فقط کافر نیست که در جامعه گناهکار است، بلکه کسانی که در برابر کفر و ظلم خاموشند و به ظالمان کمک می کنند نیز گناهکارند. خداوند سبحان ما را باز می دارد از این که به ظالمان بگراییم و با آنان دوستی بورزیم و طرف مشورت ایشان باشیم، اطاعت و نیز تقویت مادی کنیم. همه اینها سبب می شود که در گناه با ایشان شریک باشیم و آن گاه عذابی که فراگیر است ما را نیز خواهد گرفت. نه تنها ظلم و ستم ظالمان را به دوزخ، آن کانون قهر و غضب الهی می فرستد، بلکه به گفته ی قرآن کریم کسانی که بر آنها تکیه کنند (و یا جزء اعوان و انصار آنان باشند) نیز مشمول همین حکم خواهد بود، می فرماید: «و لاترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النار و مالکم من دون الله من أولیاء ثم لاتنصرون؛ به ستمکاران میل و تکیه مکنید که آتش دوزخ به شما می رسد، و در برابر خدا برای شما سرپرستان و دوستانی نخواهد بود و سرانجام یاری نخواهید شد.» (هود/ 113)
معنای "رکون" و مراد از رکون به سوی ستمکاران
در صحاح درباره ی ماده ی "رکن" (از باب قعد، یعقد، قعودا) گفته: مصدرش رکون می شود که به معنای میل کردن به سوی چیزی و تسکین دادن خاطر به وسیله آن است، و کلمه ی "رکن" (به ضم اول آن) به معنای ناحیه ی قوی تر هر چیز و به معنای امر عظیم و نیز به معنای عزت و منیع بودن است. لسان العرب هم همین طور گفته، ولی مصباح گفته: رکون به معنای اعتماد است. راغب گفته: رکن هر چیز، آن ناحیه ای است که دلگرمی و خاطر جمعی به همان ناحیه است (این معنای لغوی رکن است)، ولی به طور استعاره در معنای نیرو هم استعمال شده، هم چنان که در قرآن آمده: «لو أن لی بکم قوة أو آوی إلی رکن شدید؛ كاش برای مقابله با شما قدرتی داشتم يا به تكيه گاهی استوار پناه می جستم.» (هود/ 80)
صحیح تر این است که بگوییم: این ماده از دو باب آمده یکی "رکن، یرکن" مانند "نصر، ینصر"، و دیگری از باب "رکن یرکن" مانند "علم، یعلم".
و در آیه ی "لا ترکنوا" از این باب است، و "ناقة مرکنة الضرع" آن ماده شتری را گویند که رگ و ریشه پستانش بزرگ باشد و پستان را بزرگ کند، و "مرکن" به معنای طغار کوچک است، و "ارکان عبادات" به معنای آن جوانبی است که بنای هر عبادتی بر آنها نهاده شده، و اگر آن ارکان ترک شود عبادت باطل و ترک شده. و این قریب به همان معنایی است که صحاح گفته است. و حق مطلب این است که رکون به معنای صرف اعتماد نیست، بلکه اعتمادی است که توأم با میل باشد، و به همین جهت است که با حرف "الی" متعدی می شود، نه با "علی" و تفسیری که اهل لغت برای آن کرده اند تفسیر به معنای اعم است، و این خود عادت و رسم اهل لغت می باشد.
بنابراین، رکون به سوی ستمکاران، یک نوع اعتمادی است که ناشی از میل و رغبت به آنان باشد، حال چه این رکون در اصل دین باشد، مثل اینکه پاره ای از حقایق دین را که به نفع آنان است بگوید، و از آنچه که به ضرر ایشان است دم فرو بندد و افشاء نکند، و چه اینکه در حیات دینی باشد مثل اینکه به ستمکاران اجازه دهد تا به نوعی که دلخواه ایشان است در اداره امور مجتمع دینی مداخله کنند و ولایت امور عامه را به دست گیرند، و چه اینکه ایشان را دوست بدارد و دوستیش منجر به مخالطت و آمیزش با آن شود و در نتیجه در شؤون حیاتی جامعه و یا فردی از افراد اثر سوء بگذارد.
کوتاه سخن، رکون به این معنا است که در امر دین و یا حیات دینی طوری به ستمکاران نزدیک شود که نزدیکیش توأم با نوعی اعتماد و اتکاء باشد، و دین و خدا و یا حیات دینی را از استقلال در تاثیر انداخته، و از آن پاکی و خلوص اصلیش ساقط کند و معلوم است که نتیجه این عمل این است که راه حق از طریق باطل سلوک شود، و یا حق با احیای باطل احیاء گشته و بالأخره به خاطر احیائش کشته شود.
دلیل ما بر این معنایی که کردیم این است که خدای تعالی در خطابی که در این آیه دارد، که خود تتمه خطاب در آیه قبلی است «فاستقم کما أمرت و من تاب معک و لا تطغوا إنه بما تعملون بصیر؛ پایدار باش چنانکه دستورت داده اند، با هر که با تو سوی خدا آمده، و سرکشی مکنید که او بینای اعمال شماست.» (هود/ 112) جمع کرده میان رسول خدا (ص) و مؤمنین از امتش، و شؤونی که هم مربوط به آن جناب و هم به امت اوست، همان معارف دینی و اخلاق و سنت های اسلامی است از جهت تبلیغ و حفظ و اجراء و تطبیق حیات اجتماعی بر آن، و همچنین عبارت است از ولایت امور مجتمع اسلامی، و شناخته شدن افراد به عنوان یک فرد مسلمان، در صورتی که به آن سنت ها عمل کند. بنابراین، نه پیغمبر می تواند در این امور به ستمکاران رکون کند و نه امت او.
به علاوه، کاملا روشن است که این دو آیه مورد بحث به منزله نتیجه ای است که از داستانهای ملت های ستمکاری استنتاج شده که خداوند به جرم ستمهایشان آنها را هلاک نموده است. این دو آیه متفرع بر آن داستانها و ناظر به آنها است، و ظلم آن ملتها تنها شرک ورزیدن و بت پرستیشان نبود، بلکه از جمله کارهای نکوهیده آنها که خداوند از آن نکوهش کرده پیروی از ستمکاران بوده، که نتیجه اش فساد در زمین بعد از اصلاح آن می شد، و آن فساد عبارت بود از رسمیت دادن به سنت های ظالمانه که والیان جور باب کرده بودند و مردم هم از آنها پیروی می کردند.
این نیز پر واضح است که سیاق دو آیه مزبور مترتب بر یکدیگر است، یعنی غرض یکی مترتب بر غرض دیگری است، چون آیه اولی مردم را نهی می کند از اینکه از ستمکاران باشند، و دومی نهی می کند از اینکه به آنان نزدیکی و به سوی آنان میل و اعتماد کنند، یعنی بخواهند در اجرای حق میان خود، بر باطل آنان اعتماد کنند و به وسائل باطل آنان تمسک جویند. پس جمله ی "لا ترکنوا إلی الذین ظلموا" نهی است از میل به سوی ایشان و اعتماد بر آنان و اینکه اصل دین و حیات دینی بر اساس باطل ایشان بنا شود.
قرار گرفتن این دو آیه به منزله نتیجه ای از داستانهای گذشته، این معنا را افاده می کند که منظور از ستمکاران در آیه، کسانی نیست که صرفا ظلمی از آنان سرزده باشد، و گرنه باید تمامی مردم را شامل شود، زیرا از عده معدودی معصومین که بگذریم تمامی مردم سهمی از ظلم را دارند، و با این حال دیگر معنایی برای نهی نمی ماند. و نیز افاده می کند که مقصود از ستمکاران آن عده ای هم که دائما کارشان ظلم باشد نیست. درست است که فعل به خودی خود صرف تحقق را می رساند، و در صورت وجود اسباب افاده وصف و استمرار هم می کند، ولیکن آن شرایط و اسباب در آیه مورد بحث وجود ندارد و هیچ چیزی بر چیزی به طور گزاف دلالت نمی کند.
پس مقصود از ستمکاران، این طایفه نیستند، بلکه مراد آن عده از مردم هستند که حالشان در ظلم و ستم، حال همان کسانی باشد که خداوند در آیات سابق داستانشان را آورده بود، و مثل اینکه خدای تعالی در آن داستانها عموم مردم را در برابر دعوت الهیی که متوجه آنان شده مانند یک دسته دانسته، آن گاه آنان را به دو قسم پذیرندگان و مخالفین تقسیم کرده آن گاه در چند جای آن داستانها از طایفه اول تعبیر کرده به «الذین آمنوا؛ آنان که ایمان آوردند.» و در نزدیک ده جا از طایفه دوم که دعوت او را رد کرده اند تعبیر کرده به «الذین ظلموا؛ کسانی که ظلم کردند» مانند جمله «و لا تخاطبنی فی الذین ظلموا؛ درخواست مکن از من درباره کسانی که ظلم کردند.» (هود/ 37) و «و أخذت الذین ظلموا الصیحة؛ و گرفت آنان را که ظلم کردند فریادی مهلک.» (هود/ 94) و «و تلک عاد جحدوا بآیات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا أمر کل جبار عنید؛ و این عاد (قوم هود) انکار کردند آیات پروردگار خود را و نافرمانی کردند پیامبران خدا را و پیروی کردند فرمان هر سرکش حق ناپذیر را.» (هود/ 59) و «ألا إن ثمود کفروا ربهم؛ آگاه باشید که ثمود کافر شدند به پروردگار خود.» (هود/ 68) و «ألا بعدا لمدین کما بعدت ثمود؛ آگاه باشید هلاک بر مدین، هم چنان که هلاک شد ثمود.» (هود/ 95) و امثال آن.
خداوند سبحان از رد و قبول آنان در قبال دعوت الهی تعبیر به فعل ماضی آورده که تنها بر تحقق و وقوع دلالت می نماید، چون مقام، مقام قیاس است و همین که از مقام مقایسه بیرون می آید به صیغه اسم فاعل و یا در واقع به صفت تعبیر نموده می فرماید: "و قیل بعدا للقوم الظالمین" و یا "و ما هی من الظالمین" و یا "و لا تتولوا مجرمین" و امثال آن که زیاد آمده است.
آری، همانطور که اشاره شد مقام مقایسه و نسبت سنجی وضع مردم در برابر دعوت از نظر قبول و رد، اقتضا دارد که به صرف وقوع و تحقق اکتفاء کند، چون بیش از این احتیاج ندارد که بگوید فلان قوم و ملت جزو این دسته شدند یا آن دسته ایمان آوردند، و یا ظلم کردند، و دیگر احتیاج نیست به اینکه وصف استمرار و تلبس و اتصاف ایشان را بیان کند. پس مفاد جملات: "ظلموا" و "عصوا" و "اتبعوا امر فرعون" این است که ایشان جزو این دسته شدند، و به ظلم و عصیان و متابعت امر فرعون شناخته گردیدند. و همچنین مفاد جمله" نجینا الذین آمنوا" این است که ما آنهایی را که به صفت و علامت ایمان متصف هستند نجات دادیم.
پس در افاده اصل آن سمت و علامت تعبیر به فعل (ماضی) کافی است، هر چند لازمه داشتن آن علامت اتصاف هم باشد. و به عبارت دیگر کسانی که مثلا از قوم نوح ظلم کردند، قهرا ظالم هم شدند، ولیکن در مقام قیاس و تقسیم، عنایت به صرف صدور و تحقق ظلم تعلق می گیرد، نه به اتصافشان به وصف ظلم، چون در این مقام عنایت به این معنا نداریم که ظلم وصف دائمی آنان شده، و لذا می بینیم به محضی که کلام از مقام قیاس و نسبت بیرون می رود، لحن گفتار عوض شده، به جای فعل به وصف تعبیر می شود، مثلا می فرماید: "بعدا للقوم الظالمین" و یا "و لا تکن مع الکافرین" دقت فرمایید. از آنچه گذشت نقطه ضعف کلام پاره ای از مفسرین به دست می آید که در تفسیر جمله "الذین ظلموا" گفته اند: این جمله دلالت دارد بر اینکه ظلمی از آنان سرزده و بیش از این دلالت ندارد. و همچنین مفسرین دیگری که گفته اند: جمله ی "الذین ظلموا" به معنی وصف و معنایش این است که رکون به ظالمین مکن.
صاحب المنار در تفسیر خود گفته: زمخشری جمله ی "الذین ظلموا" را چنین تفسیر کرده: «یعنی رکون مکن به کسانی که ظلم از ایشان دیده شده تا چه رسد به آنهایی که ظلم وصفشان شده.» آن گاه حکایت کرده از موفق که دنبال امام جماعتی به نماز ایستاد، وقتی آن امام این آیه را تلاوت کرد موفق غش کرد، و پس از آنکه به هوش آمد سبب انقلابش را پرسیدند گفت: خدا وعده آتش داده به کسی که رکون کند به شخصی که ظلمی از او دیده شود، تا چه رسد به اینکه ظلم شیوه و وصف او باشد.
بنا به گفته وی معنای آیه این است که "هر کس کمترین میلی کند به کسی که ولو یک بار مختصر ظلمی از او سر زده باشد به آتش دوزخ درمی افتد" و حال آنکه این معنای غلطی است، زیرا مقصود از "الذین ظلموا" همان طایفه ستمگران از مشرکین هستند که با مؤمنان دشمنند و آنها را آزار نموده، برای بیزار کردنشان از دین نقشه چینی می کنند. پس جمله ی "الذین ظلموا" عینا مانند جمله "الذین کفروا" است که در آیات بسیاری آمده، همانطور که نمی توان گفت به صرف اینکه کلمه "کفروا" ماضی است و مراد از آن کسانی است که در گذشته کفری از ایشان صادر شده (بلکه مراد از آن طایفه کفار است) همین طور در "الذین ظلموا" نمی توان چنین معنایی کرد.
بهترین شاهد بر این معنا آیه شریفه ی «إن الذین کفروا سواء علیهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون؛ آنان که کفر ورزیدند چه انذارشان کنی و چه انذارشان نکنی بر ایشان یکسان است (و) ایمان نمی آورند.» (بقره/ 6) است (که به طور قطع می دانیم معنای صله "الذین" و موصول "کفروا" کسانی هستند که کفر صفت ایشان است نه اینکه در گذشته یک بار از ایشان کفر سرزده باشد، چون اگر چنین باشد انذار کردن و نکردن پیغمبر درباره آنان یکسان نیست).
نهی از تمایل به ستمکاران چه از اهل کتاب و چه از موحدین و مسلمین می باشد و مخاطبین به نهی از رکون همان کسانی هستند که در آیه ی "فاستقم" مخاطب بودند. و در آیه مورد بحث، از این دشمنان مشرک پیغمبر تعبیر کرده به "الذین ظلموا" همانگونه که از قومهای پیامبران گذشته در داستانهایی که از آنها در همین سوره در آیات 37، 67، 94، ذکر می کند همین تعبیر را آورده، و نیز در همین سوره از آنها به ظالمین نیز تعبیر کرده و فرموده: "و قیل بعدا للقوم الظالمین". پس حاصل کلام اینکه در این آیات فرقی میان دو تعبیر وصف (ظالمین) و صله و موصول (الذین ظلموا) نیست، چون هر دو تعبیر در باره اقوام به یک معنا است.
اما اینکه صاحب کشاف گفته: «منظور از جمله "الذین ظلموا" کسانی است که ظلمی از ایشان سرزده باشد وگرنه می فرمود "ظالمین"» حرف صحیحی است، ولیکن آن نتیجه ای را که او می خواهد نمی تواند بگیرد، زیرا تعبیر به فعل در مقام آیه هرچند بیشتر از صرف تحقق و صدور را نمی رساند ولیکن مقام، این معنا را با معنای وصفی منطبق می کند، نظیر آیه ی «فأما من طغی و آثر الحیاة الدنیا فإن الجحیم هی المأوی و أما من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فإن الجنة هی المأوی؛ و اما کسی که طغیان کند، و زندگی دنیا رای بر آخرت ترجیح دهد در این صورت جز جهنم منزلگاهی نیست و اما کسی که از مقام پروردگارش بهراسد و نفس رای از پیروی هوی باز بدارد در این صورت جز بهشت منزلگاهی نیست.» (نازعات/ 37- 41) که در عین اینکه تعبیر به فعل شده مع ذلک با معنای صفت منطبق است.
اما نقطه ضعفی که در کلام صاحب المنار است این است که وی آیه را تنها مربوط به ستمکاران و دشمنان مؤمنین و نقشه چینان از مشرکین دانسته، و این از مشار الیه، محض تحکم و بدون دلیل سخن گفتن است، زیرا هیچ دلیلی در دست نیست که دلالت کند بر اینکه آیه شامل ستمگران از اهل کتاب و دشمنان اسلام از یهود و نصارا نمی شود، مخصوصا با اینکه خود قرآن در گذشته نزدیکی ایشان را به جرم اینکه از در ظلم در کتاب خدا اختلاف می اندازند ستمگر خوانده و صریحا از دوستی با آنان نهی و تشدید کرده و حتی فرموده: «و من یتولهم منکم فإنه منهم؛ و هر که از شما ایشان رای دوست بدارد خود او هم از ایشان است.» (مائده/ 51) و درباره دوستی با مطلق کفار فرموده: «و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی ء؛ و هر که چنین کند هیچ ارتباطی با خدا ندارد.» (آل عمران/ 28)
از ایشان می پرسیم چه مانعی هست که این آیه شامل ستمگران این امت نشود با اینکه در میان این امت جبارانی وجود داشته و دارد که صدها برابر شقی تر از جباران عاد و ثمودند، و طاغیانی وجود داشته و دارد که هزار بار طاغی تر از فرعون و هامان و قارون اند؟
صرف اینکه اسلام در موقع نزول این سوره گرفتار ستمگران و مشرکین قریش و حوالی مکه بوده چه دلالت می کند بر اینکه لفظ آیه مخصوص به ایشان و نهی از رکون به ایشان باشد؟ و مگر خاص بودن مورد، عموم لفظ را تخصیص می زند؟ حاشا! پس آیه شریفه نهی می کند از رکون به هر کسی که به علامت ظلم شناخته شده باشد، چه اینکه مشرک باشد یا موحد، چه اهل کتاب باشد و چه مسلمان.
نقطه ضعف دیگری که در کلام صاحب المنار است این است که ایشان برای تایید و شاهد گفتار خود تمسک جسته به آیه ی "إن الذین کفروا سواء علیهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون"، به این بیان که "الذین کفروا" با اینکه فعل است معنای وصف را می دهد، و مقصود از آن کافرانند، نه فردی از افراد که در زمان گذشته کفری از او صادر شده باشد.
آن نقطه ضعف این است که آیه مذکور مربوط به عموم کفار و بیان حال عموم آنان نیست تا شاهد گفتار وی باشد، بلکه این آیه مخصوص کفار قریش است آن هم نه همه آنان بلکه سران ایشان که رسما علیه رسول خدا (ص) در ابتدای دعوتش به مخالفت و کارشکنی برخاستند، و خداوند هم شر ایشان را از سر آن جناب کوتاه نمود و در واقعه بدر و وقایع دیگر نابودشان کرد. پس آیه عام نیست، چون اگر عام می بود و منظور از جمله ی "الذین کفروا" همه کفار می بود مضمون آیه خلاف واقع می شد، برای اینکه کفار بسیاری را سراغ داریم که حتی از میان خود قریش و حتی بعد از نزول این آیه به سوی اسلام گراییدند، (و انذار رسول خدا (ص) در دلهایشان مؤثر افتاد).
اگر صاحب المنار بگوید: «مراد آن کفاریست که تا آخرین لحظه عمر خود ایمان نیاوردند» در جوابش می گوییم در این صورت مضمون آیه شبیه به مضمون "آنچه در جوی می رود آب است" خواهد شد، زیرا معنا ندارد بگوییم "کفاری که تا آخرین لحظه عمر خود ایمان نیاوردند ایمان نمی آورند چه انذارشان بکنی و چه نکنی" پس هیچ چاره ای جز این نیست که بگوییم آیه مذکور مخصوص عده معینی است و جمله "الذین کفروا" به طایفه خاصی نظر دارد.
جمله "الذین آمنوا" هم یک عنوان تشریفی است برای اشخاص معینی که در اول دعوت اسلامی به رسول خدا (ص) ایمان آوردند، و خطابات "یا أیها الذین آمنوا" در قرآن هم مختص به ایشان است (مگر در آن مواردی که دلیلی بر خلاف این مطلب دلالت کند) ولی در هر حال سایر مؤمنین هم در احکام آن خطابات با آن اشخاص شریکند.
نقطه ضعف سومی که در گفتار صاحب المنار می باشد این است که در آخر کلامش گفته: «در آیه مورد بحث از ستمکاران معاصر رسول خدا (ص) تعبیر کرده به "الذین ظلموا" همانطور که از اقوام پیغمبران گذشته (در آیه 37، 67، 94) هم این تعبیر را کرده، و هم به ظالمین تعبیر کرده پس در این آیات فرقی میان دو تعبیر نیست.»
خلاصه گفتارش اینکه: گاهی از ایشان به "الذین ظلموا" تعبیر کرده و گاهی به "ظالمین" و این خود دلیل بر این است که مقصود از هر دو تعبیر یکی است. اشکال این حرف این است که گویا آن عنایتی که گفتیم در کلام هست از نظر وی مخفی مانده، و نتوانسته منتقل شود به اینکه اتحاد مصداق دو تعبیر باعث نمی شود که عنایت به هر دو یکی باشد. پس خلاصه مضمون این آیه نهی رسول خدا (ص) و امت او است از رکون به کسی که به عنوان ظلم شناخته شده باشد، به اینکه به سوی او میل و در امر دین و حیات دینی بر ظلم او اعتماد کنند، این است منظور جمله "و لا ترکنوا إلی الذین ظلموا".