاهب هنگام شناساندن بعضى از فرق، به شواهد و دلایل اندک و گاه ناکافى تمسک جسته اند؛ این دلایل نیز با غرض ورزى و تحریف حقیقت همراه است و نکته مهم تر اینکه گاه از فرقه هایى سخن به میان رانده اند که در زمان خودشان نیز اثر قابل توجهى نداشته اند؛ براى مثال، در مورد فرقه کیسانیه اظهار نظرهاى متفاوتى وجود دارد؛ عده اى از فرقه شناسان آنها را از فرقه هاى عمده قرن اول و دوم هجرى مى دانند، در حالى که گروهى دیگر این فرقه را خیالى و ساخته و پرداخته دست سیاست بازان و فرقه نویسان قرون بعدى معرفى کرده اند. حال با توجه به این دو نظریه چگونه مى توان درباره وجود یا عدم فرقه کیسانیه یا فرق دیگرى از این قبیل اظهار نظر نمود؟ در نتیجه، پژوهش در فرقه شناسى نیازمند بررسى هاى مختلف است و براى اثبات وجود یک فرقه، به مدارک و شواهد کافى نیاز است.
نکات قابل توجه در بررسی فرقه کرامیه
با وجود مسائل فوق، نمى توان به طور کلى از کتاب هاى فرقه شناسى صرف نظر نمود، اما در استفاده از آنها و استناد به آنها باید دقت فراوانى ملحوظ داشت. با این وجود، فرقه کرامیه از گروه هایى است که وجود آن از نظر تاریخى مورد تردید نیست و از این نظر منابع متعددى به حیات و نقش آن در عرصه فرهنگ و ادب اسلامى اشاره کرده اند. البته در بررسى کرامیه نیز باید به این نکته توجه داشت که غالب منابع ملل و نحل را نویسندگان شافعى پدید آورده اند. اهمیت مسأله در این است که کرامیان با شافعیان (اهل حدیث) نزاع هاى خونینى داشته اند و حدیثى نیز جهت این نزاع جعل نموده اند که در آن از ابن ادریس (شافعى) به عنوان ابلیس و از ابوحنیفه به عنوان «سراج امت» یاد شده است. بنابراین به نوشته هاى شافعیان در مورد کرامیه باید با احتیاط نظر کرد. از نکات مهم در بررسى حیات اجتماعى فرهنگى کرامیه، تأثیر آنها در گسترش اسلام در نواحى شرق ایران اسلامى بویژه مردم نواحى روستایى خراسان، هرات، غور و نواحى آن و آسیاى میانه است. یکى از دلایل گسترش اسلام در این مناطق، اعتقاد کرامیه به مفهوم خاصى از ایمان بود؛ کرامیان، مؤمن را فقط شخصى مى دانستند که به شهادتین اقرار کند، و عمل به احکام شریعت را از ایمان نمى دانستند و آن را از فرائض مى شمردند، هر چند آنان معتقد نبودند که این مفهوم از ایمان موجب رستگارى در آخرت مى گردد، اما قائل بودند که در این دنیا به چنین اشخاصى اطلاق لفظ مؤمن صادق است، به همین دلیل نیز در برخى منابع فرقه شناسى از آنان به عنوان یکى از گروه هاى مرجئه یاد شده است.
عبدالقاهر بغدادى در مورد مسأله ایمان نزد کرامیه با اشاره به نکته اى که مورد تأیید متون کرامى نیز است، نوشته است که کرامیان، تباه کیشان (مرتدان) کرامى را در آتش دوزخ جاودان مى دانند. در منتخب رونق المجالس که یک متن ادبى کرامى است، حکایت هاى متعددى درباره ارتداد افراد کرامى آورده شده است. به نظر مى رسد که این حکم کرامیه درباره ایمان، راهى براى مقابله با وضعیت ناپایدار برخى از افراد نو مسلمان در این نواحى بوده است. (براى نمونه، جهت آگاهى از دو مورد از خصومت هاى بین کرامیه و شافعیان که منجر به قتل افراد کثیرى از هر دو طرف شد، رک: تاریخ بیهق، ص 9 ــ 268؛ الکامل، ج 10، ص 251). از لحاظ فرهنگى نیز نباید از نقش کرامیان در پیدایش و تحول نهادهاى اجتماعى مسلمین و تأسیس خانه گاه (مدرسه) توسط آنها غافل بود. ساخت مدارس از چند نظر مهم است؛ ابتدا اینکه به وسیله جدا شدن مدرسه از مسجد و تشکیل یک نهاد مستقل، تحول مهمى در نهادهاى اجتماعى مسلمین به وجود آمد. در این برهه همواره حاکمان با تأسیس و وقف مدارس دینى و اعطاى موقوفات جهت آنها کوشیده اند تا ارتباط نزدیکى با فقها داشته باشند و مقبولیت خاصى در میان مردم به دست آورند، که اوج این مسأله را در ساخت مدارس نظامیه مى توان مشاهده کرد. تأثیر دیگر کرامیه تلاش آنها براى ایجاد و گسترش سلوک عرفانى و جدایى از جریان تصوف در خراسان است. آنها در این زمینه حتى ادبیات گفتارى خاصى براى خود داشتند؛ به طور نمونه، در ادبیات گفتارى، کرامیه همدیگر را با عنوان دوست یا دوست دوستان مورد خطاب قرار مى دادند، و در مورد خود کرامیه نیز تعبیر خاص ولى و اولیا به کار برده شده است.
کرامیان و شیعیان
یکى دیگر از موضوعات مهم در حیات فرهنگی کرامیان، نزاع هاى آنان با شیعیان است. آغاز این نزاع ها با نقد آراى ابن کرام توسط فضل بن شاذان نیشابورى (م 260 ق) بوده است. مقدسى، جغرافى نگار مشهور که در سال 375 ق به تألیف اثر خود مشغول بوده، از نزاع میان کرامیان و شیعیان، که خود شاهد آن بوده، خبر داده است. محمد بن اسحاق بن محمشاد یکى از افراد مشهور کرامى در زمان قدرت خود، مسجد نو ساخته شیعیان را در نیشابور خراب کرد. اما فراسوى این نمود خارجى، در مسائل دیگرى نیز آنان با یکدیگر در ستیز بوده اند. عبیدالله بن عبدالله بن احمد، مشهور به حسکانى، در مقدمه کتاب خود، شواهد التنزیل، به برخى از جنبه هاى دیگر این نزاع ها اشاره کرده است و آن، اختلاف بر سر شأن نزول آیاتى از قرآن در حق اهل بیت است. او مى نویسد: «در مجلسى که در آن بزرگان و تعداد کثیرى از مردم و نقیب علوى شهر و فردى از کرامیان حضور داشت، فرد کرامى در نزاع با نقیب، نزول سوره هل اتى در منزلت اهل بیت یا هر آیه دیگر در شأن آنان را منکر شد و این انکار او بر من گران آمد...».
نزاع به این محدوده ختم نشد و به اتهامى بر ضد کرامیان در مورد اهل بیت بدل شد. این مسأله باعث گردید تا یکى از رجال کرامیه به نام ابومحمد احمدبن محمدبن على عاصمى به تألیف کتابى در این مورد بپردازد تا به تعبیر خودش این اتهام را از کرامیان دفع کند. هرچند به نظر مى رسد که این اتهام تا حدى نیز صحت داشته است. کرامیان منبر تدریس ابن البیع حاکم نیشابورى (م 405 ق)، را به خاطر عدم نقل حدیثى در فضیلت معاویه شکسته و مانع خروج او از خانه اش شده بودند. همچنین حسکانى و حاکم جشمى که در این مناطق ساکن بودند، آثارى در رد نواصب نگاشته بودند. خود عاصمى نیز در کتابش زین الفتى فى شرح سورة هل اتى، به نحو تلویحى این اتهام را مى پذیرد، اما علت آن را جهل کرامیان نسبت به فضایل على (ع) و قیاس نادرست آنان در این مورد بیان مى کند. درباره این فرد کرامى تنها در یک منبع اشاره اى به سال تولد و برخى از آثارش در ادبیات و علم بلاغت و... شده است. (شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 168.) او در سال 378 ق و احتمالا در نیشابور متولد شده است. در مورد اساتید و مشایخش جز در دو اثر نو یافته از او، در منابع دیگر اطلاعى در دست نیست. بر اساس همین منابع، او نحو و ادبیات را نزد استاد ابوبکر احمد بن على بن منصور نحوى فرا گرفت. آن گونه که خود به کرات در زین الفتى اشاره کرده، جدش ابوعبدالله احمد بن محمد بن مهاجر بن ولید است. در جاى دیگر به ابراهیم بن احمد بن مهاجر اشاره کرده و او را عموى مادرش معرفى مى کند. به این ترتیب مى توان گفت که پدر او ابو رجاء احمد بن محمدبن على عاصمى داماد احمد بن مهاجربن ولید بوده است. در کتاب خود (زین الفتى)، به برخى از آثار دیگرش اشاره کرده است. یکى از این آثار کتاب المبانى لنظم المعانى است. نسخه اى خطى از این کتاب در کتابخانه برلین موجود است و بر مبناى آن بخشى نیز به چاپ رسیده است. وى در مقدمه این کتاب، اشاره به سال تألیف کتاب خود دارد. در زین الفتى او اشاره مى کند که آن را بعد از المبانى نوشته است، و در چند جا خواننده را به آنجا ارجاع مى دهد. نظرى به این دو اثر او به خوبى مشرب حدیث گرایى اش را نشان مى دهد. در زین الفتى و المبانى او با نقل احادیثى، بر معتزله و زیدیه (در کنار رافضیان) خرده مى گیرد. در المبانى نظر شیعه را در تفسیر قرآن و فهم آن رد مى کند و به اعتقاد وجود امام غایب مى تازد. اظهار نظرهاى او درباره خلفاى اموى به جز معاویه که از او نامى نبرده است، بسیار تند است و از آنان به «فساق بنى امیه» یاد مى کند. او یزید را فاسق مى خواند و بعد از اشاره به خواندن اشعار ابن زبعرى توسط یزید بعد از شهادت امام حسین (ع)، از قول محمدبن هیصم نقل مى کند که گفته: اگر این نکته، یعنى خواندن اشعار ابن زبعرى توسط یزید بعد از حادثه کربلا، درست باشد، شکى در کفر یزید نمى توان داشت. نکته جالب دیگر که او عنوان کرده، نقل خطبه اى به نام خطبه ملاحم است که آن را به على (ع) نسبت داده است و در آن تأییدى ضمنى بر لشکرکشى هاى محمود به هند و دیلم وجود دارد. خود او عنوان مى کند که معنى این روایت را درک نکرده بود تا آنکه محمود به رى حمله کرد. در جاى دیگر در بیان مشابهت على (ع) به پیامبر با روایتهاى گوناگونى سعى در تثبیت ایمان نیاوردن ابوطالب دارد. وى در بحث از بغى و خوارج به طلحه و زبیر و عایشه اشاره کرده و بیان نموده که آنها توبه کرده اند و بعد از آن به حدیث عشره مبشره اشاره کرده و متن آن را بیان داشته و احادیث دیگرى نیز در تأیید طلحه و زبیر آورده است. قریشى بودن ائمه و امام را با آوردن چند حدیث یادآور مى گردد همان گونه که شهرستانى (م 548 ق)، نگاشته است، آنها امامت را به اجماع امت مى دانسته اند، نه به نص و تعیین شدن شخص خاص از سوى پیامبر. عاصمى رؤیت خدا در آخرت را تأیید مى کند. به موازات کرامیه، ماتریدیه نیز سخت به این مسأله اعتقاد داشته اند.
نقش کرامیان در تحول نهادهاى آموزشى مسلمانان
از تأثیرات مهم دیگر کرامیه مى توانیم به تأسیس خانه گاه اشاره کنیم. این امر را خود محمدبن کرام آغاز کرده و در هرات یکى از مراکز مهم کرامیه در قرون بعد خانه گاهى تأسیس نموده بود. مراکز آموزشى مسلمین در ابتدا درون مساجد بود که در آنها افراد به صورت حلقه هایى گردهم جمع مى شدند. اما به تدریج محل هاى خاصى جداى از مسجد براى امر آموزش در نظر گرفته شد. به نظر مى رسد که کرامیان در این امر پیشتاز بوده اند.
مترجم عربى رونق المجالس در ترجمه کلمه خانه گاه، واژه مدرسه را برگزیده است. این زمان قرن چهارم و پنجم، همزمان با شکل گیرى مدارس نظامیه درست برهه اى است که مفهوم مدرسه به معناى کاملا متمایز، براى یک نهاد آموزشى به کار مى رفته است. در این خانه گاه علاوه بر تعبد و زهدورزى، به تعلیم نیز مى پرداختند. شیوه آنان دفترخوانى بوده است. ابن کرام در سال 251 ق نیشابور را براى همیشه ترک کرد. مدت اقامت ابن کرام در نیشابور، چهارده سال بوده است؛ گرچه به نظر مى رسد که این مدت زمان پیوسته نبوده است. با در نظر گرفتن این نکته او خانه گاه خود را قبل از سال هاى 236 ــ 237 یا حتى پیش تر از این تاریخ در هرات بنیاد نهاده بود. خانه گاه سازى به سرعت به صورت یک امر رایج در بین کرامیان در آمد و بعد از فوت ابن کرام، پیروان همراهش خانه گاهى بر سر مزار او بنا کردند. جانشین او ابومحمد سجزى نیز خانه گاه هایى براى کرامیان سمرقند بنا کرده بود. در مباحث قبل نیز به خانه گاه هاى موجود در جبل العامل در زمان حیات ابوعبدالله محمدبن کرام اشاره شد. اکنون این سؤال را باید طرح کرد که از چه زمانى «خانه گاه» بر مراکز تجمع صوفیان اطلاق شده است و اگر این نهاد منحصرا در اختیار کرامیه بوده، چه نامى بر تجمع گاه صوفیان اطلاق مى گردیده است؟ این نکته مسلم است که در خراسان بر مراکز صوفیه، نام خانه گاه نمى نهادند، بلکه از تعابیر «دویره» یا «رباط» به جاى آن استفاده مى کردند. مقدسى در اثر خود واژه «خانقاه» را تنها براى تجمع کرامیه ذکر کرده و آنجا که از صوفیان نام مى برد، از تعبیر دویره یا رباط استفاده کرده است. به نظر مى رسد که تعبیر خانه گاه در مورد اقامتگاه صوفیان تنها از قرن چهارم به بعد متداول گردیده است. بر همین اساس، نظر داده شده است که از اثرى در باب تراجم، یعنى السیاق که در قرن چهارم نوشته شده بود، زمانى دو تلخیص صورت گرفت که در آنها در قرون پنجم و ششم، تعبیرهاى دویره به خانه گاه تبدیل شده است.
تأثیرات اجتماعى فرهنگى کرامیه
تأثیرات کرامیه از دو جهت قابل بررسى است: نخست تلاش آنها در خصوص ایجاد تحول در نهادهاى آموزشى، که بدان اشاره شد، سپس تلاش این گروه براى گسترش اسلام در مناطق روستایى خراسان، غور و غرجستان و.. .. زمانى که ابن کرام فعالیت خود را آغاز کرد، توانست در مناطق ذکر شده طرفدارانى بیابد. منطقه غور تا قرن چهارم به دارالکفر مشهور بود. و تنها در نتیجه تلاش هاى کرامیان، اسلام کرامى در آنجا گسترش یافت. فخرالدین رازى در این مورد نوشته است: ابن کرام و اصحابش از سجستان بیرون رانده شدند و به غرجستان رفتند. در آنجا اعتقادات خود را بر مردم عرضه کردند و آنها نیز پذیرفتند، و تا این زمان نیز در آن ناحیه مردمان کرامى هستند. در این مناطق هنوز اسلام به طور کامل نفوذ پیدا نکرده بود. در منابع کرامى نیز اشاراتى بر این نکته وجود دارد. به طور مثال ابن کرام زمانى که احتمالا در هرات بود، افرادى را در آنجا مسلمان کرده بود. (الاکمال، ج 7، ص 164؛ سمعانى، الانساب، ج 5، ص 43؛ نیز رک: توضیح مشروح فان اس، در مقاله «متونى درباره کرامیه»، ترجمه احمد شفیعى ها، نشریه معارف، دوره نهم، فروردین، تیر 1371، ص 35 38.) نقطه اوج آنها در به اسلام درآوردن امیرناصرالدین پدر محمود غزنوى بود. یمینى در این باره نوشته است: «و امیرناصرالدین چون تعفف و تقشف و ترهب و تزهد اصحاب او دید، به (اسحاق بن) محمشاد پیوست». (رک: طبقات الشافعیة الکبرى، ج 8، ص395).
این مطلب را منابع دیگر نیز تأیید کرده اند. ذهبى نقلى از تاریخ نسف آورده است که نشان مى دهد ناصرالدین حتى تا چه حد نسبت به کرامیان تعصب مىورزیده است. علاوه بر موفقیت ابویعقوب اسحاق بن محمشاد در به اسلام درآوردن سبکتکین، او افراد زیاد دیگرى را نیز به اسلام درآورده بود. ابن اثیر نیز در ذیل حوادث سال 595 ق کرامى بودن غوریان را تأیید مى کند. در این سال غیاث الدین امیر غورى، دل از کرامیان برید و شافعى گشت. در مورد ادله حیات کرامیه در غور، باسورث بر اساس نقل زمنچى که غوریان را بدمذهب خوانده است، نتیجه مى گیرد که احتمالا هنوز کرامیان تا آن زمان (قرن هشتم)، به حیات خود در غور ادامه مى داده اند.
اضمحلال کرامیه
اکنون باید به پرسش مهم یعنى دلیل یا دلایل اضمحلال کرامیه پاسخ داد. قبل از هر چیز باید نکته اى را خاطرنشان کرد؛ گرچه امروزه فرق اسلامى، به تمامى آن گونه که اصحاب ملل و نحل یاد کرده اند وجود خارجى ندارند، اما بسیارى از اعتقادات فرق از میان رفته را مى توان در دیگر گروه ها یافت؛ بنابراین نمى توان ادعا کرد که اثر یک فرقه با مضمحل شدن آن پایان یافته است. کرامیه به چند دلیل نتوانست به حیات مستقل خود ادامه دهد: نخست آنکه کرامیان در حفظ قدرت سیاسى خود ناموفق بودند. دیگر آنکه از نظر جغرافیایى کرامیه در مناطقى مى زیستند که بعد از قرن ششم دائما مورد حمله قرار گرفته بود. این حملات احتمالا عامل مهمى در اضمحلال آنها بود. عامل سوم، تعصب هاى دیگر فرق در مورد کرامیه بود که روند اضمحلال آنها را تسریع نمود. با این حال حتى امروزه نیز برخى مناطق کرامى نشین گذشته، در سیطره تفکرى نزدیک به کرامیه قرار دارد.