آیا ما مؤمنیم؟ آیا نماز نمى خوانیم و روزه نمى داریم و اموال خود را در راه خدا انفاق نمى کنیم؟ این تنها کافى نیست، باید از خودفریبی پرهیز کنیم مگر چنین نیست که همه مردم، حتى گردن کشترین طاغیان و تبهکاران خود را پاک و پاکیزه مى پندارند؟! پس میزان و مقیاس چیست؟ میزان قرآن است، و امام جعفر صادق (ع) به جابر بن یزید الجعفى چنین گفت: «و بدان که تو از دوستان و اولیاى ما نیستى مگر این که اگر همه اهل شهر تو با یکدیگر جمع شوند و بگویند که تو مرد بدى هستى، این سخن مایه اندوه تو نشود، و اگر بگویند که تو مرد شایسته و نیکى، این سخن مایه شادى تو نشود، پس خود را بر کتاب خدا عرضه کن، و اگر دیدى که رهرو راه اویى، و با زهدى که او خواسته زاهدى، و به آنچه او میل دارد مایلى، و از آنچه او بیم داده است بیمناکى، استوار و شادمان باش و بدان که آنچه در حق تو گفته اند به تو آسیبى نمى رساند، و اگر خود را مباین با قرآن یافتى، چه چیز مى تواند تو را بفریبد.»
اینک قرآن یکى از میزانهاى حق را براى ما تعریف مى کند که به وسیله آن مى توانیم خود را بشناسیم: و آن انصاف است. چگونه؟ کسى ممکن است پیش خود چنان تصور کند که حق با او است و بر این اساس با مردم معامله کند، و لذا نادرستى و دزدى کند و بر حقوق دیگران مستولى شود و نشانه این گروه از مردم آن است که چون بخواهند. حقى از خود را از دیگران بازستانند، آن را تمام مى گیرند، و چون از ایشان خواسته شود که حقوق دیگران را تمام به ایشان بدهند، از آن استنکاف ورزند و حق دیگران را کمتر از آنچه بایسته است بدهند، و در همه امور و شؤون زندگى به همین گونه عمل کنند. واى بر اینان که از انصاف به دورند.
«ویل للمطففین؛ واى بر کم فروشان.» (مطففین/ 1) این در حقیقت اعلان جنگى است از ناحیه خداوند به این افراد ظالم و ستمگر و کثیف که حق مردم را به طرز ناجوانمردانه اى پایمال مى کنند. "مطففین" از ماده "تطفیف" در اصل از "طف" گرفته شده که به معنى کناره هاى چیزى است، و اینکه سرزمین کربلا را وادى طف مى گویند به خاطر این است که در ساحل فرات واقع شده، سپس به هر چیز کمى واژه "طفیف" اطلاق شده است، همچنین به پیمانه اى که پر نباشد یعنى محتوایش به کنارهاى آن رسیده اما مملو نشده است نیز همین معنى اطلاق مى شود، و بعد این واژه در کم فروشى به هر شکل و به هر صورت استعمال شده.
"ویل" در اینجا به معنى "شر" یا "غم و اندوه" یا "هلاکت" یا "عذاب دردناک" و یا "وادى سخت و سوزانى در دوزخ" است، و معمولا این واژه به هنگام نفرین و بیان زشتى چیزى به کار مى رود، و یا اینکه تعبیرى است کوتاه اما مفاهیم زیادى را تداعى مى کند. قابل توجه اینکه در روایتى از امام صادق (ع) آمده که خداوند "ویل" را درباره ی هیچ کس در قرآن قرار نداده مگر اینکه او را کافر نام نهاده همانگونه که مى فرماید: «فویل للذین کفروا من مشهد یوم عظیم؛ واى بر کافران از مشاهده روز بزرگ.» (مریم/ 37) از این روایت استفاده مى شود که کم فروشى بوى کفر مى دهد!
لفظ ویل که نمایاننده گرفتارى به انواع درد و رنج و مصیبت است، در قرآن براى کسانى ذکر شده است که آلوده و گرفتار نوعى از گناه و انحراف فکر و اخلاقى مى باشند که منشأ و ریشه دیگر گناهان و آلودگیها و فسادها می باشد، مانند شرک، کفر، تکذیب، ظلم، قساوت، افتراء، انحرافها و ساخت و سازها به عنوان دین: «ویل للمشرکین؛ وای بر مشرکان.» (فصل/ 6) «ویل للکافرین؛ وای بر کافران.» (ابراهیم/ 2) «فویل للذین کفروا؛ وای بر کسانی که کفر بورزند.» (مریم/ 37) «فویل یومئذ للمکذبین؛ وای بر تکذیب کنندگان.» (طور/ 2)
«فویل للذین ظلموا؛ وای بر کسانی که ظلم کنند.» (زخرف/ 64) «فویل للقاسیة قلوبهم؛ پس واى بر سنگدلان.» (زمر/ 22) «ویل لکل أفاک أثیم؛ واى بر هر دروغزن گناه پیشه.» (جاثیه/ 7) «فویل للذین یکتبون فویل لهم مما کتبت أیدیهم؛ پس واى بر آنها که مى نویسند واى بر آنها از آنچه کسب مى کنند.» (بقره/ 79) قرآن یکى از منشأها و ریشه هاى گناهان را در بردن حقوق مالى و انحراف از نظام و روابط عادلانه قانونى و فطرى آن، نشان میدهد از این جهت فقط ویل را براى افراد و طبقاتى آورده است که به صورت هاى مختلف حق مردم را از میان می برند و اموال افراد و عموم را مى ربایند و موجب اختلال در روابط عادلانه می گردند: "ویل للمطففین"، «ویل لکل همزة لمزة* الذی جمع مالا و عدده؛ واى بر هر بدگوى کننده ى عیبجوى. آنکه مالى فراهم کرد و بر شمرد.» (همزه/ 1- 2) «و ویل للمشرکین* الذین لا یؤتون الزکاة؛ واى بر مشرکان. همان ها که زکات نمى دهند و ایشان به آخرت کافرند.» (فصلت/ 6- 7) این آیات حق برى و کم فروشى و جمع مال و محروم کردن یتیم و گرسنه داشتن مسکین و منع ماعون و کسب از طریق ساخت و ساز به نام دین و ندادن زکات را، مانند شرک و کفر در ردیف اصول گناهان، آورده و اینگونه گناهکاران را مستحق ویل بیان کرده است. گویا اینگونه گناهان از بس آثار و تبعات و دامنه دارد و از هر سو دامنگیر است که بیان و تعبیرى از انواع آثار شوم و عذاب هاى گوناگون آن، جز فریاد ویل نیست.
مطفف، چنان که از اصل و موارد استعمال آن برمى آید، کسی است که حقوق مردم را که باید در بین باشد مخفیانه و رندانه به جانب خود می کشاند و از این طریق از دیگران بهره می گیرد و بهره آنها را نمی رساند، چون اینگونه بردن حقوق و اموال دزدى پنهانى و بى صدا و دور از دسترس قانون و تعقیب می باشد، آثار آن همه را فرا می گیرد و به هر جانب گسترده می شود و پایه زندگى و رابطه جمع را بى پایه و متزلزل می گرداند. بیشتر کینه ها و عقده ها و جنگهاى طبقاتى درون و بیرون جوامع و جنگهاى بزرگ و سوختن و دود شدن سرمایه هاى مادى و انسانى از اینگونه حق برى و بهره کشى نهایى و در زیر عنوان آئین و قانون و وزن وکیل است.
این گونه بردن حقوق و اموال دزدى پنهانى و بى صدا و دور از دسترس قانون و تعقیب می باشد، آثار آن همه را فرا می گیرد و به هر جانب گسترده می شود و پایه زندگى و رابطه جمع را بى پایه و متزلزل می گرداند. بیشتر کینه ها و عقده ها و جنگهاى طبقاتى درون و بیرون جوامع و جنگهاى بزرگ و سوختن و دود شدن سرمایه هاى مادى و انسانى از اینگونه حق برى و بهره کشى نهایى و در زیر عنوان آئین و قانون و وزن وکیل است.
این مطففان کیانند؟ نمونه بارزى از ایشان آن کسانند که در کیل کردن و وزن کردن چیزى براى دادن به دیگران از آن مى کاهند، ولى چون بخواهند حق خود را از دیگرى بگیرند آن را تمام مى گیرند. «الذین إذا اکتالوا على الناس یستوفون؛ کسانى که چون از دیگران پیمانه بستانند، به پرى مى ستانند.» (مطففین/ 2) گفتند: «على» در این جا به معنى «ل؛ براى» است، و به نظر من در این جا هم سایه کلى خود را دارد که حکایت از زیان مى کند، چه تمام گرفتن به زیان مردم تمام مى شود. و بعضى گفتند که آن به معنى چون آنچه را مى پیمایند که بر عهده مردم است مى باشد.
«اکتیال» بر حسب هیئت باب افتعال به معناى دریافت کیل و به دست گرفتن کیل و کیل کردن است: «استیفاء» از باب استفعال طلب و کشش هر چه بیشتر را می رساند. «على» اشعار به سلطه و زیان دارد و متعلق به فعل «اکتالوا» می باشد: چون با سلطه بر مردم یا به زیان مردم دریافت کیل کنند یا کیل را به دست گیرند... می شود که متعلق به یستوفون، و تقدیم براى تخصیص باشد: به خصوص زیان بر مردم، پر و پرتر برگیرند. این آیه و آیه ی بعد، مبین روش عملى و نمونه آشکار و مشهود خوى مطففین است، اینگونه مردم چون هر حقى را به سوى خود مى سنجند و خود را از حقوق و روابط بین عموم برتر و برکنار گرفته اند، همین که کیل و وزن را به دست گیرند، به سود خود مى سنجند و هر چه پرتر برمی گیرند.
کیل و ترازو از زمانهاى دیرین و در میان همه اقوام و ملل، مقیاس حقوق متبادل و مظهر عدل اجتماعى است که به وسیله آن می توان قیام به عدل و اجزاء آن یا انحراف از آن را سنجید. از این رو کسانى که با به دست گرفتن ترازوى عدل و در زیر عنوان حق، حقوق و اموال مردم را مى ربایند، و از این طریق موازین را منحرف می کنند، آن چنان به حقوق عمومى دستبرد می زنند که آثار شوم آن دامنگیر همه و خود آنها مى گردد و فریاد ویل که نمایاننده دردها و گرفتاریهاى بی شمار است از ظالم و مظلوم و هر سو بلند می شود. و چون براى دادن به دیگران پیمانه مى کنند، کمتر از حق به ایشان مى دهند. «و إذا کالوهم أو وزنوهم یخسرون؛ و آن گاه که براى مردمان پیمانه مى کنند یا وزن مى کنند، از آن مى کاهند و به دیگران زیان مى رسانند.» (مطففین/ 3)
گفتند: معنى آن کالوا لهم یا وزنوا لهم است، و لام آن حذف شده است، و به این گفته شاعر استناد کردند که:
و لقد جنیتک أکما و عساقلا *** و لقد نهیتک عن بنات الأوبر
که در آن جنیتک به جاى جنیت لک به کار رفته است، و به نظر من حذف لام در این جا از بدایع بلاغت قرآن است، چرا که لام خبر از سود و فایده مى دهد، در صورتى که کاستن از پیمانه یا وزن براى کسى که از پیمانه یا وزن او چیزى کاسته مى شود، علاوه بر سودى نداشتن مایه زیان است.
کم فروشى در مکیال و میزان (بنابر تواریخ) در یثرب پیش از هجرت پیامبر اسلام (ص) به آن شهر رایج بود، و این سوره اولین سوره اى است که در مدینه بر قلب پیامبر (ص) نازل شد، و سخت در مردم آن شهر مؤثر افتاد و از این عادت زشت دست کشیدند و از بهترین مردمان در مکیال شدند، بنابر روایت ابن عباس که گفته است: «چون این سوره نازل شد به آنچه مى کردند پایان دادند و از آن زمان تا کنون بهترین مردم براى درست پیمودن پیمانه به شمار مى روند.»
رسالتهاى الهى با همه اشکال فساد اقتصادى مبارزه مى کردند، و کم فروشى یکى از بدترین گونه هاى این فساد به شمار مى رود. و پروردگار ما از شعیب (ع) گفته او را بدین گونه حکایت مى کند: «أوفوا الکیل و لا تکونوا من المخسرین* و زنوا بالقسطاس المستقیم* و لا تبخسوا الناس أشیاءهم و لا تعثوا فی الأرض مفسدین؛ پیمانه را تمام دهید و از کم فروشان مباشید. و با ترازوى درست بسنجید. و اجناس مردم را کم ندهید و در زمین سر به فساد بر ندارید.» (شعراء/ 182) ولى آیا فساد اقتصادى اختصاص به کم فروشى وزنى یا پیمانه اى دارد، یا آن که این دو مثالهایى براى چیزى است که عامتر و فراگیرتر از آن دو است؟
نیرنگ و احتکار و بهره کشى از کار ناتوانان و استثمار ثروتهاى گوناگون سرزمینهاى مختلف و به زور اموال مردم را گرفتن و روشهاى دیگر کسب نامشروع، همه از انواع تبهکاریهاى اقتصادى است. پس کم فروشى در وزن کردنیها تنها به ناحیه اقتصادى اختصاص ندارد، بلکه جنبه هاى سیاسى و اجتماعى را نیز شامل مى شود، پس روا نیست که از مردمان خواستار حق کامل خود باشى، و چون آنان حقوق خود را از تو بخواهند از اندازه آن بکاهى.
در حدیث از امام صادق (ع) آمده است که: «خواستار انصاف از برادران شدن از انصاف نیست.» و ناگزیر مى بایستى با مردمان چنان معامله کنیم که خواستار معامله کردن آنان با ما به همان گونه هستیم. بهترین میزان عدالت آن است که پیوسته خود را به جاى دیگران قرار دهى و از خود بپرسى: "اگر در جاى ایشان مى بودم، چه انتظارى از ایشان مى داشتم، آنان نیز چنین انتظارى دارند و بر من واجب است که حق آنان را تمام بدهم." نصوص دینى چنین است و اکنون به بعضى از آنها گوش مى دهیم:
1- از ابو عبدالله (ع) روایت است که گفت «براى مردم چیزى را دوست بدارید که براى خود دوست مى دارید.»
2- از امام صادق (ع) روایت است که گفت: «رسول الله (ص) گفت: عادلترین مردم آن کس است که براى مردمان همان چیز را بخواهد که براى خود خواستار است، و چیزى را ناپسند دارد که براى خود آن را ناپسندیده مى داند.»
3- از امیرالمؤمنین (ع) در نامه اش به محمد بن ابى بکر: «براى همه رعایاى خود آن را دوست بدار که براى خود و خاندان خود دوست مى دارى، و آن چیز را نپسند که براى خود و خانواده ات نمى پسندى، که این براى حجت بایسته تر و براى رعیت شایسته تر است.»
4- از ابو عبدالله (ع) است که گفت: «هیچ بنده اى در صمیم جان خود توبه نکرده و پاک نشد، و حق را از آن داد، و حق را براى آن گرفت، مگر این که دو خصلت به او عطا شده باشد: رزقى از جانب خدا که براى او کافى باشد، و خرسندى خدا از وى که سبب نجات او شود.»
5- در نهج البلاغة در وصیت امیرالمؤمنین به پسرش حسن (ع) آمده است: «پسرکم! خود را میان خویش و دیگرى میزانى بشمار، پس آنچه براى خود دوست مى دارى براى جز خود دوست بدار، و آنچه تو را خوش نیاید براى او ناخوش بشمار. و ستم مکن چنان که دوست ندارى بر تو ستم رود، و نیکى کن چنان که دوست مى دارى به تو نیکى کنند. و آنچه از جز خود زشت مى دارى، براى خود زشت بدان، و از مردم براى خود آن را بپسند که از خود مى پسندى در حق آنان و مگوى (به دیگران) آنچه خوش ندارى شنیدن آن را، و مگو آنچه را که ندانى، هر چند اندک بود آنچه مى دانى، و مگو آنچه را که دوست ندارى به تو گویند.»
سخن را به حدیثى مأثور از پیامبر (ص) پایان مى دهیم که گفت: «پنج چیز در برابر پنج چیز: مردم هیچ قومى پیمان خود را نقض نکردند مگر این که خدا دشمن را بر ایشان مسلط کرد، و جز به آنچه خدا فرو فرستاده حکم نکردند مگر این که فقر در میان ایشان شایع شد، و کارهاى بد و ناروا در میان ایشان ظاهر نشد مگر آن که به طاعون گرفتار شدند، و از پیمانه نکاستند مگر این که از رویش گیاهان محروم و به قحطى گرفتار شدند، و از دادن زکات خوددارى نکردند مگر این که خدا از باران محرومشان ساخت.»