آیا این سفاهت نیست که انسان خط زندگى خود را مشخص نکند و در میان هر گروهى به رنگ آن گروه در آید و به جاى تمرکز و وحدت شخصیت، دوگانگى و چندگانگى را پذیرا گردد، استعداد و نیروى خود را در طریق شیطنت و توطئه و تخریب به کار گیرد، و در عین حال خود را عاقل بشمرد؟!
این افراد هر روز به رنگى در مى آیند و در میان هر جمعیتى با آنها همصدا مى شوند، آن چنان که قرآن مى گوید: «و إذا لقوا الذین امنوا قالوا امنا و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنا معکم إنما نحن مستهزؤن* ألله یستهزی ی بهم ویمدهم فی طغیانهم یعمهون؛ آنان وقتی مومنان را می بینند به آنها می گویند ما هم مومنیم ولی چون با سران شیطانی خود خلوت می کنند به آنان می گویند ما با شماییم و مومنان را مسخره کرده ایم. خداوند است که اینها را مسخره کرده و در سرکشی شان سردرگم و حیران می کند.» (بقره/ 14- 15) در قیامت چون ایشان را در دوزخ برند دری از بهشت به آنان نمایند، و آنها را در گمراهی رها سازند که در بیابان جهل و گمراهی حیران و سرگردان باشند.
آنها به سبب جدایى گرفتن نفسى از اجتماع و آگاهیها و عقل آن، کارهاى اجتماع را استهزا مى کنند و نسبت به آن تصور معکوس دارند و به همین سبب عملا از اجتماع کنار مى مانند و در فعالیتهاى آنکه نه تنها به نفع اجتماع بلکه به نفع خود ایشان نیز هست شرکت نمى کنند.
و این روحیه پیچیده فرصت هدایت و راهیابى را براى همیشه از دسترس ایشان خارج مى کند، چه هر وقت سخنى را مى شنوند به تفسیر منفى آن مى پردازند و آن را مورد تمسخر قرار مى دهند، پس چگونه مى توانند هدایت شوند؟
به همین سبب است که خداى تعالى مى گوید: «الله یستهزئ بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون؛ خدا ایشان را استهزا مى کند و آنان را وا مى گذارد که در سرکشى و طغیان خود حیران و کور بمانند.» (بقره/ 15)
جمله ی "إنما نحن مستهزؤن"، در مقام دفع ایراد است که سایر کفار به اینها اشکال می کنند که اگر شما راست مى گویید و با ما هستید پس چرا اظهار اسلام می کنید و در حزب آنها وارد می شوید، جواب می دهند که ما با این عمل مؤمنین را استهزاء و سخریه می نمائیم و اصل استهزاء حکایت اقوال و افعال و هیأت دیگرى است به گفتار یا فعل یا اشاره به نحوى که موجب خنده حاضرین شود، و این عمل خالى از ایذاء و تحقیر و افشاء عیوب و نقائص اشخاص نیست و منشأ آن یا عداوت و کوچک نمودن طرف است و یا مجرد خندانیدن حاضرین می باشد، و در هر صورت از افعال زشت و شیمه اراذل و اوباش و کسانى است که از حقیقت دیانت و انسانیت بى بهره اند و در این آیه آن را از اعمال زشت منافقین شمرده و در آیه ی دیگر می فرماید: «یا أیها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم عسى أن یکونوا خیرا منهم و لا نساء من نساء عسى أن یکن خیرا منهن و لا تلمزوا أنفسکم و لا تنابزوا بالألقاب بئس الاسم الفسوق بعد الإیمان و من لم یتب فأولئک هم الظالمون؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! نباید قومى قوم دیگر را استهزا کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نه زنانى زنان [دیگر] را، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و عیب یکدیگر را به رخ نکشید و همدیگر را به لقب هاى زشت مخوانید که بدنامى است نام کفر و فسوق پس از ایمان و آنها که توبه نکنند هم آنان ستمکارند.» (حجرات/ 11) خدا چگونه مسخره می کند؟ در معناى این آیه که خدا آنان را مسخره می کند وجوهى گفته شده است.
خدا آنان را در مقابل این استهزاء و مسخره کیفر و جزا داده عذاب می کند و این کیفر به نام استهزاء خوانده شده روى این قاعده که در بین عرب جزاء و کیفر هر عملى را به نام همان عمل می خوانند و در قرآن نیز آیه ی کریمه: «و جزاء سیئة سیئة مثلها؛ و جزاى بدى مانند آن بدى است.» (شورى/ 40)، همین مطلب را بیان می کند با اینکه پاداش و جزا وقتى به عنوان قصاص باشد بد نیست ولى مانند خود گناه «بد» نامیده شده است.
و آیه ی کریمه: «و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم؛ اگر عقوبت می کنید نظیر آن عقوبت که دیده اید عقوبت کنید.» (نحل/ 126)، سزا و جزاى عقوبت را همان عقوبت نامیده است و در اشعار عرب نظیر فراوان دارد.
الا لا یجهلن احد علینا *** فنجهل فوق جهل الجاهلینا
کسى بر ما جسارت نکند که ما بیش از آنچه او کند به او جسارت خواهیم کرد که کیفر عمل به نام خود آن نامیده شده است.
2- تخطئه منافقان
خدا منافقان را در این عمل نفاقى و استهزائشان نسبت به مؤمنین تخطئه کرده و آنان را نادان و جاهل می داند و عرب هر چه را با چیز دیگرى همراه و نزدیک باشد به آن اسم می گوید و لذا تخطئه استهزاء به نام استهزاء خوانده شده است.
3- در ظاهر نعمت و در واقع عذاب
ابن عباس می گوید در معناى آیه خداوند به آنان نعمت می دهد و آنها تصور می کنند که این نعمت پاداش رفتار و کردار صحیح آنان است در حالى که فقط به این منظور خدا به آنان نعمت می دهد که هم چنان در عمل زشت و گناه خود بمانند و ادامه دهند و در نتیجه به عذاب و بدبختى که نتیجه عمل خودشان است گرفتار شوند. و از این جهت به این نعمت دادن استهزاء گفته شده است که ظاهر آن نعمت و نیکى است ولى در واقع کشاندن آنان است به هلاکت و عذابى که با اعمال زشت خود مستحق آن شده بودند.
4- در دنیا چون مؤمنان در آخرت چون کفار
منافقان چون اظهار ایمان می کردند خداوند آنان را در دنیا از نظر احکام شرعى مانند ارث و نکاح و دفن و احکام مشابه آنها در ردیف مسلمین قرار داده است ولى به علت نفاق و کفر درونى در آخرت مانند کفار عذابشان خواهد کرد و این دو نوع روش در دنیا و آخرت به منزله استهزاء آنان می باشد.
ابن عباس می گوید: در حالى که منافقان در آتشند درى از بهشت به سوى آنان باز می شود ولى پس از آنکه اینان خود را به شتاب بدان در رسانند در بسته می شود.
همانطور که شاعر میگوید:
ان دهرا یلف شملى بجمل *** لزمان یهم بالاحسان
دهرى که مرا به محبوبه ام (جمل) نزدیک می کند زمانى است که قصد و نیت نیکى کرده است، در اینجا زمان که مقارن و همراه نزدیک بودن آن دو است به عنوان احسان و نیکى نمودن گفته شده است.
سپس درب دیگر نمودار می گردد و باز پس از نزدیک شدن به آن بسته می شود و به همین ترتیب خدا آنان را مسخره می کند و مؤمنین می خندند و از این جهت آیه ی کریمه می گوید: «فالیوم الذین آمنوا من الکفار یضحکون؛ ولى امروز آنها که ایمان آورده اند، به کفار مى خندند.» (مطففین/ 34)
تمام وجوهى که در این آیه درباره استهزاء که به خدا نسبت داده شده است نقل کردیم می توان درباره مکر و خدعه که در آیاتى مانند: «و یمکرون و یمکر الله؛ آنها نیرنگ می کردند و خدا نیرنگ می کرد.» (انفال/ 30) و «یخادعون الله و هو خادعهم؛ با خدا فریبکارى مى کنند، و حال آن که خدا فریب دهنده ى آنهاست.» (نساء/ 142) آمده است گفت. با تمام این تفاسیر ممکن است شبهه پیش آید که، آیا ممکن است خداوند نیز بندگان را مسخره کرده و آنان را به باد استهزا بگیرد؟ و در این صورت چه فرق میان خالق و مخلوق است؟
فضال همین مطلب را از حضرت رضا (ع) پرسید. و امام هشتم (ع) در پاسخ او فرمود: «إن الله تعالی لایسخر ولایستهزی ی ولا یمکر ولایخادع، ولکنه تعالی یجازیهم جزاء السخریة وجزاء الاستهزاء وجزاء المکر و الخدیعة، تعالی عما یقول الظالمون علوا کبیرا؛ خداوند متعال مسخره، استهزا، مکر و خدعه نمی کند، ولی پاداشی که به آنان می دهد، از همان نوع مسخره، استهزا، مکر و فریب است و او بسیار بلند مرتبه تر از چیزی است که ستمگران می گویند و می پندارند.»
در بیان جمله «و یمدهم فی طغیانهم یعمهون» دو معنا براى این آیه که خداوند چگونه آنها را کمک می کند شده است. معناى اول اینکه خداوند به آنها امکان و قدرت می دهد شاید ایمان بیاورند ولى آنان هم چنان به کفر و سرگردانى خود چسبیده اند.
معناى دوم این است که خداوند نعمت هایى چون شرح صدر و نورانیت دل که به مؤمنین عنایت و اعطاء می نماید منافقان را از آنها محروم می دارد تا هم چنان در سرگردانى و گمراهى بمانند.
مد به معنى زیاد نمودن چیزى است چنان که گویند «مدالجیش» یعنى لشگر را زیاد نمود براى مدد و کمک و تقویت سابقین، و از همین قبیل است مد دوات و مد سراج و مد نهر، و مد به معنى بسط است مانند آیه ی شریفه ی «هو الذی مد الأرض و جعل فیها رواسی؛ اوست خدایى که زمین را گسترد و در آن کوه ها قرار داد.» (رعد/ 3) و مد به معنى طول و کشش است مثل آیه شریفه ی «ألم تر إلى ربک کیف مد الظل؛ آیا ندیدى پروردگارت چگونه سایه را امتداد داد.» (فرقان/ 47) و از این قبیل است مد بصر و مد صوت و مد عمر و مد در قرائت و یمد در آیه به معنى یطیل و یمهل است یعنى آنان را مهلت می دهد و رها می کند تا طغیان را به نهایت برسانند.
معناى آیه شریفه این است که خدا منافقان را از الطاف خویش که به مؤمنان عطا مى فرماید محروم کرده و به سبب کفرشان آنان را به خودشان واگذارده است و در نتیجه بر سیاهى و تیرگى دل آنان افزوده مى شود، چنان که انبساط و روشنایى دل مؤمنان [در پرتو نور ایمانشان] زیاد مى شود. و در آیه مورد بحث تاریکى دل منافقان و ازدیاد و فزونى آن به خداى سبحان نسبت داده شده است چون کفرشان سبب شده بود خدا این گونه با آنان معامله کند و از حسن بصرى نقل شده است که گفت: «فی طغیانهم یعمهون یعنى فى ضلالتهم یتمادون به این معنا که در آنها در گمراهى خویش باقى خواهند ماند.»
طغیان به معنى سرکشى و تجاوز از حد است مثل اینکه گویند دریا طغیان نمود، وقتى که آب آن از اندازه بیرون رود چنانچه در آیه ی شریفه ی است «إنا لما طغى الماء؛ اما چون آب طغيان كرد.» (حاقه/ 11) و انسان را طاغى گویند وقتى از حد خود خارج شود چنانچه درباره فرعون می فرماید: «اذهب إلى فرعون إنه طغى؛ به سوى فرعون برو كه او به سركشى برخاسته است.» (طه/ 24) و این لفظ با عتو قریب المعنى است.
«طغیان» عبارت است از، زیاده روى و تجاوز از حد در کفر و ستمگرى. و اضافه شدن «طغیان» به «هم» دلالت بر این دارد که طغیان و باقى ماندن در ضلالت، چیزى بوده است که خودشان آن را کسب کرده اند.
مراد از طغیان در آیه ی شریفه تجاوز از حد عبودیت و خروج از تحت اطاعت مولى است چه مولى حقیقى که ذات مقدس حق جل و علا باشد و چه موالى که از جانب حق معین شده اند مانند پیغمبر و امام بلکه هر واجب الاطاعه اى مثل زوج و پدر و مادر و امثال اینها، و از این بیان ظاهر میشود که بر هر معصیتى طغیان صادق است ولى به حسب عرف طاغى بر کسى که در معصیت و کفر و نافرمانى مولى غلو و زیادتى نماید اطلاق می شود.
«عمه» مانند «عمى» است که جز این که «عمه» در خصوص رأى و نظر به کار مى رود و به معناى تردید و تحیر در کارى است، به طورى که شخص نمى داند به کجا [و به کدام مکتب] روى آورد. و چه می کند و هدف و مقصدش چیست! و بعضى گفتند عمه به معنى کورى باطن است و نسبتش باعمى نسبت خاص با عام است چه عمى اعم از کورى ظاهرى و باطنى است پس مفاد آیه شریفه این است که خداوند منافقین را به حال تحیر و سرگردانى در طغیان و سرکشى آنان را رها می کند و مهلت می دهد تا به طغیان خود ادامه دهند و در تحیر فرو مانند و اما وجه نسبت این فعل به خداوند مانند نسبت ختم و طبع و ازدیاد مرض و امثال اینهاست که مراد همان خذلان الهى است که تهیأ و آماده شدن معصیت براى شخص معصیت کار است که خود آن را سبب شده و مقتضیات آن را فراهم نمود، چنانچه شخص مطیع، عبادت و اطاعت او موجب می شود که توفیقات الهى شامل حال او شود و اسباب و مقتضیات عبادت براى او فراهم گردد
اشاره:
1ـ عناوین یاد شده از اوصاف فعلی خداست، نه از اوصاف ذاتی او.
2ـ الفاظ برای ارواح معانی و اهداف آن ها وضع شده و خصوصیت مصداق در متن معنا و مفهوم دخیل نیست.
3ـ عنوان استهزا، مکر، خدعه و... بعد از پالایش خصوصیات مصداق قابل استناد به خدای سبحان خواهند بود.